Sunday, June 18, 2006

گفتگویی با شرکت عاطفه اقبال- جمال بامداد- حسین پویا- بیژن نیابتی- اسماعیل وفا یغمائی

گفتگویی با شرکت عاطفه اقبال- جمال بامداد- حسین پویا- بیژن نیابتی- اسماعیل وفا یغمائی
مجری : عاطفه اقبال
چه سایتی ؟ همنشین چه نویسنده ای؟
مرزبندی بین نویسندگان مدعی مخالفت با رژیم در کجا شکل می گیرد؟

آیا این مرزبندی واقعی است و میتواند وجود داشته باشد؟
عاطفه اقبال :
چندی پیش من در مقاله ای این بحث را پیش کشیدم که «مرزبندی بین نویسندگان مدعی مخالفت با رژیم در کجا شکل میگیرد؟ آیا میتوان درشرایط جنگ با رژیم جمهوری اسلامی در هر سایتی و کنار هر نویسنده ای نشست و مقاله نوشت؟ آیا قرار گرفتن نام همه ی نویسندگان کنار هم مشروعیت دارد؟ یا به مشروعیت کسانی که واقعا سرنگونی طلب هستند ضربه می زند؟» در همین رابطه به زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی اشاره کردم که شورای ملی نویسندگان که شماری از برجسته ترین نویسندگان فرانسوی از جمله ژان پل سارتر عضو آن بودند تصمیم میگیرد که به این بی مرزی و همنشینی خاتمه دهد و اعضایش متعهد میشوند که در هیچ یک از مجله ها و روزنامه هایی که آثاری از همکاران سابق آلمانی ها منتشر میکنند، چیزی به چاپ نرسانند. این اولین قاعده ای بود که نویسندگان اهل مقاومت آن زمان در مورد آن به توافق رسیدند. در همین رابطه به نقل قولی از سیمون دوبووار پرداختم که در مورد این تصمیم می نویسد : « متعهد شدم، برای اینکه نمی خواستم صدای کسانی که به مرگ میلیون ها انسان و اعضای نهضت مقاومت رضایت داده بودند را بشنوم. نمیخواستم ببینم که در نشریه ها، نام آنها به نام من چسبیده است. ما گفته بودیم : ً فراموش نخواهیم کرد ً و من هم فراموش نمی کردم.»
دامنه این مرزبندی به بعد از فردای استقلال فرانسه نیز کشیده شده و به محاکمه ی نویسندگانی که با دشمن همکاری و هم آوایی کرده بودند انجامید. در همین رابطه سیمون دوبووار ادامه میدهد :« من به سبب حرفه ام، به سبب میل طبیعی ام، برای کلمه ها اهمیت فراوانی قائلم.« سیمون وی » خواهان محاکمه کسانی بود که برای دروغ گفتن به مردم از کلمه ها استفاده می کنند، و من اینرا خوب درک میکنم. کلمه هایی وجود دارند که به اندازه ی اتاق گاز مرگبارند. قاتل ژورس* را کلمه ها مسلح کرده بودند. کلمه ها بودند که سالانگرو* را ناگزیر به خودکشی کردند.»
* ژورس : موسس روزنامه اومنیته، سوسیال دموکرات که در آستانه جنگ جهانی اول ترور شد.( 1859-1914)
* سالانگرو : وزیر کشور در دولت جبهه خلق که از طرف روزنامه های دست راستی اتهام های زیادی به وی زده شد و با آنکه از این اتهامات تبرئه شد ولی از فرط ناراحتی خودکشی کرد. (1890-1936)
فکر می کنم که در شرایط فعلی،جای آن دارد که این سوژه بطور جامع تری در میان اهل قلم به بحث گذاشته شده و تمامی جوانب آن بررسی شود. در ابتدا این بحث را با تعداد اندکی از دوستان شروع میکنیم و امیدواریم که کسانی که مایلند به میز گرد ما بپیوندد آمادگی خود را اعلام کرده و نظر خود را حول بحث مطرح شده برایمان بفرستند تا بتوانیم بحث را همگانی تر کنیم. شاید که در انتها ما نیز بتوانیم به تعهدی مشترک دست یابیم .
