مقابله شعر با فراموشی
نام دفتر : بارانی که تو را می نوشت
شاعر : محمد زندی
انتشارات : نیک آیین 1382
مقابله شعر با فراموشی
محمد زندی 51 قطعه از اشعار خود را در این دفتر در 62 صفحه گرد آورده تا راز شاعری خود را فاش کند . قطعاتی که لابد جزو نجواهای خلوت انس اش بوده و یاران در کنارش ، تا با سلطه گسترده سکوت مقابله کند ، اینک اما ، دست به دست می گردد تا خیانت به خویشتن او را ثابت کرده باشد . خیانت از آنجا آغاز می شود که خواندن هر قطعه از آن ، راه بر تاویل هایی می گشاید که لابد بارها و بار ، با رنج و شوق ، و در هاله پایداری از ابهام ، در ذهن شاعر می بوده و محو می شده . اما اکنون در نظر دیگران ، شاید به روشنی ، چنان رخ می نماید که افشاء ثبوتی را می ماند ، بی که رنج همراه را همدردی کند .
زندی از شاعرانی است که دقت به جهان پیرامون خود را در آرام خلوتی بیان می کند که در آن اصوات و اشکال مزاحم زدوده شده است . آنچه او می خواهد بگوید ( و می گوید ) با هیاهوی آشفته همخوانی ندارد و درآن خواهد مرد . پس ، خواننده خود را به خلوتی می کشاند تا از چشم و دل او ببیند . اما قبل از آن ، باید جهان پر سروصدای خود را ، در جایی وانهاده باشد :
زاغ روی سیم
بگذار برود
رود زیر پل
بگذار برود
گرده های این خیابان
بگذار با ماده گی باغ همسایه
روی هم بریزند
و رهگذری که عاشق تو شده
بگذار برود
می ماند این همه قارقار
می ماند آن همه شرشر
می ماند اینکه
تو کی می روی ؟
ص 7
این نگاه به اکنون آنچه که او را احاطه کرده ، ناشی از باوری است که به حد کافی ،از صافی های تجربه اندیشیدن بسیار گذشته ، تا به پایداری رسیده باشد . همه چیز در لحظه رخ می دهد . دیدن و شناختن آنها هم . اتفاق هر چیز ، ثبوت آن چیز نیست ، بلکه پایداری ردی است که آن ، چشمگیر می کند . ما ردهای بی شمار و متورمی از چیزهایی را می بینیم که بوده اند و نمانده اند . نماندن اصل است . پس ، لحن این تقدیر را هم باور کرده ایم و آن صبوری عزیز را هم ، که ادامه دیدن و تاب اوردن مابقی را ممکن می کند .
در شعر اتاق ها صفحه 11 دفتر چنین بینشی ، اگر چه این بار دردناکتر ، اما باز هم با رخنمونی بیشتر ، خودنمایی می کند :
اتاق ها خالی اند
- از تنهایی –
کسی جایش را می اندازد
باد سر از پا نمی شناسد
جنگجو به خودش شلیک می کند
_ از تنهایی _
و گورکن گور دیگری می کند
گورها از تنهایی در می آیند
اتاق ها پر از لباس می شود
کسی دراز می کشد
مگر غیر از این است در حیات تاریخی ما و حتی در ذهنی که همواره ما را با خود مشغول کرده ، جنگ و مرگ ، از مفاهیمی اصلی بوده و هر لحظه با ما بوده با چنان اهمیتی که بالاتر از خود زندگی ؟ اما این دو مفهوم در این قطعه ، پوسته های اسرارآمیز خود را از دست داده اند . به عبارت دیگر ف در جایی قرار گرفته اند تا دست شاعر و ما به آن برسد .
