تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
تقدیم یکی از بهتری هدیه های زندگیم به سیامک اسدیان ، علی اکبر اکبری ،حجت زمانی و ولی الله فیض مهدوی عزیز و همه مبارزان آزادی ستان
یدی لرستانی
این هدیه قطعه شعری است که به زبان مادریم ، یعنی زبان لری ،از دوست عزیزو شاعری است که سالها رنج و بهای مبارزه را مانند نسل بیشماران ،عاشقانه پرداخته و میپردازد، در گذشته ای نه چندان دور به من تقدیم کرد ه است (به پیشنهاد خودش از ذکر نامش خودداری میکنم) . این شعر که گویای یاد و خاطره آنانی است که سالها با هم ، در کوه وجنگل و دشت برای مسلح کردن جسم خویش به عضلاتی قدرتمند به کوه پیمائی و راه پیمائی می رفتیم . و آنقدر غرق در بحث و تحلیل و اندیشیدن به همراه رویا های زیبا بودیم که زمان و مکان را فراموش می کردیم ، وقتی به خود می آمدیم که ، قله مسیر را بدون اطراق فتح کرده بودیم.
در این شعر نام و نشان یاران رابرای حفظ امانت داری و رساندن پیام و یادشان به نسلهای فردا مینویسد، به هر کجا که میرسد مینویسد، به هر جا که زیباست ، به هر جا سفید است ، و به هر جا.......این شعر خواننده را در رساندن پیام و پیمانهایمان را به همراهانش متصل میکند تا سر منزل مقصود،که همانا یک لقمه نان در سفره همه ، یک هوای آزادو بدون صافی و فیلتر، یک حنجره برای فریاد و اعتراض نابرابری وستم ، در زیر یک سقف در امان از تجاوز . این دوست عزیزو شاعر دلسوخته میخواهد یاد کسانی را که گمنام و بی هیچ ادعائی مبارزه کردند و جان خویش را بر پیمان با شرف مبارزاتی خود آگاهانه هدیه کردند و نامشان در جائی شایدهیچ گاه ثبت نشده باشد.
یاد جانباختگانی مانند ،حسن حیدری که همیشه با یک کوله پشتی مملو از کمکهای اولیه پزشکی برای درمان سرپائی، چادر نشینان عشایر ساکن در قلل زاگرس و چوپانان گله های مسیر عبورمان ، حسن ناجوانمردانه ومشکوک در زیر چرخ توطئه های رنگانگ فاشیست مذهبی در میان ناباوری جان باخت .
یاد جانباختگانی مانند ، شاهپور جدیدی که قبل از سال 60 در تصادفی ساختگی درمسیر جاده بروجرد به خرم آباد، آن صدای زیبای ترانه "" دایه دایه وقت جنگه ، وقتی مردم غم دارند جانباختن چقدر قشنگه "" و ترانه""ظلم آمد دوباره ، دوباره بلند شوید ، دست به دست هم بدهید تا مرگ ظالم از پای ننشینیم"" با آن قد رشید بالای 190 سانتیمتر را برای همیشه در روزی که مصادف با عاشورا بود به سینه سیاه خاک، همان رنگ قلب ستمکاران و قاتلانش ، سپردند.
یاد جانباختگانی مانند پرویز نوری که دشنه ای از شکافتن قلبش واز کار انداختن مغز این متفکرو نظریه پردازی که کمتر کسی را تا کنون به مانندش دربین دوستان نزدیکم دیده ام ، حضور ذهن وتحلیل مشخص بر اساس آن دوران حساس در خصوص خطر انشعابات و تفرقه و جدائی برای سرکوب آسانتر(دقیقا انجام رسالت روشنفکر و پیشتازدر راه اعلام خطر قریب الوقوع به مردم و مبارزان ، نه اینکه نان به نرخ روزخوردن وسیاست بازی ،یعنی همان پشت سر مردم مخفی شدن ).
جانباختگانی مانند سیامک مرادی که باز ناجوانمردانه چون از موقعیت برجسته خانوادگی در لرستان و همچنین محبوبیت این جوان در سطح جامعه برخوردار بود و دشمنان سیاه دل نتوانستند در یک نبرد عادلانه با او روبرو شوند ولذا با بستن راه او ، سبب انحراف موتورش و دردم جان سپردن او شدند .
