اشارهای به اکبر گنجی و وضع او، آرامش دوستدار
اشارهای به اکبر گنجی و وضع او،
آرامش دوستدار
در اين بيست و هفت سالی که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، ما دنبال هر کسی که کورسويی در دل جمهوری اسلامی نشان داده، با اميدهای واهی و ابتدايی راه افتادهايم. همکاری و همبستگی با اکبر گنجی طبيعتاً موجه است. اما من گمان میکنم که دنبال او راهافتادن، يا درستتر بگويم، او را دورهکردن، بيشتر به زيان اوست تا به سود ما
يکی دو هفتهٌ پيش من با اکبر گنجی در کلن آشنا شدم. مبارزهٌ او با ظلم و اجحاف حکومت، پس از پشتکردن به آن و پيوستن به اپوزيسيون، بهسبب شهامت و ايستادگیاش در اين کار بيش از آن در خور تمجيد و تقدير است که همه ندانند. شايد به همين سبب برای رفع هرگونه سوءتفاهم يا پيشگيری از بروز آن و نيز لزوم برخی توضيحات، من اين سطور را در اينجا مینويسم.
عکسی که از او و من در رسانههای اينترنتی منعکس گشته، به آسانی میتواند اکبر گنجی و من را همنظر جلوه دهد و موجب اين تصور نادرست شود که ما در برخورد به مسايل و سنجش آنها ديدگاهی مشترک داريم و بر چنين اساسی در يکسو گام برمیداريم. اين سوءتفاهم، اگر ايجاد شده، ميل دارم رفع کنم، و اگر نشده، مانع بروز آن گردم. برخلاف اکبر گنجی و همفکران او من نه خيال میکنم دموکراسی را، که برقراری هرچه بيشتر و بهترش هدف اوست، میتوان از خارج وارد کرد و اشاعه داد، و نه معتقدم که متفکران غربی با تزها و تئوريها و افکارشان مشکلگشای مسايل ما هستند. هم از نظر تاريخی و سياسی و هم از نظر اجتماعی و فرهنگی، جوامع غربی و جوامع ما ناهمانندتر از آن هستند که شباهتهای ظاهری آنها اصلاً به حساب بيايند.
درست است که ما پس از فروپاشی اتحادجماهير شوروی متوجه شدهايم که انقلاب آن سرزمين بزرگ جز فقر و فساد و ادبار برای مردم آن نداشته، اما ويرانی و سقوط را هم نمیتوان به همين آسانی مطلق گرفت. مثلاً گفت انقلاب فرانسه و انقلاب اسلامی ما در يک مرتبه قرار دارند و يکجا هردو را بايد نفی کرد، کاری که اکبر گنجی میکند. انقلاب فرانسه نيز نمیتوانسته و نتوانسته از جور و ستم و خونريزی مبرا بماند، بويژه در حکومت ترور و وحشت يکساله از ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۴. اما در انقلاب فرانسه کارهای مهم که در نوع خود بینظير بودهاند نيز صورت گرفتهاند. از جمله طرحريزی و تقنين حقوق بشر، برچيدن بساط فئوداليسم، ضبط املاک کليسا و دولتیکردن آن و محدود ساختن حقوق کليسا به امور صرفاً شخصی روحانی مردم. سرانجام آنکه انقلاب فرانسه با تمام آسيبهايش، بههمين دلايل شده است مهد دموکراسی در جهان. انقلاب اسلامی از همان آغاز با نقشهکشی، دسيسه، عوامفريبی مطلق به سود طبقهٌ روحانی و مزدورها و دنبالهروهای آن برای غارت و چپاول مردم ايران آغاز شده و بيست و هفت سال است همچنان ادامه دارد. اگر بپذيريم که ساختن از ويرانکردن دشوارتر است و کوه را که منفجر کنيم ديگر نمیتوان آن را بازساخت، آنگاه حتا تصورش غيرممکن میشود که چگونه میتوان فقط در شهر ۱۵ميليونی تهران، حتا با حداکثر حسننيتهای ممکن از هر لحاظ نظمی برقرار کرد که برای آشناساختن و مأنوس کردن مردم با دموکراسی اجتنابناپذير است.