حسین پویا :
من میخواهم مسئله را از زاویه دیگری ببینم. به گمان من شرایط فعلی میز و میدان سیاسی ایران بسیار پیجیده تراست از آنچه که در دوران گذشته و بخصوص دوران جنگ دوم جهانی بوده است. نه تنها به دلیل پیشرفتهای صنعتی؛ که بسیاری از معادلات و از جمله مسئله ارتباطات را بهم زده، بلکه به خاطر مشخصات رژیم حاکم بر ایران و شرایطی که باعث به قدرت رسیدن حکومت ملاها شد. رژیم دیکتاتوری مذهبی، برخلاف دیکتاتوری های متداول و نظامی قرن بیستمی، فقط بر پایه های اختناق و سرکوب نیست که توانسته است اینهمه سال و علیرغم همه جانفشانی های مردم ایران و فرزندان دلیر مجاهد و مبارزشان به حکومت ننگین خودش ادامه بدهد. این رژیم از همان روزهای نخست سوار شدن بر استر قدرت، جنگ تبلیغاتی شدیدی را علیه روشنفکران و دگراندیشان از هر گروه و نحله آغاز کرد. علاوه بر انحصاری کردن استفاده از وسایل ارتباط جمعی ملی که علی الاصول میبایستی در اختیار همه آحاد ملت باشد، اغلب روزنامه های "ملی شده" را نیز در انحصار خودش گرفت و علاوه بر اینها هر هفته در بیش از هزار نماز جمعه این جنگ تبلیغاتی را پیش برد. حتی شعارهایی که در این مراسم به اصطلاح مذهبی داده میشود همه اش حساب شده است. اگر درنظر بگیریم که دیکتاتوری مذهبی فقط به قدرت نیروهای مسلح و پلیس مخفی متکی نبوده و از حمایت نا آگاه ترین لایه ها واقشار جامعه نیز سوء استفاده میکند، و نیروهای بسیج و سپاه و چماقدارش را از همین لایه اجتماعی تامین میکند، آنگاه به اهمیت این جنگ تبلیغاتی بیشتر پی میبریم. اینکه در همه این سالها اپوزیسیون رژیم در این جنگ تبلیغاتی چه میزان موفقیت داشته و یا چه میزان در این جبهه ضربه خورده است موضوع این بحث نیست. یا فعلا جای بحثش نیست. اما در حال حاضر برای کسانی که در اپوزیسیون رژیم قرار دارند نوشتن و هرگونه کار فرهنگی در حقیقت یک کار فرهنگی نبوده و شرکت در همان جنگ تبلیغاتی است که بحثش رفت. جنگی در کنار جنگ سیاسی و دیپلوماتیک و ... جنگی که قانومندیهای خودش را دارد و اصلا نباید این قانونمندیها را با مثلا قانونمندیهای یک مبارزه سیاسی در یک کشور غربی که یک حزب دولت را دارد و یک یا چند حزب در اپوزیسیون هستند و "مبارزه دموکراتیکی" را برای کسب آرای رای دهندگان به پیش میبرند اشتباه گرفت. موضوع این جنگ مردم هستند یعنی دعوا بر سر کسب اعتماد و حمایت مردم است. این جنگ با جنگهای روانی که در جنگهای کلاسیک با هدف تضعیف روحیه مردم کشور مقابل انجام میشود متفاوت است. در این جنگ هرکدام از این وسایل ارتباط جمعی متعلق به اپوزیسیون یک سنگر است. از سایتهای اینترنتی گرفته تا کانالهای تلویزیونی و نشریات.
