Tuesday, June 06, 2006

سخن گفتن از مارکس در تهران

سخنراني منوچهر آشتياني در حسينيه ارشاد
سخن گفتن از مارکس در تهران
دانا شهسواري
roozonline
dana.shahsavari@yahoo.com ۵
خلاصه:
"امروز اگر از يک ماركسيست سئوال کنيم كه نام و نام‌ خانوادگي‌ات چيست، خواهد گفت نام من شناخت تضاد طبقاتي و فاميلي ام بررسي مجموعه‌ مناسبات توليد در جامعه و در بين نيروهاي مولد جامعه است."
-->
"امروز اگر از يک ماركسيست سئوال کنيم كه نام و نام‌ خانوادگي‌ات چيست، خواهد گفت نام من شناخت تضاد طبقاتي و فاميلي ام بررسي مجموعه‌ مناسبات توليد در جامعه و در بين نيروهاي مولد جامعه است."
اين بخشي از صحبت هايي است که منوچهر آشتياني در باب مارکسيسم و فلسفه آن ارايه کرد. منوچهر آشتياني اين بحث را مقدمه اي قرار داد تا به بحث اصلي خود بپردازد و از مارکس و مارکسيسم بگويد.
شنوندگان آشتياني که در موسسه چهار سوق انديشه در تالار کتابخانه حسينيه ارشاد سخنراني مي کرد ـ همان جايي که سه دهه پيش دکتر علي شريعتي براي جوانان سخن مي گفت ـ اغلب جواناني بودند که برخي مانيفست و برخي ديگر کاپيتال مارکس را با خود همراه داشتند.
مارکس در ايران
آشتياني ابتدا گفت: "مارکس در سال‌هاي آخر عمر زندگي سختي داشت. دو دختر او از گرسنگي مردند و زنش در خانه هاي ديگران کارگري مي کرد. مارکس در آن زمان هيچ‌گاه فكرش را هم نمي كرد كه سال‌ها بعد كسي در ايران درباره انديشه‌هايش سخنراني كند."او افزود: "امروز سخن من در مورد جامعه‌شناس و متفكري است كه هيچ‌گاه خود را جامعه‌شناس نمي دانست و اگر امروز بود و مي ديد که ما عنوان جامعه‌شناسي ماركس را برگزيده ايم حتما اعتراض مي‌كرد. ماركس نه جامعه‌شناس بود، نه اقتصاد‌دان و نه سياستمدار، بلكه تمام اين دانش‌ها براي ماركس به منزله‌ رهنمودي براي مبارزات پرولتارياي جهاني بود. او تنها به انقلاب کارگري فکر مي کرد."
منوچهر آشتياني كه در موضوع جامعه شناسي مارکس صحبت مي کرد ترجيح داد براي تشريح اين نظريه، که خود آنرا "ناگوياي گويا" ناميده است، مبحث خود را در سه قسمت ادامه دهد: كليات جامعه‌شناسي، ويژگي‌هاي جامعه‌شناسي بورژوايي در تخالف و تقابل با انديشه‌ ماركس و اگر به گفته‌ او، اساسا چنين چيزي وجود داشته باشد، جامعه‌شناسي ماركس.
وي در همين زمينه گفت: "اگر باور داريم كه خرد هميشه در تاريخ وجود داشته است، بايد بپذيريم از زماني كه انسان دستكار و ابزارمند، به ايجاد جامعه انساني پرداخت، جامعه‌شناسي هم وجود داشته است، البته نه به شيوه‌ علمي امروزي آن؛ زيرا جامعه‌شناسي علمي پس از پديدار شدن بورژاوزي پايه‌ريزي مي‌شود و پيداش آن منوط به شكل‌گيري جنگ و اصطکاک طبقاتي در جامعه طبقاتي است."