اکبر گنجی در مانيفست سومش با استناد به سخنان متفکرانی که نام بسياری از آنها برای من شناخته نيست، وقتی به لزوم نظامی اخلاقی برای جهان میرسد و از تئوريسين آن که کانت باشد نام میبرد، بهجا میبيند در اين ارتباط سخنی نيز از علیبن ابیطالب نقل نمايد، تا کانت در گشودن اين عرصه بیيار و ياور نماند! ما اصلاً به آنجا نمیرسيم که از مآخذ اينگونه سخنان بپرسيم. اين را نيز میدانيم، و در غيراينصورت بايد ياد بگيريم، که هر مرشدی فقط برای کوچک ابدالش، هر مرادی فقط برای مريدش، هر امام يا پيغمبری فقط برای پيروش اعتبار دارد؛ و آنگاه که پا از گليم خود بيرون گذارد و درصدد تحميل آنان برآيد، فاجعه آغاز گشته است. اين يکی را حقش است ما از انقلاب بیمانند اسلامیمان آموخته باشيم. اما بهمحض آنکه اکبر گنجی در يک آن و در يک زمينه از کانت و امام اول شيعيان میگويد و ذهن هردو را ناظر بر منظور مشترکی مینماياند، مرتکب خطايی نابخشودنی میشود. چرا؟ برای آنکه با اين همانندبينی، يا کانت را از مقام تفکر به قعر افسانههای عوام و عامیپسند شيعی فرو میکشد، يا علیبن ابیطالب را به اوجی میبرد که چيزی جز دود از او باقی نمیماند. حتا ديگر نمیتوان او را از پيشقراولان اسلام شمرد. بايد دانست، يا نبايد فراموش کرد که کانت يکی از چند فيلسوف بزرگ سراسر تاريخ است و علیبن ابیطالب يکی از ياران و ياوران پيغمبر در استيلا يافتن بر حجاز به ضرب شمشير. بيش از اين ميل ندارم نام اين دو نفر را کنار هم ببرم.
اعتصاب غذای سهروزه برای آزادی زندانيان سياسی يک اقدام سمبوليک است و کاری باارزش. اما احتمال چندانی ندارد که نتايج سياسی بر آن مترتب شوند. بههرسان من پاسخی برای اين پرسش که چرا اکبر گنجی در وهلهٌ اول خواستار آزادی سهتن معينی شده و سپس ديگران را مشمول اين آزادی کرده، نمیيابم. مطلعان در اين زمينهها کسانی را به نام و نشان میشناسند که سالهاست در جمهوری اسلامی زندانیاند و کسی از سرنوشت آنان خبر ندارد. اگر بگوييم که اينگونه زندانيان در زندانهای جمهوری اسلامی بيشتر از آن هستند که بتوان به نام خواستار آزادیشان شد، مشکل ما مشکلتر خواهد گشت. چون در اينصورت اکبر گنجی که به احتمال قوی نام اينگونه زندانيان را میداند، میبايستی به جای سهنفری که نامشان را برده، از سهنفر فراموششدهتر نام میبرد.
در اين بيست و هفت سالی که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، ما دنبال هر کسی که کورسويی در دل جمهوری اسلامی نشان داده، با اميدهای واهی و ابتدايی راه افتادهايم. همکاری و همبستگی با اکبر گنجی طبيعتاً موجه است. اما من گمان میکنم که دنبال او راهافتادن، يا درستتر بگويم، او را دورهکردن، بيشتر به زيان اوست تا به سود ما. «ما»، بسته به اينکه که باشيم و وابسته به کدام گروه و دسته يا لابی، برای خودمان بازارگرمی میکنيم. بايد در نظر خوب مجسم کرد که هرجا اکبر گنجی میرود، دور او را میگيرند. حتا معترضان نيز به اين دورهکردن کمک میکنند. کم کم اکبر گنجی، بیآنکه متوجه گردد، همچنانکه به اينسو و آنسو کشيده میشود، جهتيابیاش را از دست میدهد، مآلاً مرکز ثقلش را. و به گمان من اين سقوط مقدر را نمیتوان به او خرده گرفت. برای آنکه آدم بتواند در چنين وضعی دوار سر نگيرد و خودش و تعادلش را از دست ندهد، بايد يا گاندی باشد، يا نوع جديد آن نلسون ماندلا. اما هماکنون از قرار در امريکا ندا در دادهاند که اکبر گنجی نلسون ماندلای ايرانی است. من در کلن به او در مورد اينگونه گردابها و چاههای هوايی هشدار دادم.
