Monday, May 29, 2006

گفت و گو با يک فعال فرهنگي ـ سياسي آذربايجاني:
کدورت ملي، پاشنه آشيل حرکت
فرهاد رهبر
خرداد ۱۳۸۵
roozonline
خلاصه:
ماجراي آذربايجان، به ظاهر بسيار ساده آغاز شد: چاپ يک کاريکاتور. کاريکاتوريست و نويسنده، هر دو پوزش خواستند، اما ماجرا پايان نيافت. زنداني شدند، اما منطقه همچنان ملتهب است. چرا؟ در جست و جوي پاسخ اين "چرا" و بسياري از "چراهاي ديگر" به سراغ سيروس مددي، از چهره هاي فرهنگي و سرشناس آذربايجان رفتيم. حاصل گفت و گو در زير مي آيد.
-->
ماجراي آذربايجان، به ظاهر بسيار ساده آغاز شد: چاپ يک کاريکاتور. کاريکاتوريست و نويسنده، هر دو پوزش خواستند، اما ماجرا پايان نيافت. زنداني شدند، اما منطقه همچنان ملتهب است. چرا؟ در جست و جوي پاسخ اين "چرا" و بسياري از "چراهاي ديگر" به سراغ سيروس مددي، از چهره هاي فرهنگي و سرشناس آذربايجان رفتيم. حاصل گفت و گو در زير مي آيد.
بنظر شما يک کاريکاتور مي تواند سبب چنين برانگيختگي اي گردد؟ جريحه دار شدن احساسات مردم آذري زبان کشور ما زمينه هاي قبلي هم دارد؟بحث بر سر جريحه دار شدن احساسات نيست. اگر فقط احساسي جريحه دار شده بود با پوزش خواهي، توبيخ، اخراج يا گوشمالي ساده کاريکاتوريست، احساسات مجروح التيام پيدا مي کرد و کار خاتمه مي يافت. نه. کاريکاتور، جرقه کوچکي بود که به انبار باروت نزديک شد. بهانه انفجار، به راحتي مي توانست هر چيز ديگري باشد. من که روزانه و بعضا حتي ساعت به ساعت حوادث آذربايجان را تعقيب مي کنم، از شنيدن خبر انفجار خشم مردم اصلا تعجب نکردم. روشنفکران آذربايجان تقريبا روزانه شاهد توهين و تحقير هستند. اخبار تبعيض ميان مناطق فارس نشين و آذربايجان دهان به دهان در تبريز مي گردد. ولي نمونه اي که بتواند صدها هزار نفر را به خيابان بکشاند، آسان به دست نمي آيد. شيوه اهانت روزنامه ايران اين انفجار را ممکن کرد. در تمام شهرهاي آذربايجان - که من از آنها اطلاع دارم- همه جا و همه جا صحبت از توهيني است که به آذري هاشده است.
بنابراين مسئله کاريکاتور نيست. اين کاريکاتور تظاهر سياست، منش و شعوري است که در کشور جريان دارد. اعتراض به شعور و تفکر و سياستي است که به صورت فوق العاده نيرومندي در جامعه ايران رواج دارد و توسط دولت هاي مرکزي پيش برده مي شود.