جانباختگانی مانند کامبیز لر از قهرمانان کشتی که در روزسیزده بدریعنی روز شادی و نشاط مردم ، زمانی که فرماندهی دژخیم نیروی انتظامی به اذیت و آزار جوانان میپردازد با شهامت شروع به اعتراض به آن دژخیمان میکند و چون بی سیم این مزدور روشن بوده صدای شعار او و دوستانش را همه دیگر ماموران دژخیم در نقاط دیگر هم میشنوند ، و سپس درگیری و فراری دادن سرکوبگران ، اما با آمدن نیروهای کمکی و با کمین گذاشتن او و بسیاری از جوانان در سطح شهر دستگیر میشوند ، اما در فردای آن روز با تظاهرات گسترده مردم در حالی که کتف و دماغش شکسته بود آزاد میشود ، اما همیشه مورد محبوبیت مردم و در مقابل ، خار چشم مزدوران وحامیان رژیم میباشد ،تا اینکه جسد بیجان و خون آلود اورا در حالی که کتابی در جیب داشته در میان زمینهای کشاورزی اطراف شهر پیدا میشود .
این شعر تقدیم به تمام کسانی است که یک لحظه مبارزه و استقامت را فراموش نکرده اند ، این شعرتقدیم به تمام کسانی است که با وجود تحصیلات بالا و مشاغل مختلف دولتی ،بعد ازتصویه ها و دستگیری و شکنجه در طول سه دهه گذشته ، رنج و فقرو فلاکت از کارگری در مغازه ها گرفته تا کشاورزی در روستاهاویا تبعید در شهرها و استانهای دیگر و یا خارج از کشور را، به خفت وخواری پا گذاشتن برروی عهد و پیمانشان با شهدا و جانباختگان راه آزادی و برابری، ازآنان که به بالای دار رفته وبر طناب دار خود آگاهانه وعاشقانه بوسه زده و یا قلب سوراخ شده از سرب مذاب،ارجعیت داده اند .
این شعر و تمام شعرهای شاعران آزایخواه و برابری طلب همگی تقدیم به نسل علی اکبراکبری ، حجت زمانی و ولی الله فیض مهدوی هاست ، این شعرها نه تقدیم به من و ما ، بلکه به ماست ، تقدیم به کودکان دیروز و جوانان امروز ، یعنی آنانی است که چهره پدران ، مادران ، خواهران و برادران خود را این شهدای سرفراز راه رهائی یک خلق ستمدیده را ، بیاد ندارند.
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وهر جا که پاکه وهر جا سفئ ده (به هر جائی که پاک است و به هر جائی که سفید است )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وه ریی پشته اسبی که هوگه سوواره ، سفره امیده (بر روی پشت اسبی که پیشتازی در سفر بسوی امیدها سوار آن است )
وه ریی بال پرواز و ریی اوجه آواز (بر روی بالهای پرواز و بر روی اوج آواز )
وه اوچه که دسه درینه میکه واز (در آن جائی که دستی درب بسته ای را میگشاید )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
ده چالی ده برزی ، ده کوه و بیاوو ، وه هرجا برسم ( در هر پستی بلندی ، در هر کوه و هر بیابان ، به هر جا برسم )
ده رته ده منه ده بیه نویه ده خو وو بیاری ( در رفتن در ماندن ، در بودن یا نبودن ، در خواب و در بیداری )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وه هرجا که سوزه و هرجا رنیینه (بر هر جائی که سبز است و بر هر جائی که قشنگتر ین است )
وه ریی بازویا یل که سایش سنیینه که زوردار رمنه لارش آهنیینه ( بر روی بازوان پهلوانانی که به خاطر شکست زور گویان از احترام برخوردارند )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
حناسه سرد ایلم حا ده سینت که نه میتچیای نه می واری (آه سرد ایل و تبار در سینه ات حبس است ، نه فریاد میزنی و نه قیام می کنی )
خور ده ماریا ضحاک تو دااری ( تو را که خبر از مارهای دوش ضحاک داری )
تونه که قطارت دس ودس مه گرده (تو را که قطار گلوله هایت بر زمین نمی ماند و دست به دست میگردد )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
ده به کشی شره بیکش مه صداته میشناسم ، مه صداته می نویسم ، مه صداته می نویسم (در بی صدائی این شهر که در سکوتی مبهم است صدای تو را میشناسم ، من صدایت را مینویسم ، من صدایت را مینویسم )
اردیبهشت 1385
یدی لرستانی
این هدیه قطعه شعری است که به زبان مادریم ، یعنی زبان لری ،از دوست عزیزو شاعری است که سالها رنج و بهای مبارزه را مانند نسل بیشماران ،عاشقانه پرداخته و میپردازد، در گذشته ای نه چندان دور به من تقدیم کرد ه است (به پیشنهاد خودش از ذکر نامش خودداری میکنم) . این شعر که گویای یاد و خاطره آنانی است که سالها با هم ، در کوه وجنگل و دشت برای مسلح کردن جسم خویش به عضلاتی قدرتمند به کوه پیمائی و راه پیمائی می رفتیم . و آنقدر غرق در بحث و تحلیل و اندیشیدن به همراه رویا های زیبا بودیم که زمان و مکان را فراموش می کردیم ، وقتی به خود می آمدیم که ، قله مسیر را بدون اطراق فتح کرده بودیم.
