شريعتي شريعتي است
شريعتي شريعتي است
بابک مهديزاده
۳۰ خرداد ۱۳۸۵
roozonline
شريعتي در زمانه اي مي زيست که انقلاب بر دموکراسي تقدم داشت، عدالت بر آزادي ترجيح داده مي شد و جامعه بي طبقه بر جامعه فردمحور. آن سال ها زمانه چپ ها بود. فرزندان خلف مارکس که آمده بودند تا دنيا را با آرمان هايشان تغيير دهند. روشنفکران همه يکسره چپ بودند و با افکار انقلابي شان حامي انقلاب هاي مختلف در گوشه و کنار دنيا. حتي آن ها هم که چپ نبودند انقلاب را يگانه روش رهايي بخش مي دانستند. شريعتي نيز در چنين زمانه اي مي زيست، از سارتر اگزيستانسياليست و مرلوپونتي استالينيست تاثير پذيرفت و با فرانتس فانون در جريان دفاع از جبهه آزاديبخش الجزاير آشنا شد و به انقلاب پيوست. اين گونه بود که شريعتي براي کشوري توسعه نيافته مانند ايران انقلاب را به جاي روش هاي دموکراتيک تجويز مي کرد و عقيده داشت که ملت عقب افتاده در موقعيتي نيست که بداند کدام نوع حکومت برايش بهتر است و اين جامعه نياز به تحول سريع انقلابي دارد. چرا که دموکراسي از جامعه اي دموکرات برمي خيزد و برجا مي ماند.
شريعتي اگرچه دموکراسي را حکومتي ايده آل مي دانست اما براي رسيدن به دموکراسي انقلاب فرهنگي را براي تغيير سنت ها و افکار جامعه پيشنهاد مي کرد. اگر مارکسيست ها جامعه آرماني خود را در قدم اول در انقلاب پرولتاريا جست و جو مي کردند شريعتي نيز جامعه آرماني خود يعني "دموکراسي واقعي در زمان ظهور حضرت وليعصر" را در انقلاب فرهنگي به رهبري علم ديني مي ديد که تمام بندهاي تحجر و سنت هاي ريشه کرده در خرافات را بگسلد. اما قرائت شريعتي از دموکراسي مفهومي متفاوت متفاوت از شکل رايج آن در دنيا بود. شريعتي حتي بي رحمانه به دموکراسي مفهومي متفاوت از شکل رايج آن در دنيا بود. شريعتي حتي بي رحمانه به دموکراسي غربي مي تاخت و آن را فاسد لقب مي داد با اين دليل که دموکراسي را در خدمت پول مي دانست و قدرتمندان ثروتمند را مسلط بر سياست غرب عنوان مي کرد. شريعتي اصل شيعه "وصايت" را مقدمه اي براي نيل به دموکراسي و اصل تسنن "اجماع" و "شورا" مي دانست و معتقد بود که دوره "امامت"، دوره اي انقلابي است که به رشد سياسي و اجتماعي مي رسد و مقدمات دموکراسي فراهم مي شود و اجماع و شورا نتيجه منطقي چنين روندي است.
شريعتي دموکراسي واقعي را در زمان ظهور حضرت وليعصر مي بيند و شرايط آرماني حکومت قبل از"دموکراسي واقعي" را "دموکراسي متعهد" مي نامد. دموکراسي به مفهوم حکومت گروهي براي ادامه رسالت امامان که همانا رساندن جامعه به "دموکراسي واقعي" است. "دموکراسي واقعي" نيز از منظر شريعتي همانا "جامعه بي طبقه" است و اين زماني ميسر است که رسالت دموکراسي متعهد به پايان رسد و امت سرنوشت سياسي خود را با آراي خود رقم زند. با اين اوصاف بايد گفت دموکراسي از نظرگاه شريعتي نه يک روش براي تعيين آزاد نوع حکومت از سوي مردم که به مثابه ايدئولوژي است که بايد هدايت شود تا به هدف نهايي برسد. دموکراسي اي که شريعتي از آن سخن مي راند تنها يک روش نيست يک برنامه مدون است براي رسيدن به هدفي والا. وظيفه اي که از ايدئولوژي برمي آيد با واژه اي به نام دموکراسي بيگانه است اما نمي توان از اين نظر شريعتي به راحتي گذشت که راه رسيدن به دموکراسي از طريق شيوه اي هدايت شونده مي گذرد که دموکراسي تنها يک روش است و به تمرين نياز دارد تا در جامعه ريشه کند.
اين گونه است که شريعتي بيش از آنکه يک روشنفکر دموکرات باشد يک ئتوريسين انقلابي است. تئوريسيني که رهايي ملت را در انقلابي آگاهانه مي دانست. او حتي براي انقلاب هم از واژه آگاهي استفاده مي کرد و معتقد بود که جامعه ايراني نه تنها براي رسيدن به دموکراسي فرسنگ ها فاصله دارد که براي انقلاب هم آمادگي لازم را ندارد و بايد به مرز آگاهي برسد تا با يک انقلاب آگاهانه تمام سنن خرافي و محدوديت ها را از هم بدرد و کمي به جامعه آرماني شريعتي نزديک شود.
اما شريعتي هرچه باشد چه ايدئولوگ انقلاب و چه يک روشنفکر دموکرات، چه يک سوسياليست و چه يک مذهبي مسلمان، بت فکر يک نسل بود هرچند که خود اين را نمي خواست. مردي که حسيينه ارشاد را پايگاه فکري روشنفکران مسلمان و جوانان مذهبي تحصيلکرده کرد و با خطابه هاي پرشورش که نفرت از رژيم شاهنشاهي را در نسلي نهادينه کرد ترکتازي مارکسيست ها و ملي گرايان را در دانشگاه ها مانع شد. آن سال ها که مارکس رونق بازار بود و مصدق اسطوره يک ملت و شاعران و نويسندگان و عموم روشنفکران همه آشنا با ادبيات چپ، شريعتي آمد و مذهب را از گوشه خانه ها به عرصه ميدان سياست و مبارزه آورد. شريعتي چه درست و چه غلط فارغ از نقدهايي که به انديشه هايش مي شود يک اسطوره بود. اسطوره اي که نمي توان ناديده اش گرفت، اسطوره اي که خواندن کتاب هايش هنوز مايه فخرفروشي جوانان ايراني است. او معلم انقلاب ايران بود اگرچه هيچ گاه نتوانست انقلابي را که پيش بيني کرده بود، ببيند. آري، شريعتي شريعتي بود با تمام نقدهايي که به تفکراتش وارد است حتي اگر از نظر ما دموکرات ها تفکرات انقلابي اش محکوم به فراموشي باشد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home