هر ایرانی آزاد است و بلکه باید گفت بر هر ایرانی قلم به دست و هر هنرمند ایرانی که دلش برای میهنش و مردمش می تپد واجب است که اگر امکانش را دارد وارد این جبهه جنگ شده و به سوی سنگرهای رژیم "شلیک کند". برای ورود به این جبهه بایستی قانومندیهایش را شناخت تا ناخواسته به سمت هم جبهه ایهای خودمان شلیک نکنیم. در کنار این باید حتی الامکان دشمن و تاکتیکها و همدستان و تسلیحات فرهنگی اش را شناخت. باید پذیرفت که دشمن بسیار کارکشته و با تجربه است. تجربه ای که فقط مربوط به بیست و هفت سال حکومت جابرانه نیست و بلکه به قرنها سابقه تحمیق مذهبی توده ها مربوط میشود. یک تجربه تاریخی. همان تجربه ای که خمینی با سود جستن از آن به راحتی توانست نه تنها توده های مذهبی بلکه اکثریت قریب به اتفاق مردم و حتی اغلب روشنفکران ایران را گول زده و اعتمادشان را جلب کند.
جمال بامداد :
شما به ذکر نمونه هایی از مرزبندی روشنفکران در جریان مقاومت فرانسه اشاره کردید. من نیز در این رابطه از نمونه ای وطنی یاد می کنم.:
می دانید که زنده یاد شاملو در دهه 60 برای مدت بسیار کوتاهی سردبیری افتخاری روزنامه ایرانشهر که در آن زمان در خارج کشور منتشر می شد، به عهده داشت یا به عهده اش گذاشتند. زمانی که شاملو متوجه شد که گرانندگان ایرانشهر در حال مذاکره و مراوده با رژیم هستند، به اعتراض گفت که: " ما نمی دانستیم که نان خودمان را می خوریم و حلیم حاج حسن را هم می زنیم" . شاملو بدین ترتیب مرز خودش را با میانه بازان و دغلکاران مشخص کرد و تا آخر نیز به این مرز بندی استوار ماند.
واقعیت این است که " رابطه نیروها" به ویژه در دنیای سیاست چنانچه برخی تصور می کنند امری خود به خودی و دلخواه نیست. این رابطه ها براساس اصول و قوانین مشخصی استوارند که تخطی از آن ها به نتایج دهشتناک و غیر قابل جبرانی منجر میشود. سرنوشت حزب توده در تاریخ معاصر ما مثال خوبی در این زمینه است. اشتباهات حزب توده در ضدیت اش با مصدق و بعدها در اتحادش با خمینی، این حزب به اصطلاح چپ مارکسیستی را به یک کلوب دست نشانده و بدنام بدل کرد.
نمونه بارز دیگری که می توان از آن یاد کرد همین موضوع انرژی هسته ای رژیم است. می بینید کسانی با این استدلال که داشتن انرژی اتمی حق مسلم ماست، تحت شعار ملی گرایی، عملا در جبهه متحد رژیم قرار گرفته اند. از این مثال ها می خواهم نتیجه بگیرم که اصول حاکم بر سیاست به اندازه اصول و قوانین ریاضیات جبری خشک و خشن هستند. با این تفاوت که در دنیای سیاست اشتباهات معمولابه قیمت جان و مرارت افراد و جامعه تمام می شود.
با این توضیح مختصر بازمی گردم به پاسخ سوال شما. به نظر من، وحدت و تضاد نیروها به ماهیت و جدی بودن آن ها در امر مبارزه برمی گردد. صریح تر بگویم؛ چگونه می توان خود را سرنگونی طلب معرفی کرد و همزمان در کنار مزدوران وزارت اطلاعات و مبلغان و حامیان آن نشست و مقاله نوشت. این، قبل از هر چیز پرنسیپ ها و اعتبار مدعی را خدشه دار می کند و آن را به زیر علامت سوال می برد. البته بلافاصله باید اضافه کرد که بدین بهانه نمی توان به سانسور روی آورد و هر انتقاد و صدای مخالفی را خفه نمود.