و در پايان. اکبر گنجی، اگرنه در مورد فراموشکردن، لااقل در مورد بخشيدن عاملان بليهٌ اسلامی اصرار میورزد، يا آن را توصيه میکند. در اين مورد او با چندتن ديگر همسخن است. اين توصيه صورت معمايی پيدا میکند، چون کاملاً از صلاحيت او خارج میماند. او که در دورهای نه چندان کوتاه در تحکيم و سپس در شستشوی مواد و مصالح جمهوری اسلامی دست داشته و پس از پیبردن به ماهيت خانمانبرانداز اين انقلاب، در برابر آن قد علم کرده و تاوان آن را هم پرداخته است، بايد دو امر را از هم تميز دهد. اولی آن است که او هم به سهم خود در استقرار جمهوری اسلامی دست داشته و در اين حد ناگزير با ستمکاران همسنگر بوده است تا زمانی که از آنان جدا میشود و به کسانی میپيوندد که پيشتر آماج تير او نيز بودهاند. دومی آن است که اين دو دوره از هم متمايز میمانند، هر اندازه هم که دورهٌ دوم حقوقاً علت مخففه برای دورهٌ اول محسوب گردد. اما بههرسان و در غايت امر فقط ستمديده میتواند ستمکار را ببخشد، طبيعتاً نه هرگز آنهايی که سنگ ستمديده را به سينه میزنند، به خيال خام بازگشت به ايران برای سوارشدن بر گردهٌ مردم به شيوهای که خودشان میپسندند و آن را جزو حقوق خود میدانند! اکبر گنجی زمانی با ستمکاران همراه بوده. از چند و چونی اين همراهی و همکاری فقط خود او میداند و بس. پس از رویگرداندن از همکاران پيشين و ايستادن در برابر آنها به زندان میافتد و نتيجتاً به ستمديدهها میپيوندد. طبعاً او میتواند کسانی را ببخشد که به او ستم کردهاند. اما نمیتواند به ستمديدهها توصيه کند يا از آنان بخواهد که ستمکاران را که او نيز زمانی در جبههٌ آنان بوده عفو کنند. بخشيدن ستمکاران حقیست منحصراً از آن ستمديدهها. اکبر گنجی میتواند بدون کمترين انتظاری از کردهٌ خود پوزش بخواهد و برای خودش طلب بخشش نمايد. پذيرفتن آن و بخشيدن او مطلقاً با ستمديدههاست. اما اکبر گنجی پيش از اينها بهگمان من کار ديگری بايد بکند. اين کار وظيفه يا تکليف نامشروط او به معنای کانتی کلمه است. نام کانت بصورت اصطلاح اخلاق کانتی را من فقط به دو علت میآورم. يکی آنکه اکبر گنجی در امر اخلاق به عقيده و ديدگاه کانت سخت پایبند است، و ديگر آنکه بههمين سبب نبايد رفتاری در نفی اخلاق کانتی و در نتيجه نفی شعار اخلاقی خودش از او سرزند. اين يعنی کسی را با اصولی که به آنها پایبند است مواجهکردن. کانت هر نوع دروغی، اعم از «دروغ اضطراری»، «دروغ نوعدوستانه»، يا بهزعم ما دروغ مصلحتآميز را به اطلاق مردود میشمرد. بهزعم کانت کسی که دروغ میگويد، اخلاقاً بهخودش و بشريت خيانت میکند. کانت در اين باره مثالی میزند که انعطافناپذيری و حتا هولناکی اين تکليف اخلاقی را نشان میدهد: اگر A مورد تعقيب B قرار گيرد که قصد جان او را کرده، و A هنگام گريختن به خانه دوستی پناه برد، دوست مربوط که شاهد اين گريز و تعقيب بوده، بايد حقيقت را که فرار A به خانهٌ او بوده به B که تعقيبکننده باشد بگويد. بگذريم از اينکه اخلاق کانتی امروزه قابل دفاع نيست. اما کسی که اخلاق کانتی را درست میداند، نمیتواند، وقتی پای خودش بهميان میآيد، از آن عدول نمايد. تقريباً همه کسانی که در جبههٌ ستمکاران نبودهاند، از سوابق اکبر گنجی چيزی نمیدانند. سکوت او در اين مورد قهراً او را مظنون جلوه میدهد. اگر هيچکس نداند، خود او میداند که در زمان خدمت به جمهوری اسلامی چه کرده است. تکليف اخلاقی اکبر گنجی ايجاب مینمايد که بگويد در دورهٌ خدمتش چه میکرده. با ستمديده و کلاً با ايرانيان مخالف جمهوری اسلامی است که او را، اگر خطايی کرده، ببخشند يا نه.