به اعتقاد آشتياني، تمام اشكال جامعه‌شناسي غرب را كه به پراگماتيسم آمريكايي ختم مي‌شود، مي‌توان ذيل عنوان همين جامعه‌شناسي پوزيتيويستي بورژوايي گنجاند، منتهي با "رنگ و لعاب‌هاي گاه زيركانه، گاه ابلهانه و گاه مغرضانه."
منوچهر آشتياني سپس گفت: "جامعه‌شناسي ماركس با جامعه‌شناسي بورژوايي يک وجه مشترک دارد و آن اين است كه هر دو نماينده‌ اصيل مناسبات اجتماعي و تاريخي‌اند، هر چند وجودي مخالف و متضاد هم دارند."
دفاع چامسکي چپ از سرمايه داري
وي افزود: "جامعه‌شناسي بورژوايي وابسته به وبر اساس تاريخ نيست بنابراين فردگراست، ضمن اينكه به اقتصاد سياسي هم اعتراض دارد؛ از لحاظ متديك معامله‌گر و مصالحه‌ طلب است كه در حالت دفاع و همكاري با سرمايه‌داري جهاني است. در اين مسير به ندرت مي‌توان افرادي مانند چامسكي را يافت كه مسيري مخالف را در پيش گرفته باشند. اين جامعه‌شناس به عنوان عامل محرك از منافع گروه‌هاي معين اجتماعي دفاع مي‌كند، اما در مجموع از منافع نظام سرمايه‌داري دفاع مي‌كند؛ به بياني ديگر منافع طبقات جامعه در سايه‌ منافع سرمايه‌داري لاپوشاني مي‌شود. اين درست نقطه‌ مقابل ماركسيسم است كه صراحتا از پرولتارياي جهاني بدون هيچ گذشتي دفاع مي‌كند."آشتياني ادامه داد: "وجه تخالف ديگر جامعه‌شناسي بورژوايي بي‌شناسنامگي آن است. اگر از يک ماركسيست بپرسيم كه نام و نام‌ خانوادگي‌ات چيست، خواهد گفت نام من شناخت تضاد طبقاتي و فاميلي ام بررسي مجموعه‌ مناسبات توليد در جامعه بين نيروهاي مولد جامعه است؛ اما بي‌شناسنامگي بورژوايي درنهايت منجر به اين مي‌شود كه هدف خود را نشناسد و عملا به مصلحت‌طلبي فردي يا گروهي و نهايتا پراگماتيسم ختم شود. از سوي ديگر جامعه‌شناسي بورژوايي در برخورد با ماركسيسم رشد كرده، اما در عوض به پاره پاره كردن آن پرداخته است. اگر به بررسي افكار تمام جامعه‌شناسان بزرگ بپردازيم، رد پاي افكار ماركس را در انديشه‌ آنان مي‌بينيم؛ اما در اين برخوردها چند كار انجام شده است كه همه‌ آنها با يك هدف قابل تبيين است و آن جداسازي آگاهي پرولتارياي جهاني از خود پرولتاريا و در نتيجه شكست دادن نهضت جهاني پرولتارياست. زيرا وقتي آگاهي خدشه‌دار شود، طبيعي است كه ايستادگي در برابر سرمايه‌داري منتفي مي شود."
تحريف مارکسيسم
منوچهر آشتياني در ادامه توضيح داد: "در برخورد جامعه‌شناسي بورژوايي با ماركسيسم، يا ماركس جوان در برابر ماركس سالخورده قرار داده شده ودر نتيجه تنها از يك چهره‌ او دفاع شده است، يا اينكه ماركس در مقابل انگلس قرار گرفته و انگلس متحجرمعرفي شده که در نتيجه افكار ماركس را به تحجر كشانده است. در سومين حالت هم ماركس و انگلس را متحد درنظر گرفته ‌اند؛ اما آنها را در برابر لنين به عنوان يك فيلسوف روسي خطرناك قرار داده اند. وضع چهارم هم به اين صورت است كه همه اين متفكرين به صورت واحد در برابر كليه‌ احزاب كمونيست جهاني قرارمي‌گيرند كه اين احزاب و رهبران آنها، همه افكار آنها را تحريف كرده‌اند."