اسماعیل وفا یغمائی :
سوال شما روشن است و جوابش هم حداقل در گام اول روشن. نظر من این است که ما یک دشمن بیشتر نداریم و آن هم رژیم حاکم است. وقتی می گویم ما منظورم تمام مائی است که علیرغم اختلافات ریز و درشت اینطرف خط هستیم خطی که انطرفش ملاها هستند. بنابراین اینطرف خط به نظر من می شود کنار تمام کسانی که میخواهند این حکومت برود دنبال کارش و شرش را کم کند و سیستمی مردمی و دمکراتیک بر سر کار بیاید با حفظ اختلافات قلم زد و باور داشت که هر قلمزنی اگر از نیروی اجتماعی مشخصی که وجود واقعی در ایران دارد دفاع می کند و باصطلاح نمود آن نیرو به عنوان نویسنده است می شود قلم زد. در ادامه بحث می توانیم ریزتر بشویم ولی مرزبندی برای من این است و با عرض معذرت این مرز بندی را تبدیل به درز بندی نکنیم که در خیلی موارد شاهدش هستیم و نمی شود نفس کشید. می ماند مساله حقه بازیها و حیله گری های کسانی که هم از توبره و هم از آخور می خورند و یا اساسا نفر ملاها هستند ولی آمده اند این طرف خب اینها را باید شناخت و نام و نشانشان را در اختیار عموم نهاد تا بروند سر جای واقعی شان یعنی کنار ملاها و قلمشان را بزنند. اما باید از این هم پرهیز کنیم که هر کس نظری مخالف ما داشت و یا ما را نقد کرد او را نوکر ارتجاع بدانیم و انواع برچسبها را به او بچسبانیم. در ادامه صحبت امیدوارم برویم کمی هم روی شناخت جامعه ایران و نیروهای سیاسی اش اعم ازچپ و راست و رادیکال و نیمه رادیکال و... تا قضیه روشن تر بشود .
بيژن نيابتی
همين که بحث مرزبندی مطرح می شود ، اولين چيزی که به ذهن من می زند اين است که پشت آن کدام صلاحيت سياسی و فرهنگی و کدام بصيرت اجتماعی و مبارزاتی خوابيده است . بسا مهمتر از آنکه در يک مبارزه خونين و آشتی ناپذيری که ميان ما و يک رژيم غير متعارف جريان دارد ، مرزبندی سياسی از واجبات است ، اين است که اين مرز را کجا بايد گذاشت ؟ چه افراد و جرياناتی بايد بگذارند ؟ در گذاشتن اين مرز ، چه اندازه منافع و مصالح فردی و سازمانی و چه اندازه مصالح جمعی و ملی منظور گرديده است ؟ آنچه که هم اکنون موجود است مرزبندی ميان مواضع سياسی است و نه مصالح ملی ! در حاليکه نوع نگاه به اين مقوله افقی نيست ، عمودی است ! عمود بر رژيم جمهوری اسلامی در تماميت آن است . نه فقط آنها که آمران و عاملان سرکوب و اختناق هستند ، که زياده تر از آن ، آنهايی که اين سرکوب را تئوريزه می کنند . ولی تا همينجا ! بيشتر از آن ديگر در خدمت عاليترين مصالح ملی ما نيست . بيشتر از آن ديگر مرزبندی های سياسی صرف است . بنابراين اگر نگاه به اين مرزبندی از بالا به پايين باشد ، در پايين دايره ای است که در مرکز آن رژيم است و اعوان و انصار و همکاران و تئوريسينهای آن که سياهند و سياهند و سياه و در گرداگرد آن ، هر آنچه که بيرون رژيم است . چه سبز و سرخ و سپيد ، چه زرد و قهوه ای و نارنجی و چه حتی خاکستری !