در این شعر نام و نشان یاران رابرای حفظ امانت داری و رساندن پیام و یادشان به نسلهای فردا مینویسد، به هر کجا که میرسد مینویسد، به هر جا که زیباست ، به هر جا سفید است ، و به هر جا.......این شعر خواننده را در رساندن پیام و پیمانهایمان را به همراهانش متصل میکند تا سر منزل مقصود،که همانا یک لقمه نان در سفره همه ، یک هوای آزادو بدون صافی و فیلتر، یک حنجره برای فریاد و اعتراض نابرابری وستم ، در زیر یک سقف در امان از تجاوز . این دوست عزیزو شاعر دلسوخته میخواهد یاد کسانی را که گمنام و بی هیچ ادعائی مبارزه کردند و جان خویش را بر پیمان با شرف مبارزاتی خود آگاهانه هدیه کردند و نامشان در جائی شایدهیچ گاه ثبت نشده باشد.
یاد جانباختگانی مانند ،حسن حیدری که همیشه با یک کوله پشتی مملو از کمکهای اولیه پزشکی برای درمان سرپائی، چادر نشینان عشایر ساکن در قلل زاگرس و چوپانان گله های مسیر عبورمان ، حسن ناجوانمردانه ومشکوک در زیر چرخ توطئه های رنگانگ فاشیست مذهبی در میان ناباوری جان باخت .
یاد جانباختگانی مانند ، شاهپور جدیدی که قبل از سال 60 در تصادفی ساختگی درمسیر جاده بروجرد به خرم آباد، آن صدای زیبای ترانه "" دایه دایه وقت جنگه ، وقتی مردم غم دارند جانباختن چقدر قشنگه "" و ترانه""ظلم آمد دوباره ، دوباره بلند شوید ، دست به دست هم بدهید تا مرگ ظالم از پای ننشینیم"" با آن قد رشید بالای 190 سانتیمتر را برای همیشه در روزی که مصادف با عاشورا بود به سینه سیاه خاک، همان رنگ قلب ستمکاران و قاتلانش ، سپردند.
یاد جانباختگانی مانند پرویز نوری که دشنه ای از شکافتن قلبش واز کار انداختن مغز این متفکرو نظریه پردازی که کمتر کسی را تا کنون به مانندش دربین دوستان نزدیکم دیده ام ، حضور ذهن وتحلیل مشخص بر اساس آن دوران حساس در خصوص خطر انشعابات و تفرقه و جدائی برای سرکوب آسانتر(دقیقا انجام رسالت روشنفکر و پیشتازدر راه اعلام خطر قریب الوقوع به مردم و مبارزان ، نه اینکه نان به نرخ روزخوردن وسیاست بازی ،یعنی همان پشت سر مردم مخفی شدن ).
جانباختگانی مانند سیامک مرادی که باز ناجوانمردانه چون از موقعیت برجسته خانوادگی در لرستان و همچنین محبوبیت این جوان در سطح جامعه برخوردار بود و دشمنان سیاه دل نتوانستند در یک نبرد عادلانه با او روبرو شوند ولذا با بستن راه او ، سبب انحراف موتورش و دردم جان سپردن او شدند .