در اين بيست و هفت سالی که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، ما دنبال هر کسی که کورسويی در دل جمهوری اسلامی نشان داده، با اميدهای واهی و ابتدايی راه افتادهايم. همکاری و همبستگی با اکبر گنجی طبيعتاً موجه است. اما من گمان میکنم که دنبال او راهافتادن، يا درستتر بگويم، او را دورهکردن، بيشتر به زيان اوست تا به سود ما
يکی دو هفتهٌ پيش من با اکبر گنجی در کلن آشنا شدم. مبارزهٌ او با ظلم و اجحاف حکومت، پس از پشتکردن به آن و پيوستن به اپوزيسيون، بهسبب شهامت و ايستادگیاش در اين کار بيش از آن در خور تمجيد و تقدير است که همه ندانند. شايد به همين سبب برای رفع هرگونه سوءتفاهم يا پيشگيری از بروز آن و نيز لزوم برخی توضيحات، من اين سطور را در اينجا مینويسم.
عکسی که از او و من در رسانههای اينترنتی منعکس گشته، به آسانی میتواند اکبر گنجی و من را همنظر جلوه دهد و موجب اين تصور نادرست شود که ما در برخورد به مسايل و سنجش آنها ديدگاهی مشترک داريم و بر چنين اساسی در يکسو گام برمیداريم. اين سوءتفاهم، اگر ايجاد شده، ميل دارم رفع کنم، و اگر نشده، مانع بروز آن گردم. برخلاف اکبر گنجی و همفکران او من نه خيال میکنم دموکراسی را، که برقراری هرچه بيشتر و بهترش هدف اوست، میتوان از خارج وارد کرد و اشاعه داد، و نه معتقدم که متفکران غربی با تزها و تئوريها و افکارشان مشکلگشای مسايل ما هستند. هم از نظر تاريخی و سياسی و هم از نظر اجتماعی و فرهنگی، جوامع غربی و جوامع ما ناهمانندتر از آن هستند که شباهتهای ظاهری آنها اصلاً به حساب بيايند.
درست است که ما پس از فروپاشی اتحادجماهير شوروی متوجه شدهايم که انقلاب آن سرزمين بزرگ جز فقر و فساد و ادبار برای مردم آن نداشته، اما ويرانی و سقوط را هم نمیتوان به همين آسانی مطلق گرفت. مثلاً گفت انقلاب فرانسه و انقلاب اسلامی ما در يک مرتبه قرار دارند و يکجا هردو را بايد نفی کرد، کاری که اکبر گنجی میکند. انقلاب فرانسه نيز نمیتوانسته و نتوانسته از جور و ستم و خونريزی مبرا بماند، بويژه در حکومت ترور و وحشت يکساله از ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۴. اما در انقلاب فرانسه کارهای مهم که در نوع خود بینظير بودهاند نيز صورت گرفتهاند. از جمله طرحريزی و تقنين حقوق بشر، برچيدن بساط فئوداليسم، ضبط املاک کليسا و دولتیکردن آن و محدود ساختن حقوق کليسا به امور صرفاً شخصی روحانی مردم. سرانجام آنکه انقلاب فرانسه با تمام آسيبهايش، بههمين دلايل شده است مهد دموکراسی در جهان. انقلاب اسلامی از همان آغاز با نقشهکشی، دسيسه، عوامفريبی مطلق به سود طبقهٌ روحانی و مزدورها و دنبالهروهای آن برای غارت و چپاول مردم ايران آغاز شده و بيست و هفت سال است همچنان ادامه دارد. اگر بپذيريم که ساختن از ويرانکردن دشوارتر است و کوه را که منفجر کنيم ديگر نمیتوان آن را بازساخت، آنگاه حتا تصورش غيرممکن میشود که چگونه میتوان فقط در شهر ۱۵ميليونی تهران، حتا با حداکثر حسننيتهای ممکن از هر لحاظ نظمی برقرار کرد که برای آشناساختن و مأنوس کردن مردم با دموکراسی اجتنابناپذير است.