فاصله مفاهیم ، اتفاقات ، و حتی شخصیت ها از بین رفته است . هر کدام می تواند در عین حال ، دیگری بوده باشد . چرا که ، افتخاری برای بودن در هر کدام نیست تا پایداری کند . با این باور ، نبودن افتخار ، لزوما یاس را به همراه نمی آورد . او که تنهاست و در یک اتاق خالی ( جهان ما ) حتی برای مردن آماده است و جنگیدنی با خود ، که اتفاق بزرگی محسوب نمی شود .
البته من باور دارم در گوشه جهانی که ما در آن زندگی می کنیم نهیب های زیادی هست تا شاعری چون زندی را آن هشدارهایی را می دهد که هنگام دیدنش ، گاهی با نتایج و سکته هایی همراه شود که از آن او نیست . بلکه رسوب ناگهانی فرامینی است که از تاریخ و اجتماع هشداردهنده ، پرتاب شده است . مثل سطر آخر شعر « به شکل کبوتر » در صفحه 13 . آنجا همه چیز مثل همه دگرگون می شود . ارتباطها قطع است . امکان مکالمه وجود ندارد . برای حرف های شاعر سیم های تلفن کم می آورند و تازه ، حرف های درگوشی می مانند و ... و ناگهان این سطر بی معنی و نابجای شعر : « شعرم را به شکل کبوتر می نویسم » .
و اینگونه است که مثلا شعری مانند شعر « روپوش » در صفحه 30 هم حضور پیدا می کند . در هیچ چیز ، زندگی را نمی بینیم . در هیچ چیز حتی مرگ را . نام را هر چیز را به یاد می آوریم با دیدن علامت مرگ . مرگ وجود ندارد . یعنی ما نمی توانیم آن را ببینیم . اما علامت آن را در هر طرف می بینیم . در این صورت چه اتفاق می افتد ؟
هر چه هست سایه است . جهان لبریز سایه ها . اما سایه ، نشان هیچ وضوحی نیست . سایه از معرفی عاجز است . آنچه از او می گیریم ، نه اندیشه ، که وهمی مواج است در دگرگونگی هایش در هر لحظه .
گفتم که . زندی مکالمه آرامی دارد . لحنی ساده با واژگانی آشنا . او در مکلمه اش با تو و جهان نمی خواهد چیز بزرگی را ثابت کند . بلکه سعی دارد آنی را برای تو یادآوری کند که بود و هست . و تو هم قبل از او آن را دیده و شنیده ایی . این مکالمه ،برای یادآوری است . یعنی برای مقابله با فراموشی . مقابله با آن اتفاقی خیزنده ، که عصر حاضر ذهن آدمی را تسخیر می کند . پس زندی در جایی از زمان ، در مقابل زمان می ایستد و برای توقف آن از انحرافی که برای آدمی پیدا کرده ، می کوشد . چون اگر چه او از تظاهر و امدادخواهی می گریزد ، اما فاجعه ، بی صدا ، جهان را دربرگرفته و آن را درکام خود می کشد ، حتی در اتفاقات کوچک ، که مثل دیگران اهمیت یافته و به سامانی دردناک در آمده است :
منقار می زند هر شب
به پنجره
و ماه فضول
گوش ایستاده است
که این پرنده
چه هنگام
از حجم شیشه ای ماهیان
گذر می کند
( شعر که این پرنده ص 51 )
در این شعر و همه شعرهای زندی ، دگردیسی ، یک مفهوم صرف نیست . بلکه اتفاق گسترده و گسترنده است . این حرکت ، نه برای تحول اجزائ جهان ، که برای تغییر صورت آن و برای میراندن است . گفتم که شاعر ، خلایق را فریاد نمی زند . بلکه با توصیف مرموز فاجعه ، هشدار سخت و دردناکی را آواز می کند .
نتیجه می گیرم زندی یک شاعر اندیشه محور است . شعرهای او تلاش می کند زبان یک اندیشه باقی بماند و این از آن جهت مهم است که اکثر شعرهای اکنون زبان فارسی ، از چنین امکانی دور شده است .