قسمت دوم بحث
برای شرکت در این بحث، نظرات خود را به ایمیل زیر بفرستید :
atefehm@hotmail.com

مرزبندی بین نویسندگان مدعی مخالفت با رژیم در کجا شکل می گیرد؟
آیا این مرزبندی واقعی است و میتواند وجود داشته باشد؟
عاطفه اقبال :
چندی پیش من در مقاله ای این بحث را پیش کشیدم که «مرزبندی بین نویسندگان مدعی مخالفت با رژیم در کجا شکل میگیرد؟ آیا میتوان درشرایط جنگ با رژیم جمهوری اسلامی در هر سایتی و کنار هر نویسنده ای نشست و مقاله نوشت؟ آیا قرار گرفتن نام همه ی نویسندگان کنار هم مشروعیت دارد؟ یا به مشروعیت کسانی که واقعا سرنگونی طلب هستند ضربه می زند؟» در همین رابطه به زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی اشاره کردم که شورای ملی نویسندگان که شماری از برجسته ترین نویسندگان فرانسوی از جمله ژان پل سارتر عضو آن بودند تصمیم میگیرد که به این بی مرزی و همنشینی خاتمه دهد و اعضایش متعهد میشوند که در هیچ یک از مجله ها و روزنامه هایی که آثاری از همکاران سابق آلمانی ها منتشر میکنند، چیزی به چاپ نرسانند. این اولین قاعده ای بود که نویسندگان اهل مقاومت آن زمان در مورد آن به توافق رسیدند. در همین رابطه به نقل قولی از سیمون دوبووار پرداختم که در مورد این تصمیم می نویسد : « متعهد شدم، برای اینکه نمی خواستم صدای کسانی که به مرگ میلیون ها انسان و اعضای نهضت مقاومت رضایت داده بودند را بشنوم. نمیخواستم ببینم که در نشریه ها، نام آنها به نام من چسبیده است. ما گفته بودیم : ً فراموش نخواهیم کرد ً و من هم فراموش نمی کردم.»
دامنه این مرزبندی به بعد از فردای استقلال فرانسه نیز کشیده شده و به محاکمه ی نویسندگانی که با دشمن همکاری و هم آوایی کرده بودند انجامید. در همین رابطه سیمون دوبووار ادامه میدهد :« من به سبب حرفه ام، به سبب میل طبیعی ام، برای کلمه ها اهمیت فراوانی قائلم.« سیمون وی » خواهان محاکمه کسانی بود که برای دروغ گفتن به مردم از کلمه ها استفاده می کنند، و من اینرا خوب درک میکنم. کلمه هایی وجود دارند که به اندازه ی اتاق گاز مرگبارند. قاتل ژورس* را کلمه ها مسلح کرده بودند. کلمه ها بودند که سالانگرو* را ناگزیر به خودکشی کردند.»
* ژورس : موسس روزنامه اومنیته، سوسیال دموکرات که در آستانه جنگ جهانی اول ترور شد.( 1859-1914)
* سالانگرو : وزیر کشور در دولت جبهه خلق که از طرف روزنامه های دست راستی اتهام های زیادی به وی زده شد و با آنکه از این اتهامات تبرئه شد ولی از فرط ناراحتی خودکشی کرد. (1890-1936)
فکر می کنم که در شرایط فعلی،جای آن دارد که این سوژه بطور جامع تری در میان اهل قلم به بحث گذاشته شده و تمامی جوانب آن بررسی شود. در ابتدا این بحث را با تعداد اندکی از دوستان شروع میکنیم و امیدواریم که کسانی که مایلند به میز گرد ما بپیوندد آمادگی خود را اعلام کرده و نظر خود را حول بحث مطرح شده برایمان بفرستند تا بتوانیم بحث را همگانی تر کنیم. شاید که در انتها ما نیز بتوانیم به تعهدی مشترک دست یابیم .