اکبر گنجی در مانيفست سومش با استناد به سخنان متفکرانی که نام بسياری از آنها برای من شناخته نيست، وقتی به لزوم نظامی اخلاقی برای جهان میرسد و از تئوريسين آن که کانت باشد نام میبرد، بهجا میبيند در اين ارتباط سخنی نيز از علیبن ابیطالب نقل نمايد، تا کانت در گشودن اين عرصه بیيار و ياور نماند! ما اصلاً به آنجا نمیرسيم که از مآخذ اينگونه سخنان بپرسيم. اين را نيز میدانيم، و در غيراينصورت بايد ياد بگيريم، که هر مرشدی فقط برای کوچک ابدالش، هر مرادی فقط برای مريدش، هر امام يا پيغمبری فقط برای پيروش اعتبار دارد؛ و آنگاه که پا از گليم خود بيرون گذارد و درصدد تحميل آنان برآيد، فاجعه آغاز گشته است. اين يکی را حقش است ما از انقلاب بیمانند اسلامیمان آموخته باشيم. اما بهمحض آنکه اکبر گنجی در يک آن و در يک زمينه از کانت و امام اول شيعيان میگويد و ذهن هردو را ناظر بر منظور مشترکی مینماياند، مرتکب خطايی نابخشودنی میشود. چرا؟ برای آنکه با اين همانندبينی، يا کانت را از مقام تفکر به قعر افسانههای عوام و عامیپسند شيعی فرو میکشد، يا علیبن ابیطالب را به اوجی میبرد که چيزی جز دود از او باقی نمیماند. حتا ديگر نمیتوان او را از پيشقراولان اسلام شمرد. بايد دانست، يا نبايد فراموش کرد که کانت يکی از چند فيلسوف بزرگ سراسر تاريخ است و علیبن ابیطالب يکی از ياران و ياوران پيغمبر در استيلا يافتن بر حجاز به ضرب شمشير. بيش از اين ميل ندارم نام اين دو نفر را کنار هم ببرم.
اعتصاب غذای سهروزه برای آزادی زندانيان سياسی يک اقدام سمبوليک است و کاری باارزش. اما احتمال چندانی ندارد که نتايج سياسی بر آن مترتب شوند. بههرسان من پاسخی برای اين پرسش که چرا اکبر گنجی در وهلهٌ اول خواستار آزادی سهتن معينی شده و سپس ديگران را مشمول اين آزادی کرده، نمیيابم. مطلعان در اين زمينهها کسانی را به نام و نشان میشناسند که سالهاست در جمهوری اسلامی زندانیاند و کسی از سرنوشت آنان خبر ندارد. اگر بگوييم که اينگونه زندانيان در زندانهای جمهوری اسلامی بيشتر از آن هستند که بتوان به نام خواستار آزادیشان شد، مشکل ما مشکلتر خواهد گشت. چون در اينصورت اکبر گنجی که به احتمال قوی نام اينگونه زندانيان را میداند، میبايستی به جای سهنفری که نامشان را برده، از سهنفر فراموششدهتر نام میبرد.
در اين بيست و هفت سالی که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، ما دنبال هر کسی که کورسويی در دل جمهوری اسلامی نشان داده، با اميدهای واهی و ابتدايی راه افتادهايم. همکاری و همبستگی با اکبر گنجی طبيعتاً موجه است. اما من گمان میکنم که دنبال او راهافتادن، يا درستتر بگويم، او را دورهکردن، بيشتر به زيان اوست تا به سود ما. «ما»، بسته به اينکه که باشيم و وابسته به کدام گروه و دسته يا لابی، برای خودمان بازارگرمی میکنيم. بايد در نظر خوب مجسم کرد که هرجا اکبر گنجی میرود، دور او را میگيرند. حتا معترضان نيز به اين دورهکردن کمک میکنند. کم کم اکبر گنجی، بیآنکه متوجه گردد، همچنانکه به اينسو و آنسو کشيده میشود، جهتيابیاش را از دست میدهد، مآلاً مرکز ثقلش را. و به گمان من اين سقوط مقدر را نمیتوان به او خرده گرفت. برای آنکه آدم بتواند در چنين وضعی دوار سر نگيرد و خودش و تعادلش را از دست ندهد، بايد يا گاندی باشد، يا نوع جديد آن نلسون ماندلا. اما هماکنون از قرار در امريکا ندا در دادهاند که اکبر گنجی نلسون ماندلای ايرانی است. من در کلن به او در مورد اينگونه گردابها و چاههای هوايی هشدار دادم.