مظاهرشهامت
اردبیل
15 اردیبهشت 1385
شاعر : محمد زندی
انتشارات : نیک آیین 1382
مقابله شعر با فراموشی
محمد زندی 51 قطعه از اشعار خود را در این دفتر در 62 صفحه گرد آورده تا راز شاعری خود را فاش کند . قطعاتی که لابد جزو نجواهای خلوت انس اش بوده و یاران در کنارش ، تا با سلطه گسترده سکوت مقابله کند ، اینک اما ، دست به دست می گردد تا خیانت به خویشتن او را ثابت کرده باشد . خیانت از آنجا آغاز می شود که خواندن هر قطعه از آن ، راه بر تاویل هایی می گشاید که لابد بارها و بار ، با رنج و شوق ، و در هاله پایداری از ابهام ، در ذهن شاعر می بوده و محو می شده . اما اکنون در نظر دیگران ، شاید به روشنی ، چنان رخ می نماید که افشاء ثبوتی را می ماند ، بی که رنج همراه را همدردی کند .
زندی از شاعرانی است که دقت به جهان پیرامون خود را در آرام خلوتی بیان می کند که در آن اصوات و اشکال مزاحم زدوده شده است . آنچه او می خواهد بگوید ( و می گوید ) با هیاهوی آشفته همخوانی ندارد و درآن خواهد مرد . پس ، خواننده خود را به خلوتی می کشاند تا از چشم و دل او ببیند . اما قبل از آن ، باید جهان پر سروصدای خود را ، در جایی وانهاده باشد :
زاغ روی سیم
بگذار برود
رود زیر پل
بگذار برود
گرده های این خیابان
بگذار با ماده گی باغ همسایه
روی هم بریزند
و رهگذری که عاشق تو شده
بگذار برود
می ماند این همه قارقار
می ماند آن همه شرشر
می ماند اینکه
تو کی می روی ؟
ص 7
این نگاه به اکنون آنچه که او را احاطه کرده ، ناشی از باوری است که به حد کافی ،از صافی های تجربه اندیشیدن بسیار گذشته ، تا به پایداری رسیده باشد . همه چیز در لحظه رخ می دهد . دیدن و شناختن آنها هم . اتفاق هر چیز ، ثبوت آن چیز نیست ، بلکه پایداری ردی است که آن ، چشمگیر می کند . ما ردهای بی شمار و متورمی از چیزهایی را می بینیم که بوده اند و نمانده اند . نماندن اصل است . پس ، لحن این تقدیر را هم باور کرده ایم و آن صبوری عزیز را هم ، که ادامه دیدن و تاب اوردن مابقی را ممکن می کند .
در شعر اتاق ها صفحه 11 دفتر چنین بینشی ، اگر چه این بار دردناکتر ، اما باز هم با رخنمونی بیشتر ، خودنمایی می کند :
اتاق ها خالی اند
- از تنهایی –
کسی جایش را می اندازد
باد سر از پا نمی شناسد
جنگجو به خودش شلیک می کند
_ از تنهایی _
و گورکن گور دیگری می کند
گورها از تنهایی در می آیند
اتاق ها پر از لباس می شود
کسی دراز می کشد
مگر غیر از این است در حیات تاریخی ما و حتی در ذهنی که همواره ما را با خود مشغول کرده ، جنگ و مرگ ، از مفاهیمی اصلی بوده و هر لحظه با ما بوده با چنان اهمیتی که بالاتر از خود زندگی ؟ اما این دو مفهوم در این قطعه ، پوسته های اسرارآمیز خود را از دست داده اند . به عبارت دیگر ف در جایی قرار گرفته اند تا دست شاعر و ما به آن برسد .
فاصله مفاهیم ، اتفاقات ، و حتی شخصیت ها از بین رفته است . هر کدام می تواند در عین حال ، دیگری بوده باشد . چرا که ، افتخاری برای بودن در هر کدام نیست تا پایداری کند . با این باور ، نبودن افتخار ، لزوما یاس را به همراه نمی آورد . او که تنهاست و در یک اتاق خالی ( جهان ما ) حتی برای مردن آماده است و جنگیدنی با خود ، که اتفاق بزرگی محسوب نمی شود .