حسین پویا :
من میخواهم مسئله را از زاویه دیگری ببینم. به گمان من شرایط فعلی میز و میدان سیاسی ایران بسیار پیجیده تراست از آنچه که در دوران گذشته و بخصوص دوران جنگ دوم جهانی بوده است. نه تنها به دلیل پیشرفتهای صنعتی؛ که بسیاری از معادلات و از جمله مسئله ارتباطات را بهم زده، بلکه به خاطر مشخصات رژیم حاکم بر ایران و شرایطی که باعث به قدرت رسیدن حکومت ملاها شد. رژیم دیکتاتوری مذهبی، برخلاف دیکتاتوری های متداول و نظامی قرن بیستمی، فقط بر پایه های اختناق و سرکوب نیست که توانسته است اینهمه سال و علیرغم همه جانفشانی های مردم ایران و فرزندان دلیر مجاهد و مبارزشان به حکومت ننگین خودش ادامه بدهد. این رژیم از همان روزهای نخست سوار شدن بر استر قدرت، جنگ تبلیغاتی شدیدی را علیه روشنفکران و دگراندیشان از هر گروه و نحله آغاز کرد. علاوه بر انحصاری کردن استفاده از وسایل ارتباط جمعی ملی که علی الاصول میبایستی در اختیار همه آحاد ملت باشد، اغلب روزنامه های "ملی شده" را نیز در انحصار خودش گرفت و علاوه بر اینها هر هفته در بیش از هزار نماز جمعه این جنگ تبلیغاتی را پیش برد. حتی شعارهایی که در این مراسم به اصطلاح مذهبی داده میشود همه اش حساب شده است. اگر درنظر بگیریم که دیکتاتوری مذهبی فقط به قدرت نیروهای مسلح و پلیس مخفی متکی نبوده و از حمایت نا آگاه ترین لایه ها واقشار جامعه نیز سوء استفاده میکند، و نیروهای بسیج و سپاه و چماقدارش را از همین لایه اجتماعی تامین میکند، آنگاه به اهمیت این جنگ تبلیغاتی بیشتر پی میبریم. اینکه در همه این سالها اپوزیسیون رژیم در این جنگ تبلیغاتی چه میزان موفقیت داشته و یا چه میزان در این جبهه ضربه خورده است موضوع این بحث نیست. یا فعلا جای بحثش نیست. اما در حال حاضر برای کسانی که در اپوزیسیون رژیم قرار دارند نوشتن و هرگونه کار فرهنگی در حقیقت یک کار فرهنگی نبوده و شرکت در همان جنگ تبلیغاتی است که بحثش رفت. جنگی در کنار جنگ سیاسی و دیپلوماتیک و ... جنگی که قانومندیهای خودش را دارد و اصلا نباید این قانونمندیها را با مثلا قانونمندیهای یک مبارزه سیاسی در یک کشور غربی که یک حزب دولت را دارد و یک یا چند حزب در اپوزیسیون هستند و "مبارزه دموکراتیکی" را برای کسب آرای رای دهندگان به پیش میبرند اشتباه گرفت. موضوع این جنگ مردم هستند یعنی دعوا بر سر کسب اعتماد و حمایت مردم است. این جنگ با جنگهای روانی که در جنگهای کلاسیک با هدف تضعیف روحیه مردم کشور مقابل انجام میشود متفاوت است. در این جنگ هرکدام از این وسایل ارتباط جمعی متعلق به اپوزیسیون یک سنگر است. از سایتهای اینترنتی گرفته تا کانالهای تلویزیونی و نشریات.
