دیدار با به آذین - عرقان قانعی فرد
دیدار با محمود اعتماد زاده ( به آذین ) ــ نسل جوان ، یک مشت آزادی می خواهد
عرفان قانعي فرد
عصر روز یکشنبه 28 اردیبهشت 1382 است ، یعنی 18 می 2003 ، بود ، گرماگرم نمایشگاه کتاب تهران ، تازه کتاب « نامه هایی به پسرم » نوشته به آذین ، با صد سانسور و حذف و تغییر – البته بنا به مصلحت وزارت فخیمه و جلیله ارشاد اسلامی - منتشر شده بود ؛ همان روز اول 300-400 نسخه در پیشخوان ناشر فروش رفته بود ...چقدر با تواضع نوشته بود متنی صمیمی را.... ناشر که کتابی از حقیر ، راقم این سطور ، نیز منتشر کرده بود و راستش را بگویم خجالت می کشیدم که روی پیشخوان در کنار نام او ایستاده ام.....ناشر ، که شاید تنها لطفش به من بود گفت: " فلانکس !..امروز عصر با من یه جایی می آیی ؟ " ...وقتی پرسیدم و او در پاسخم نام « به .آذین » را آورد ، گل از گلم شکفت !...مدتها بود که ندیده بودمش... شاید 4-5 سال ، که آن هنگام جوانکی بودم تازه نفس و شاید فقط کتاب « جان شیفته / رومن رولان » را خوانده بودم و تورقی به « دن آرام » داشتم .....اما همواره از او جز ذکر خیر نشنیده بودم ، خصوصا از شادروان محمد قاضی و ابراهیم یونسی. و بارها شنیده و خوانده بودم که در سپیده انقلاب ایران در سال 1357 و دغدغه های روشنفکران ایران ، به آذین ، چگونه در شبهای شعر گوته ، شوق وشور افکنده بود....و داد او از حنجره اش تنها آزادی بود و رهایی و حقوق بشری ، اولین حقوق انسانی و غایت مقصود مبارزان راهش و تحول خواهان و مدافعان آزادی و اندیشمندان راه رشد و تعالی جامعه و برقراری عدالت در وطن ؛ وطنی ستم دیده ، که انگشت اتهام به سویش تنها از سنتی بودن و عقب ماندگی بود و به جبر بدون توجه به حرکت جامعه ، قرار بر آن گذاشته بودند که دروازه تمدن را یک شبه بگشایند ؛ اما نام آوران دگر اندیش نمی دانستند که خرافات باوری و موهومات هنوز در میان مردم موج می زند و دگر اندیشان نه آنچنان محرمند که روحانیت ... انگار تضاد در سخنان بود و شبهه در درک ...همه از نجات وطن می گفتند ، اما کس نمی دانست نجات از چه ؟...موتور حرکت جامعه در آن روزگار وانفسا ، کانون نویسندگان ایران بود و آن شبها ، همه نامداران فرهنگ و هنر صدای آزادی می دادند و از آرمانهای بشری سخن می راندند ؛ آزادی بیان و اندیشه و قلم...گویی سالها بود که سانسور گلویشان را فشرده بود و مثلث زور پرست نمی خواست تا اندیشه و قلم و بیان از آن چهارچوب و حصار ها فراتر رود..... زور پرستی چنان شد تا سرانجام در خیال ماندن و به رویای آسوده خسبیدن بود که صدای عصیان و موج سرکش انقلاب برخاست و همه سنگها و سنگریزه ها را بشست.....هنوز باقی است در همه کتابخانه ها ، که چه گفتند اهالی فرهنگ از آن انقلاب.... همه ستودند و مردم نیز به احترام قلم و بیان اینان سر تعظیم فرود آوردند ! تا ینازند به آن سودا که از زیر یوغ به در آیند و فرشته آزادی را در آغوش کشند ...وعده ها آن بود که 28 مرداد ، 1933 ، کنسرسیزم ، فساد ارزی ، بیراهه رفتن پول نفت ، کشتار دگراندیشان و مقاومت در برابر جنبش ها و.....آن دو صد سیاهی و تهمت ساخته و پرداخته دگر ، به بیرون می رود ؛ آنقدر اغراق در اوج بود که می گفتند " دیو چو بیرون رود ، فرشته در آید!... روشنفکران ، از کنج خلوت بیرون آمده بودند تا که مردم را هوشیار کنند که اگر دیر بجنبند حکومت ظلم همچنان باقی است و در دفاع از شرف و ناموس و کیان وتمامیت ارزشها و استقلال میهن ، یک دم آسودن حرام است حرام!... به آذین ، در آن شبها بود که در کنار همرزمانش ، به صف اول آمد..