جانباختگانی مانند کامبیز لر از قهرمانان کشتی که در روزسیزده بدریعنی روز شادی و نشاط مردم ، زمانی که فرماندهی دژخیم نیروی انتظامی به اذیت و آزار جوانان میپردازد با شهامت شروع به اعتراض به آن دژخیمان میکند و چون بی سیم این مزدور روشن بوده صدای شعار او و دوستانش را همه دیگر ماموران دژخیم در نقاط دیگر هم میشنوند ، و سپس درگیری و فراری دادن سرکوبگران ، اما با آمدن نیروهای کمکی و با کمین گذاشتن او و بسیاری از جوانان در سطح شهر دستگیر میشوند ، اما در فردای آن روز با تظاهرات گسترده مردم در حالی که کتف و دماغش شکسته بود آزاد میشود ، اما همیشه مورد محبوبیت مردم و در مقابل ، خار چشم مزدوران وحامیان رژیم میباشد ،تا اینکه جسد بیجان و خون آلود اورا در حالی که کتابی در جیب داشته در میان زمینهای کشاورزی اطراف شهر پیدا میشود .
این شعر تقدیم به تمام کسانی است که یک لحظه مبارزه و استقامت را فراموش نکرده اند ، این شعرتقدیم به تمام کسانی است که با وجود تحصیلات بالا و مشاغل مختلف دولتی ،بعد ازتصویه ها و دستگیری و شکنجه در طول سه دهه گذشته ، رنج و فقرو فلاکت از کارگری در مغازه ها گرفته تا کشاورزی در روستاهاویا تبعید در شهرها و استانهای دیگر و یا خارج از کشور را، به خفت وخواری پا گذاشتن برروی عهد و پیمانشان با شهدا و جانباختگان راه آزادی و برابری، ازآنان که به بالای دار رفته وبر طناب دار خود آگاهانه وعاشقانه بوسه زده و یا قلب سوراخ شده از سرب مذاب،ارجعیت داده اند .
این شعر و تمام شعرهای شاعران آزایخواه و برابری طلب همگی تقدیم به نسل علی اکبراکبری ، حجت زمانی و ولی الله فیض مهدوی هاست ، این شعرها نه تقدیم به من و ما ، بلکه به ماست ، تقدیم به کودکان دیروز و جوانان امروز ، یعنی آنانی است که چهره پدران ، مادران ، خواهران و برادران خود را این شهدای سرفراز راه رهائی یک خلق ستمدیده را ، بیاد ندارند.
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وهر جا که پاکه وهر جا سفئ ده (به هر جائی که پاک است و به هر جائی که سفید است )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وه ریی پشته اسبی که هوگه سوواره ، سفره امیده (بر روی پشت اسبی که پیشتازی در سفر بسوی امیدها سوار آن است )
وه ریی بال پرواز و ریی اوجه آواز (بر روی بالهای پرواز و بر روی اوج آواز )
وه اوچه که دسه درینه میکه واز (در آن جائی که دستی درب بسته ای را میگشاید )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
ده چالی ده برزی ، ده کوه و بیاوو ، وه هرجا برسم ( در هر پستی بلندی ، در هر کوه و هر بیابان ، به هر جا برسم )
ده رته ده منه ده بیه نویه ده خو وو بیاری ( در رفتن در ماندن ، در بودن یا نبودن ، در خواب و در بیداری )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
وه هرجا که سوزه و هرجا رنیینه (بر هر جائی که سبز است و بر هر جائی که قشنگتر ین است )
وه ریی بازویا یل که سایش سنیینه که زوردار رمنه لارش آهنیینه ( بر روی بازوان پهلوانانی که به خاطر شکست زور گویان از احترام برخوردارند )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
حناسه سرد ایلم حا ده سینت که نه میتچیای نه می واری (آه سرد ایل و تبار در سینه ات حبس است ، نه فریاد میزنی و نه قیام می کنی )
خور ده ماریا ضحاک تو دااری ( تو را که خبر از مارهای دوش ضحاک داری )
تونه که قطارت دس ودس مه گرده (تو را که قطار گلوله هایت بر زمین نمی ماند و دست به دست میگردد )
تونه مه نویسم (ترا می نویسم )
ده به کشی شره بیکش مه صداته میشناسم ، مه صداته می نویسم ، مه صداته می نویسم (در بی صدائی این شهر که در سکوتی مبهم است صدای تو را میشناسم ، من صدایت را مینویسم ، من صدایت را مینویسم )
اردیبهشت 1385
5 Comments:
Hey what a great site keep up the work its excellent.
»
I really enjoyed looking at your site, I found it very helpful indeed, keep up the good work.
»
Super color scheme, I like it! Good job. Go on.
»
Nice idea with this site its better than most of the rubbish I come across.
»
Hallo I absolutely adore your site. You have beautiful graphics I have ever seen.
»
Post a Comment
<< Home