هر ایرانی آزاد است و بلکه باید گفت بر هر ایرانی قلم به دست و هر هنرمند ایرانی که دلش برای میهنش و مردمش می تپد واجب است که اگر امکانش را دارد وارد این جبهه جنگ شده و به سوی سنگرهای رژیم "شلیک کند". برای ورود به این جبهه بایستی قانومندیهایش را شناخت تا ناخواسته به سمت هم جبهه ایهای خودمان شلیک نکنیم. در کنار این باید حتی الامکان دشمن و تاکتیکها و همدستان و تسلیحات فرهنگی اش را شناخت. باید پذیرفت که دشمن بسیار کارکشته و با تجربه است. تجربه ای که فقط مربوط به بیست و هفت سال حکومت جابرانه نیست و بلکه به قرنها سابقه تحمیق مذهبی توده ها مربوط میشود. یک تجربه تاریخی. همان تجربه ای که خمینی با سود جستن از آن به راحتی توانست نه تنها توده های مذهبی بلکه اکثریت قریب به اتفاق مردم و حتی اغلب روشنفکران ایران را گول زده و اعتمادشان را جلب کند.
جمال بامداد :
شما به ذکر نمونه هایی از مرزبندی روشنفکران در جریان مقاومت فرانسه اشاره کردید. من نیز در این رابطه از نمونه ای وطنی یاد می کنم.:
می دانید که زنده یاد شاملو در دهه 60 برای مدت بسیار کوتاهی سردبیری افتخاری روزنامه ایرانشهر که در آن زمان در خارج کشور منتشر می شد، به عهده داشت یا به عهده اش گذاشتند. زمانی که شاملو متوجه شد که گرانندگان ایرانشهر در حال مذاکره و مراوده با رژیم هستند، به اعتراض گفت که: " ما نمی دانستیم که نان خودمان را می خوریم و حلیم حاج حسن را هم می زنیم" . شاملو بدین ترتیب مرز خودش را با میانه بازان و دغلکاران مشخص کرد و تا آخر نیز به این مرز بندی استوار ماند.
واقعیت این است که " رابطه نیروها" به ویژه در دنیای سیاست چنانچه برخی تصور می کنند امری خود به خودی و دلخواه نیست. این رابطه ها براساس اصول و قوانین مشخصی استوارند که تخطی از آن ها به نتایج دهشتناک و غیر قابل جبرانی منجر میشود. سرنوشت حزب توده در تاریخ معاصر ما مثال خوبی در این زمینه است. اشتباهات حزب توده در ضدیت اش با مصدق و بعدها در اتحادش با خمینی، این حزب به اصطلاح چپ مارکسیستی را به یک کلوب دست نشانده و بدنام بدل کرد.
نمونه بارز دیگری که می توان از آن یاد کرد همین موضوع انرژی هسته ای رژیم است. می بینید کسانی با این استدلال که داشتن انرژی اتمی حق مسلم ماست، تحت شعار ملی گرایی، عملا در جبهه متحد رژیم قرار گرفته اند. از این مثال ها می خواهم نتیجه بگیرم که اصول حاکم بر سیاست به اندازه اصول و قوانین ریاضیات جبری خشک و خشن هستند. با این تفاوت که در دنیای سیاست اشتباهات معمولابه قیمت جان و مرارت افراد و جامعه تمام می شود.
با این توضیح مختصر بازمی گردم به پاسخ سوال شما. به نظر من، وحدت و تضاد نیروها به ماهیت و جدی بودن آن ها در امر مبارزه برمی گردد. صریح تر بگویم؛ چگونه می توان خود را سرنگونی طلب معرفی کرد و همزمان در کنار مزدوران وزارت اطلاعات و مبلغان و حامیان آن نشست و مقاله نوشت. این، قبل از هر چیز پرنسیپ ها و اعتبار مدعی را خدشه دار می کند و آن را به زیر علامت سوال می برد. البته بلافاصله باید اضافه کرد که بدین بهانه نمی توان به سانسور روی آورد و هر انتقاد و صدای مخالفی را خفه نمود.