تا فریاد آزادی بزند...اما هنوز در گیر و دار افکار ائیدیولوژی اش مانده بود و صد افسوس که عمری را بر عقیده ای نهاد و مرامی که سودی برایش در بر نداشت جز سرخوردگی و یاس و حرمان و گوشه نشینی و دور از اذهان و افکار عموم بودن و سرنوشتی در کنج خلوت جستن..... در مصاحبه با نازنینم جمشید برزگر ؛ گفته بود به آذین :…" در اين جمع، هرشب، بارها و بارها نام کانون نويسندگان به گوشتان رسيده است. بارها و بارها شنيده ايد که ما خواستار آزادی انديشه بيان، آزادی چاپ و نشر آثار قلمی، آزادی اجتماع و سخنرانی هستيم و اين همه بر مقتضای قانون اساسی ايران، متمم آن و اعلاميه جهانی حقوقی بشر....خواست ما، بازگشت به آزادی است. آزادی غايت مقصود ماست، امروز و هميشه. ما اين آزادی را حق همه می دانيم و برای همه می خواهيم؛ همه، بدون کم ترين استثنا...دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعيتی که غالبا سر به ده هزار و بيشتر می زد، آمديد و اينجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ايستاده، در هوای خنک پاييز و گاه ساعت ها زير باران تند صبر کرديد و گوش به گويندگان داديد. چه شنيديد؟ آزادی و آزادی و آزادی. " .... چه همت زیبایی بود که برخاستن برای باور کردن رشد و ترقی ، اما واحسرتا که خشک مغزان و سنت باوران خرافی ، راه را بر این دگر اندیشان اندیشه ورز بستند و مسیر کار ایشان را با سرخوردگی و حرمان همراه کرد تا دگر گریزی در آن نباشد..یا سرسپردگی و زنار خدمت بستن و یا آزاد ماندن و تاوان استقلال دادن.... به آذین بساط ریا و ثنای حکومت نگشود ، اما تاوان عقیده و مرام انتخابی اش را داد و تا آخر عمرش نیز گویا بر آن پرداختن ملزم است و مجبور و چه حیف که چنین قلم و اندیشه ای در حصار مداری بسته ماند و هرگز نگشود و ویران کرد آن آرزو را که قلم سبکبال باشد و آزاد و دریچه افکار نو به روی جامعه بگشاید ! اما در پاسخ به پرسشگری از روزنامه ، صادقانه پاسخ گفته بود: آيا از راهي كه رفته ايد رضايت كامل داريد؟ صريحا بگويم اگر فرصت دوباره اي براي زيستن به شما بدهند باز هم همين راه را در پيش خواهيد گرفت؟ كيست كه از راه رفته اش در زندگي به تمامي خشنود باشد يا نباشد؟ چنين كسي، اگر يافت شود، بايد گفت كه خويشتن را نخواسته است ببيند و كمكي بشناسد. در هستي هر چه هست، چون هست، نمي توانسته و نمي تواند جز آن باشد. هستي، در جنبش و گردش خود كه دائم است، دگرگون مي شود، اما به راهي و جايي كه زماني بوده باز نمي گردد، امكان بازگشت به هيچ رو ندارد. بدين سان، براي هيچ آدمي فرصت دوباره زيستن نيست. چه آنگاه، همه شرايط و احوال گذشته هستي بايد با او از سرگرفته شود و اين محال است. دوست ارجمند، بر من ببخشيد و سراب زندگي دوباره را به رخم نكشيد، پرسشي كه پاسخ نمي تواند داشت از من نكنيد. من جز آنچه بوده ام نمي توانم بود. در هستي مانندگي هست، تكرار نه. در اثر « این بار میهمان این آقایان » ، گفت بعضی از ناگفتنی ها را و در « از هر دری » هم اشاراتی کرد ، اما غرور قلم و روحیه محافظه کار نگذاشت تا همه آنچه را که دل تنگ این روشنفکر نامدار معاصر می خواهد ، بنویسد و باز گوید ؛ و افسوس که این مترجم متعهد به خدمت و روشنگری در آتش آن افکار و ائیدئولوژی چپی سوخت و فقط ذکر نام خیرش مانده است و آرزوی سلامتی ؛ اما در دیدارمان به او گفتم که چون صدایی از او بر نمی خیزد و فقط در کنج خانه مانده و می نویسد و رمانهایش هنوز از مرز شوروی و روسیه و انقلاب فرانسه عبور نکرده ؛ نمی تواند برای من نسل جوان سخنی داشته باشد.... اما گویی از سخنانم رنجید !..