يعني شما مجموعه اين اعتراضات و از جمله اعتراضات دانشجويي را ناشي از نارضايتي هايي مي دانيد که در آذربايجان وجود دارد؟بلي. ولي البته قبل از هر چيز بايد بگويم که هرچند در اعتراضات اخير دانشجويان نقش پيشاهنگ را دارند ولي تظاهرات و اعتراضات، ديگر منحصر به دانشجويان نيست. تظاهرات توده اي است. در اين نوع طغيانها هم همه نارضايتي ها از مجراي يک شعار، که بيانگر مسئله اي همگاني است، منفجر مي شود. در آذربايجان نارضايتي عليه تبعيض و تحقير و نابودي هويت ملي روز به روز در حال گسترش است. سياست دولت ها براي از بين بردن زبان مادري آذربايجاني ها، براي فارس کردن همه مردم ايران دير زماني است که تحمل ناپذير شده است. دانشجويان بعنوان روشن ترين قشر جامعه از نزديک اين روند را تعقيب مي کنند. آن اخباري که براي روشنفکران فارس ايران بسيار عادي جلوه مي کند، خون را در رگهاي روشنفکران آذربايجان به جوش مي آورد. آنها وقتي مي شنوند که در کشورهاي اروپايي کودکان خانواده هاي مهاجر ساعاتي را بزبان مادري درس مي خوانند، و مي بينند که پول خود آنها صرف نابودي زبان خودشان مي شود، به خشم مي آيند. آنها مي بينند که در جهاني که هر گوشه ميراث تمدن بشري با حساسيت نگهداري مي شود، زبان ترکي را که حدود سي ميليون به آن تکلم مي کنند، با برنامه ريزي نابود مي کنند. آنها تقبل هزينه چاپ کتابهاي فارسي درسي در تاجيکستان را با ممنوعيت تحصيل اطفال آذربايجاني به زبان خود مقايسه مي کنند. يکي دو تا که نيست. هر روز خبر جديدي دهان بدهان مي گردد. اين اتفاقات که در 80 سال اخير هميشه اتفاق افتاده، حالا به دوره اي برخورده که شکل ديگري از شعور در آذربايجان شکل گرفته يا در حال شکل گرفتن است. روانشناسي ديگري تکوين مي يابد. اين روانشناسي در انقلاب بهمن وجود نداشت. منظورم مسئله هستي ملي آذربايجان است. اين عنصري جديد است که هر حرکتي بدون محاسبه آن مطلقا محکوم به شکست است.
مي گويند در جريان تظاهرات تبريز هم افراطيون حکومتي نقش داشته اند و هم افراطيون آذري. شما ماجرا را چگونه مي بينيد؟هرچند کاريکاتور اهانت آميز در نشريه جناح بنيادگرا چاپ شده است، ولي اين به آن معنا نيست که ناسيوناليسم افراطي فقط مختص به جناح افراطي جمهوري اسلامي است. نه. متاسفانه جناح اصلاح طلب جمهوري اسلامي هم در مواردي شوونيست تر از ديگري رفتار کرده است. پيچيدگي کار در ايران يکي هم در همين نکته است. بنابراين اعتراض فقط عليه رژيم نيست، عليه تفکر و سياستي است که همه جناحهاي رژيم و برخي سازمانهاي اپوزيسيون و شخصيتهاي فرهنگي و .... در آن سهيمند. اعتراض عليه همه اينهاست. برخي سازمانهاي به اصطلاح جمهوريخواه، آنهايي که بعمد يا به خطا به آريايي بودن خود افتخار مي کنند و ... نيز دست کمي از حاکمان ندارند. اينها در مواردي تند تر از آنها عمل مي کنند. حضراتي که تحت عنوان چپ ترين شعارها مشغول درافشاني اند، مدافع راست ترين تفکرات اند. بنابرين اين اعتراض عليه اين زهر است که کشوري را مسموم ساخته.