و در پايان. اکبر گنجی، اگرنه در مورد فراموشکردن، لااقل در مورد بخشيدن عاملان بليهٌ اسلامی اصرار میورزد، يا آن را توصيه میکند. در اين مورد او با چندتن ديگر همسخن است. اين توصيه صورت معمايی پيدا میکند، چون کاملاً از صلاحيت او خارج میماند. او که در دورهای نه چندان کوتاه در تحکيم و سپس در شستشوی مواد و مصالح جمهوری اسلامی دست داشته و پس از پیبردن به ماهيت خانمانبرانداز اين انقلاب، در برابر آن قد علم کرده و تاوان آن را هم پرداخته است، بايد دو امر را از هم تميز دهد. اولی آن است که او هم به سهم خود در استقرار جمهوری اسلامی دست داشته و در اين حد ناگزير با ستمکاران همسنگر بوده است تا زمانی که از آنان جدا میشود و به کسانی میپيوندد که پيشتر آماج تير او نيز بودهاند. دومی آن است که اين دو دوره از هم متمايز میمانند، هر اندازه هم که دورهٌ دوم حقوقاً علت مخففه برای دورهٌ اول محسوب گردد. اما بههرسان و در غايت امر فقط ستمديده میتواند ستمکار را ببخشد، طبيعتاً نه هرگز آنهايی که سنگ ستمديده را به سينه میزنند، به خيال خام بازگشت به ايران برای سوارشدن بر گردهٌ مردم به شيوهای که خودشان میپسندند و آن را جزو حقوق خود میدانند! اکبر گنجی زمانی با ستمکاران همراه بوده. از چند و چونی اين همراهی و همکاری فقط خود او میداند و بس. پس از رویگرداندن از همکاران پيشين و ايستادن در برابر آنها به زندان میافتد و نتيجتاً به ستمديدهها میپيوندد. طبعاً او میتواند کسانی را ببخشد که به او ستم کردهاند. اما نمیتواند به ستمديدهها توصيه کند يا از آنان بخواهد که ستمکاران را که او نيز زمانی در جبههٌ آنان بوده عفو کنند. بخشيدن ستمکاران حقیست منحصراً از آن ستمديدهها. اکبر گنجی میتواند بدون کمترين انتظاری از کردهٌ خود پوزش بخواهد و برای خودش طلب بخشش نمايد. پذيرفتن آن و بخشيدن او مطلقاً با ستمديدههاست. اما اکبر گنجی پيش از اينها بهگمان من کار ديگری بايد بکند. اين کار وظيفه يا تکليف نامشروط او به معنای کانتی کلمه است. نام کانت بصورت اصطلاح اخلاق کانتی را من فقط به دو علت میآورم. يکی آنکه اکبر گنجی در امر اخلاق به عقيده و ديدگاه کانت سخت پایبند است، و ديگر آنکه بههمين سبب نبايد رفتاری در نفی اخلاق کانتی و در نتيجه نفی شعار اخلاقی خودش از او سرزند. اين يعنی کسی را با اصولی که به آنها پایبند است مواجهکردن. کانت هر نوع دروغی، اعم از «دروغ اضطراری»، «دروغ نوعدوستانه»، يا بهزعم ما دروغ مصلحتآميز را به اطلاق مردود میشمرد. بهزعم کانت کسی که دروغ میگويد، اخلاقاً بهخودش و بشريت خيانت میکند. کانت در اين باره مثالی میزند که انعطافناپذيری و حتا هولناکی اين تکليف اخلاقی را نشان میدهد: اگر A مورد تعقيب B قرار گيرد که قصد جان او را کرده، و A هنگام گريختن به خانه دوستی پناه برد، دوست مربوط که شاهد اين گريز و تعقيب بوده، بايد حقيقت را که فرار A به خانهٌ او بوده به B که تعقيبکننده باشد بگويد. بگذريم از اينکه اخلاق کانتی امروزه قابل دفاع نيست. اما کسی که اخلاق کانتی را درست میداند، نمیتواند، وقتی پای خودش بهميان میآيد، از آن عدول نمايد. تقريباً همه کسانی که در جبههٌ ستمکاران نبودهاند، از سوابق اکبر گنجی چيزی نمیدانند. سکوت او در اين مورد قهراً او را مظنون جلوه میدهد. اگر هيچکس نداند، خود او میداند که در زمان خدمت به جمهوری اسلامی چه کرده است. تکليف اخلاقی اکبر گنجی ايجاب مینمايد که بگويد در دورهٌ خدمتش چه میکرده. با ستمديده و کلاً با ايرانيان مخالف جمهوری اسلامی است که او را، اگر خطايی کرده، ببخشند يا نه.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home