اول از آموخته ها پرسید تا بداند از او جز جان شيفته ژان كريستف ،یا آثار بالزاك، رومن رولان، شولوخوف وفاوست و شکسپیر و...چیزی را خوانده ام یا نه ، از کارنامه درخشانش خبری هست در بین نسل یا نه !..خیلی به قضاوت مردم و مخاطبانش اهمیت می داد... هرچند روحیه او برایم آشنا بود ، چون با بسیاری از افراد که هم دوره او که هر کدام به نحوی درگیر و دار گرایشهای فکری او بودند ؛ آشنا بودم ؛ روشنفکری که گویی اندکی آرامش جست و به آن نرسید ، به حزب رفت ، منشعب شد ، به کانون گروید، رها کرد و ادبیات پرداخت...انگار که در آن بین تنها برای او ادبیات یار غار بود و می توانست دوران پیری و سالخوردگی اش را با آن بگذراند ، نزار و نحیف روی صندلی های رنگ و رو رفته خانه اش با تنها یک دست ، نشست و با نگاهی سرد و پر افسوس سخن گفتن آغاز کرد ، از چشمان نا مانوس و غریبش هزار حرف را می شد خواند ، اما فقط خیره می شد و با احتیاط حرف می زد و گویی تمایلی به حرف زدن نداشت و یا اینکه هراس داشت که مبادا سخنی بگوید که جغرافیای کلام را رعایت نکرده باشد و آنگاه گرفتار شود به دغدغه ای نو.... اما جالب بود ، هنوز دم از آزادی و صلح و حقوق انسانی می زد ، انگار نه ژست روشنفکری داشت ، بلکه خود عین روشنفکر بود و آرمانش آزادی ؛ با زبانی درست و موجه و آهنگین ، فارسی را سخن می گفت ، مدتها بود از کسی چنین ادبیاتی گفتاری نشنیده بودم، اما حرفهایش از تجربه و اندوخته حکایت داشت و برایم تازگی و شیرینی داشت ، او هم به یاد شیرینی شود و هیجان دوران جوانی افتاده بود ... حرفهایش را در روزنامه شرق را به یاد آوردم که گفته بود : " مني كه به سانسور انديشه و گفتار خود تن مي دهم، مني كه به بهانه ترس از يك طرف و قدرت قاهر از طرف ديگر در امور شهر و كشور خود دخالت نمي كنم، رأي نمي دهم، انتخاب نمي كنم و انتخاب نمي شوم، تجاوز را مي بينم و دم نمي زنم، مني كه بايد بروم و در برابر ميزي بنشينم و حساب عقيده خود را و ايمان خود را، حساب دوستي ها و دشمني هاي خود را، حساب ديروز و امروز و فرداي خود را به بيگانه سمجي كه نماينده قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببينم و زير ورقه اهانت را به دست خود امضا بكنم، من شايد آزادي را بفهمم ولي جرأت آزادي ندارم. نقصي، علتي در شخصيت انساني من است كه اگر بر آن آگاهم هر چه زودتر بايد به جبران آن برخيزم وگرنه شايسته نام انسان نيستم"…. گاهی از پیری شکایت داشت . گاهی ازگمگشتگی راه مقصود ، اما چه شگفت ذهنیتی داشت ، گویی تقویم بود و همه تاریخها را درست می گفت !...از ادبیات معاصر زیاد حرف نمی زد ، اما ادبیات جدی و دارای اندیشه و بار معنایی را بیشتر تاکید داشت و می گفت که قلم مترجم باید روان و درست و ساده باشد ، تا همگان بدانند چیست مترجم را موظف می دانست تا بخواند و بکاود و بهترین ها را گلچین کند و با صداقت در اختیار مردم بگذارد ، مطلبی که برایشان مفهوم و معنی درست داشته باشد و به ساختن اندیشه و تفکرشان کمک کند نه آنکه تفکر کهنه بخورد مردم بدهد و آنان را در بی فرهنگی نگاه دارد و باید برای رفع درد بیات شده فرهنگی در جامعه کار کرد و جلو رفت و به غنای زبان کمک کرد.... موقعی که به آذین داشت حرف می زد ، احساس می کردم که با نسل من چقدر تفاوت دارد ، از چیزهایی سخن