وي در ادامه با بررسي تبارشناسي تقابل جامعه‌شناسي بورژوازي با ماركسيسم، با انتقاد از اين نگاه دگماتيستي كه ماركس و انگلس را "برپاكننده‌ صحراي محشري مي‌داند كه تمام دستاوردهاي بشري را ناديده" گرفته‌انداستدلال کرد:
"مارکس و انگلس از تمام ميراث فكري بشري بهره جستند. در ماترياليسم از دموکريتوس تا فوير باخ و در ايده‌آليسم، از افلاطون تا ايده‌آليسم هگلي وانديشمندان معاصر استفاده کرده اند. ماركس عقلانيت هگلي را مي‌گيرد و پوسته‌ ايده‌آليستي آن‌را به دور مي‌اندازد، چرا كه معتقد است خرد، تنها در جامعه شكل مي‌گيرد، نه در فرد تنها و يکه. همچنين در برابر ديدگاه كانتي حاكم بر جامعه‌شناسي آلمان كه شيء را في نفسه موجود، ولي غيرقابل شناخت مي‌داند، ماركس به ماهيت‌زدايي از هستي اجتماعي اقدام کرد."
زير بنا و رو بنا
آشتياني گفت: "ماركس اين مجموعه را زيربناي جامعه مي‌نامد؛ زيربناي واقعي ازنظر او ساختار اقتصادي و زيربناي مادي جامعه است كه اگر آن‌را بيرون بكشيم، جامعه به كلي فرومي‌ريزد. ماركس از هر جامعه اي مي‌پرسد زيربناي اقتصادي‌ اش چيست؟ به اعتقاد او، اين زيربنا آگاهي اجتماعي هر چيزي را مي‌سازد. در بورژوازي اين زيربنا تقليد شده است و به همين خاطر هيچ‌گاه آگاهي در آن شكل نمي‌گيرد. تفاوت ماركس با ديگر ماترياليست‌ها و ايده‌آليست‌ها اين است كه ماترياليست را ديالكتيك و ديالكتيك را ماترياليست كرده است. حركت مادي را حركت كلي و حركت كلي را حركت مادي معرفي مي‌كند."
منوچهرآشتياني در پايان گفت: "به اعتقاد ماركس انسان از درون كار و آن‌هم كار اجتماعي خود را برون‌هشته مي‌كند، اما در اين فرآيند كار اجتماعي سه اتفاق رخ مي‌دهد؛ اول اينكه در اثر اين كار توليدي اجتماعي، ديالكتيكي بين انسان و طبيعت ايجاد مي‌شود و نتيجه اينكه ما در يك طبيعت انساني‌شده زندگي مي‌كنيم. اتفاق دوم باز توليد انساني است كه در فرآيند توليد شيء رخ مي‌دهد؛ انسان همزمان با توليد شيء خودش را هم بازتوليد و در نتيجه باز تعريف مي‌كندو توليد سوم كه از همه مهم‌تر است، توليد مناسبات توليدي است، يعني براي توليد شيء و بازتوليد انساني و بقاي آن نيازمند مناسبات توليدي هستيم. اين همان چيزي است كه در افكار ديگران و مكتب فرانكفورت ناديده گرفته شده است."
تقريبا مي توان گفت در طول سخنراني منوچهر آشتياني تقريبا هيچ کس از جايش تکان نخورد و مدام هم به جمعيت اضافه شد. همچنين اين جلسه از نادر جلساتي بود که موبايل ها خاموش بود. وقتي صحبت هاي آشتياني تمام شد، جمعيت براي دقايقي طولاني او را مورد تشويق قرار داد. پس از آن نيز بحث به صورت غير رسمي و خودماني در گرفت و آشتياني به پرسش هاي حاضرين پاسخ گفت
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home