منظورتان از اين زهر چيست؟ببينيد، در ايران هزارها سال است که انسانهايي با زبانها، باورهاي ديني، عادتها و سنتهاي گوناگون در کنار هم زندگي مي کنند. کسي هم ادعاي برتري نژادي يا زباني به ديگري نداشته است. از دوره استبداد رضا شاهي - حالا به دلايلي که بايد جداگانه به آن پرداخت - ارتجاع ايران، که از نظر فرهنگي شيفته نژادپرستان آريايي آلمان بود، با کمک دولت انگلستان تفکري را به دکترين دولتي تبديل کرد. اساس اين دکترين برتري نژاد آريايي بر ديگر نژادها و رجحان زبان فارسي بر ديگر زبانها بود. قرار گذاشتند به هر طريقي که شده ريشه زبانهاي غير فارسي را از ايران بر اندازند. تمام دستگاه عريض و طويل دولت راه افتاد تا اين روانشناسي را به مردم ايران تزريق کند که فارس بودن، نشانه تمدن و اسباب افتخار، و ترک و عرب و ... بودن نشانه توحش و سرافکندگي است. ايران، با فارس بودن، يکسان گرفته شد. موسيقي ايراني يعني موسيقي فارسي، تئاتر ايراني يعني تئاتر فارسي، ادبيات ايراني يعني ادبيات فارسي و ... همه اينها نسلي را در ايران بوجود آورده که به طور اتوماتيک مسموم هستند، و اکثر آنها خود از اين مسموميت خبر هم ندارند. يک عده هم نگهبان اين مسموميت اند که مبادا از آن کاسته شود. اين زهر اسمش ناسيوناليسم افراطي فارسي يا شوونيسم فارس است که ربطي به ملت فارس و مردم زحمتکش فارس ندارد. دست پخت کساني است که نه فقط دشمن غير فارس زبانها، بلکه دشمن فارسهاي ايران هم هستند.
نقش افراطيون آذري در اين ميان چيست؟اين کلمه افراطي را بايد تعريف کرد. به چه کساني افراطي مي گوييم؟ چون اين کلمه هم کش و قوس دار است. هر کس بسته به جهان نگري خود آنرا بکار مي برد. آنهايي که از زبان، فرهنگ، هستي ملي تاريخ و هويت خود دفاع مي کنند و خواهان نابودي بختک آن سياست تبعيض هستند و با تفکري دموکراتيک مي خواهند در تعيين سرنوشت خويش محق باشند، بنظر من افراطي نيستند. اين را از آن جهت مي گويم که در ايران هر کس دربرابر ناسيوناليسم افراطي فارسي، از زبان مادري خود دفاع کرده، از طرف مغرضين يا بر طبق يک سنت با نامهاي گوناگون سرکوب شده است. من اينها را افراطي نمي دانم. ولي جناح افراطي هم وجود دارد که طبيعتا مي کوشد بر جنبش تاثير گذارد. ولي نهضت با آنها شناخته نمي شود. آنهايي که به فارس ها و به زبان فارسي اهانت مي کنند، اقليت بسيار ضعيفي هستند. آنهايي که در برابر شوونيسم فارسي، شوونيسم ترکي را تبليغ مي کنند، در وحله اول بر ضد منافع آذربايجان هستند. اينها اقليتي هستند و فعالان اصلي نهضت مي کوشند اين اقليت را بي تاثير کنند. اطلاعات نشان مي دهد در داخل حکومت هم کساني مشوق اين شعارها هستند تا نهضت را تجريد و سرکوب کنند. بنابراين، بله اين افراطيون وجود دارند و حتي مي کوشند نقش خود را بسيار هم بزرگ حلوه دهند. ولي ستمگري شوونيسم، مجوز افراط ستمديدگان نيست. اين افراط را بايد درک کرد ولي نبايد تسليم آن شد. ولي سيماي جنبش را نه شعارهاي افراطي، بلکه شعارهاي دموکراتيک شکل مي دهد. دشمنان مردم خواهند کوشيد با برجسته کردن شعارها و حرکات افراطي، چهره جنبش را تخريب کنند. اينجاست که افراطيون هر دو طرف به وحدت منافع مي رسند.