می گوید که گویی ما نشنیده ایم و یا جدی نگرفته ایم ، اما نسل او مانند قاضی ، یونسی و... نقش می ساختند و بر طاقچه کتاب و ادب فارسی بر جای نهاده اند و هیچگاه از سبک و نثر آنان، بوی کهنگی و ملال و نقصان نمی آید... اما غم نان و معیشت و یا شاید فساد بازار نشر و مافیای توزیع کتاب در امروز ، دامنگیر است و نمی توان رها از هر قید و بندی نشست و تنها نوشت ...... و دیگر شاید این نسل از همت و اراده عمل آن نسل الگو به دور شده است... در این افکار غرق می شدم ، اما هنوز جدی و رسمی سخن می گفت از هستی و چیستی اندیشه و وظیفه مترجم و همت اجتماع در شنیدن پیام و پؤوهش نو او ؛ اما آنچه می گفت تنها صفتی بود در خور نام و شان او که براستی تمام عمرش را بر پژوهش نهاد و نوجستن ... در حرف زدن آنقدر صریح و صادق می گفت و شفاف ، که غش ولاف و گزاف و منظور و مقصودی بر آن متصور نبود ، گزافه گو و خود محور هم نبود ، ساده و آرام و متواضع حرف می زد و نکته ها می گفت ، نان هم در کلامش به کسی قرض نمی داد ... بعد در پایان سخنانش آنچنان با شور و شوق از نسل جوان سخن می گفت که تو گویی هنوز خودش سر پر ز بزم دارد ، برق شوق از چشمان خسته اش پیدا بود و با افسوس می گفت که نسل امروز فقط یک بغل شادی می خواهد و یک مشت آزادی ؛ و این دو حق را هم خودشان باید بگیرند و به دست بیاورند ، کسی به آنها چنین کمکی نخواهند کرد..... انگار می خواست بگوید که :" امروزه این نسل است که برای آینده تصمیم می گیرد ، در معادلات دولت و ملت به حساب مي آيند، حکومت تضمین آینده قدرت و مشروعيتش از اراده این نسل می بیند که از آنان تفکر بقا نشات بگيرد و برايند آرا و نظرات اکثريت این نسل جهت و روش حکومت را تعيين می کند.این نسل خود حق راي دارد و براي خود نظام سياسي دلخواهشان و اجتماع آرمانی شان را تعيين می کنند،و دیگر توقع عقب گرد به سوی استبداد و انحطاط و تحمل فضای مافیایی و نظامی را داشتن ، نوعی بلاهت مسلم است، ایجاد اختلال در رشد و ترقی و آزادی یک نسل است ، مانند دیوار یا مانعی که بخواهد مانع رشد یک نهال بشود ، خواه نا خواه جز ایجاد نوعی انحراف در مسیر رشد ، نمی توان رشد و ترقی را تعطیل کرد .امروز ه این نسل با دریایی مشکلات فرهنگی و اجتماعی ، تنها مانده است ، از طرفی اقتدار گرایان و قدرت طلبان می خواهند حس و انگیزه فعالیت و تلاش را در جهت تامین عدالت اجتماعی و دمکراسی مورد نظر این نسل سرکوب و مهار کنند آنهم با هر حربه ای ! این نسل در راه بسط آزادی و ترویج دمکراسی و در جستجوی فضای لیبرال است ، تا با دنیای امروز در ارتباط و تعامل باشد ، جنبش نسل جوان امروز ایران با خرد گرایی و عقل آزاد همراه است و همانا موضوع مورد توجه سازمان های بین المللی است که این بازیگران اجتماع ، آینده را چگونه رقم خواهند زد ؟و شعارهایشان را تحقق می بخشند و مقاومت در برابر حرکت رو به دمکراسی یک نسل غیر ممکن است.امروزه این نسل دین باوری را با خرافات و موهومات تمییز می دهدو استفاده حربه ای و ابزاری از دین را نمی پذیرد و مبانی تئوریک را از جهان امروز فرامی گیرد و با ایجاد بحران یا سانسور و یا تعطیلی بازار کتاب و نشریات ، بستن راه نفوذ این آگاهی ها ، تصوری غلط و بیهوده است...." افسوس که آن دیدار 2 ساعت بیشتر به طول نکشید و شرح کامل سخنانش را در « اندیشه در گذار ترجمه » آورده ام ، اما یادش گرامی و راهش پررهرو باد .
منبع: سايت ديدگاه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home