اسماعیل وفا یغمائی :
سوال شما روشن است و جوابش هم حداقل در گام اول روشن. نظر من این است که ما یک دشمن بیشتر نداریم و آن هم رژیم حاکم است. وقتی می گویم ما منظورم تمام مائی است که علیرغم اختلافات ریز و درشت اینطرف خط هستیم خطی که انطرفش ملاها هستند. بنابراین اینطرف خط به نظر من می شود کنار تمام کسانی که میخواهند این حکومت برود دنبال کارش و شرش را کم کند و سیستمی مردمی و دمکراتیک بر سر کار بیاید با حفظ اختلافات قلم زد و باور داشت که هر قلمزنی اگر از نیروی اجتماعی مشخصی که وجود واقعی در ایران دارد دفاع می کند و باصطلاح نمود آن نیرو به عنوان نویسنده است می شود قلم زد. در ادامه بحث می توانیم ریزتر بشویم ولی مرزبندی برای من این است و با عرض معذرت این مرز بندی را تبدیل به درز بندی نکنیم که در خیلی موارد شاهدش هستیم و نمی شود نفس کشید. می ماند مساله حقه بازیها و حیله گری های کسانی که هم از توبره و هم از آخور می خورند و یا اساسا نفر ملاها هستند ولی آمده اند این طرف خب اینها را باید شناخت و نام و نشانشان را در اختیار عموم نهاد تا بروند سر جای واقعی شان یعنی کنار ملاها و قلمشان را بزنند. اما باید از این هم پرهیز کنیم که هر کس نظری مخالف ما داشت و یا ما را نقد کرد او را نوکر ارتجاع بدانیم و انواع برچسبها را به او بچسبانیم. در ادامه صحبت امیدوارم برویم کمی هم روی شناخت جامعه ایران و نیروهای سیاسی اش اعم ازچپ و راست و رادیکال و نیمه رادیکال و... تا قضیه روشن تر بشود .
بيژن نيابتی
همين که بحث مرزبندی مطرح می شود ، اولين چيزی که به ذهن من می زند اين است که پشت آن کدام صلاحيت سياسی و فرهنگی و کدام بصيرت اجتماعی و مبارزاتی خوابيده است . بسا مهمتر از آنکه در يک مبارزه خونين و آشتی ناپذيری که ميان ما و يک رژيم غير متعارف جريان دارد ، مرزبندی سياسی از واجبات است ، اين است که اين مرز را کجا بايد گذاشت ؟ چه افراد و جرياناتی بايد بگذارند ؟ در گذاشتن اين مرز ، چه اندازه منافع و مصالح فردی و سازمانی و چه اندازه مصالح جمعی و ملی منظور گرديده است ؟ آنچه که هم اکنون موجود است مرزبندی ميان مواضع سياسی است و نه مصالح ملی ! در حاليکه نوع نگاه به اين مقوله افقی نيست ، عمودی است ! عمود بر رژيم جمهوری اسلامی در تماميت آن است . نه فقط آنها که آمران و عاملان سرکوب و اختناق هستند ، که زياده تر از آن ، آنهايی که اين سرکوب را تئوريزه می کنند . ولی تا همينجا ! بيشتر از آن ديگر در خدمت عاليترين مصالح ملی ما نيست . بيشتر از آن ديگر مرزبندی های سياسی صرف است . بنابراين اگر نگاه به اين مرزبندی از بالا به پايين باشد ، در پايين دايره ای است که در مرکز آن رژيم است و اعوان و انصار و همکاران و تئوريسينهای آن که سياهند و سياهند و سياه و در گرداگرد آن ، هر آنچه که بيرون رژيم است . چه سبز و سرخ و سپيد ، چه زرد و قهوه ای و نارنجی و چه حتی خاکستری !

قسمت دوم بحث
برای شرکت در این بحث، نظرات خود را به ایمیل زیر بفرستید :
atefehm@hotmail.com

0 Comments:

Post a Comment

<< Home