البته من باور دارم در گوشه جهانی که ما در آن زندگی می کنیم نهیب های زیادی هست تا شاعری چون زندی را آن هشدارهایی را می دهد که هنگام دیدنش ، گاهی با نتایج و سکته هایی همراه شود که از آن او نیست . بلکه رسوب ناگهانی فرامینی است که از تاریخ و اجتماع هشداردهنده ، پرتاب شده است . مثل سطر آخر شعر « به شکل کبوتر » در صفحه 13 . آنجا همه چیز مثل همه دگرگون می شود . ارتباطها قطع است . امکان مکالمه وجود ندارد . برای حرف های شاعر سیم های تلفن کم می آورند و تازه ، حرف های درگوشی می مانند و ... و ناگهان این سطر بی معنی و نابجای شعر : « شعرم را به شکل کبوتر می نویسم » .
و اینگونه است که مثلا شعری مانند شعر « روپوش » در صفحه 30 هم حضور پیدا می کند . در هیچ چیز ، زندگی را نمی بینیم . در هیچ چیز حتی مرگ را . نام را هر چیز را به یاد می آوریم با دیدن علامت مرگ . مرگ وجود ندارد . یعنی ما نمی توانیم آن را ببینیم . اما علامت آن را در هر طرف می بینیم . در این صورت چه اتفاق می افتد ؟
هر چه هست سایه است . جهان لبریز سایه ها . اما سایه ، نشان هیچ وضوحی نیست . سایه از معرفی عاجز است . آنچه از او می گیریم ، نه اندیشه ، که وهمی مواج است در دگرگونگی هایش در هر لحظه .
گفتم که . زندی مکالمه آرامی دارد . لحنی ساده با واژگانی آشنا . او در مکلمه اش با تو و جهان نمی خواهد چیز بزرگی را ثابت کند . بلکه سعی دارد آنی را برای تو یادآوری کند که بود و هست . و تو هم قبل از او آن را دیده و شنیده ایی . این مکالمه ،برای یادآوری است . یعنی برای مقابله با فراموشی . مقابله با آن اتفاقی خیزنده ، که عصر حاضر ذهن آدمی را تسخیر می کند . پس زندی در جایی از زمان ، در مقابل زمان می ایستد و برای توقف آن از انحرافی که برای آدمی پیدا کرده ، می کوشد . چون اگر چه او از تظاهر و امدادخواهی می گریزد ، اما فاجعه ، بی صدا ، جهان را دربرگرفته و آن را درکام خود می کشد ، حتی در اتفاقات کوچک ، که مثل دیگران اهمیت یافته و به سامانی دردناک در آمده است :
منقار می زند هر شب
به پنجره
و ماه فضول
گوش ایستاده است
که این پرنده
چه هنگام
از حجم شیشه ای ماهیان
گذر می کند
( شعر که این پرنده ص 51 )
در این شعر و همه شعرهای زندی ، دگردیسی ، یک مفهوم صرف نیست . بلکه اتفاق گسترده و گسترنده است . این حرکت ، نه برای تحول اجزائ جهان ، که برای تغییر صورت آن و برای میراندن است . گفتم که شاعر ، خلایق را فریاد نمی زند . بلکه با توصیف مرموز فاجعه ، هشدار سخت و دردناکی را آواز می کند .
نتیجه می گیرم زندی یک شاعر اندیشه محور است . شعرهای او تلاش می کند زبان یک اندیشه باقی بماند و این از آن جهت مهم است که اکثر شعرهای اکنون زبان فارسی ، از چنین امکانی دور شده است .
مظاهرشهامت
اردبیل
15 اردیبهشت 1385
برگرفته از وب لاگ کنج چندم دایره
0 Comments:
Post a Comment
<< Home