پيوند مردم آذربايجان با مردم ديگر نقاط ايران چگونه است؟ مردم آذربايجان مشکلي با مردم ديگر نقاط ايران ندارند. آنها جزيي از ايرانند. رابطه آذربايجانيان ايران با ديگر نقاط کشور، با رابطه مردم جمهوري آذربايجان با اهالي اتحاد شوروي سابق قابل مقايسه نيست. آذربايجانيان بعنوان ساکنان پيشرفته ترين ايالت کشور، در آغاز قرن 20 حاملان انديشه هاي ترقيخواهانه براي مردمان ديگر ايران بوده اند. آذربايجاني، به عنوان کسي که روزگاري نقش رهبري ايران بسوي تجدد را داشته، همچنان يکي از اجزاي فعال اقتصاد و سياست کشور است. هنوز هم که هنوز است بخش بسيار قابل توجهي از رهبران سازمانهاي سياسي ايران عمدتا آذربايجاني اند. موقعيت آذربايجان و آذربايجانيان با هيچ ملت ديگري در ايران قابل قياس نيست. ولي اين عضو خانواده ايران در 100 سال اخير هميشه مغضوب دولت مرکزي و ناسيوناليست هاي افراطي بوده است. اينکه شهريار گفته :جان داده آذربايجان اقبال ايران را و نيست ايرانمداران را سر اقبال آذربايجاناشاره به همين نکته است.
اين پيوند را ناسيوناليست هاي افراطي فارس – يعني تجزيه طلبان واقعي – از هم مي گسلند. تحقير زبان ترکي آذربايجان يک عرصه از اين تحقير است. 80 سال است که بخشي از ثروت مردم آذربايجان را صرف تحقير و نابودي زبانش و خودش کرده اند. زباني که مفاهيم جديد تمدني را به زبان فارسي و فارس زبانان ياد داده است [اشاره ام به دوران بالش و رايش انقلاب مشروطيت است] . اينها پيوند ها را تضعيف مي کند و گسست عاطفي نخستين مرحله است. اگر دولت يا روشنفکران فارس به اين روش خود ادامه دهند، اين گسست بزرگتر خواهد شد.
لذا تجزيه طلبان واقعي و تضعيف کنندگان واقعي پيوندها کساني هستند که زير علم وحدت خواهي و تماميت ارضي با سياستهاي نژادپرستانه، تبعض آميز و اهانت بار خود ترکهاي ايران [اعم از آذربايجاني و ...] عربها ، کردها ، بلوچها ، ترکمنها و ... را به سوي افراط و به سوي گسست عاطفي مي رانند.
چه کساني از اين کشاکشها سود مي برند؟اگر چه اعتراض عليه ستمگري بحق است، اما خيلي ها مي کوشند از اين امر بحق سود ببرند و همين است که مسئله را بغرنج مي کند. اعتراضات آذربايجان ايران را متاثر خواهد کرد. عنصر جديدي در کشاکش جناحين دولتي بوجود خواهد آورد. بر همپيوندي هر دو جناح در برابر مردم تاثير خواهد گذاشت. گروهي خواهند کوشيد آنرا بهانه اي براي قدرت گيري نظامي ها قرار دهند. گروه ديگر براي زمين زدن طرف ديگر از آن استفاده خواهند کرد. اينکه برنده واقعي که خواهد بود، نيازمند گذران زمان است وبه عوامل زيادي بستگي دارد.
شما به عنوان يک آذربايجاني در چنين شرايطي چه مي کرديد؟من به عنوان يک انسان آزاديخواه، يک آذربايجاني و يک عدالتخواه بي درنگ در اعتراضات شرکت مي کردم. بدون فوت وقت. اما مي کوشيدم به سهم خود با طرح شعارهاي صحيح و جلوگيري از حرکات خود انگيخته، نهضت را گامي به پيش هدايت کنم. نخستين وظيفه اي که پيش روي خود قرار مي دادم اين بود که چه کنيم در عين دفاع از حقوق انساني خود، از کدورت ملي ميان ترک و فارس جلوگيري کنيم. اين نکته پاشنه آشيل حرکت است. دشمن از اين مجرا خواهد کوشيد آنرا منزوي و سرکوب کند. مي کوشيدم در اين مرحله خواستهايي را به ميان نهم که غير قابل انجام نباشند. مي کوشيدم آنرا چون مردمک چشم حفظ و آن را در راه تامين منافع ملي مردم، و دموکراتيسم هدايت کنم
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home