Friday, July 28, 2006

استراتژی اصلاح طلبی در ايران، رامين احمدی

استراتژی اصلاح طلبی در ايران، رامين احمدی
امروز جنبش دمکراسی ايران به پايان استراتژی گذار از طريق چانه زنی، استراتژی حجاريان – مشارکت رسيده است. با اقبال روز افزون گنجی و "تحريميان" ديگر، با تحرک و استقلال دفاتر تحکيم وحدت و جنبش های اجتماعی حقوق زنان، کارگران و اقليت ها از اصلاح طلبان آبرو باخته، جنبش به استراتژی تازه ای برای گذار به دمکراسی نيازمند است
شکست اصلاح طلبان در ايران امروز ديگر امری است که رهبران جنبش اصلاح طلبی جملگی بر آنند. محمدرضا خاتمی می گويد: « اين حرف مورد قبول است که اصلاح طلبان شکست خوردند» و تاج زاده می گويد: « البته پذيرش شکست مهم است. چون اگر نپذيريم نمی توانيم واقعيات را درست تحليل کنيم و بر اساس آن راه حل مناسب ارائه کنيم. بنابراين پذيرش شکست را مقدمه بسيار ضروری می دانيم برای فهم درست واقعيت. در حقيقت به جای اينکه به فرا افکنی بپردازيم و صورت مسئله را پاک کنيم بايد ببينيم کجا ضعف داشته ايم و برويم به سمت رفع آن. ۱» و عباس عبدی در گفت و گو با «روز» در مورد اصلاح طلبان می گويد: «اينها همه گاف داده اند. حالا بايد بنشينند اول گذشته را نقد کنند. ببينند قبلا چه کارهايی انجام داده اند. اگر اين کار را با صداقت انجام دادند؛ بعدا می توان گفت مشغول انجام دادن کاری هستند.»
در دلايل اين شکست اما توافقی موجود نيست. اصلاح طلبان گاه رقيب، گاه مردم و زمانی نيز خود را مقصر می دانند. شکوری راد می گويد: «ما مغلوب گفتمان غلط برخی اصلاح طلبان شديم نه محافظه کاران. ۲» گاهی نيز تقصير به طور مبهمی به گردن تاريخ می افتد و هيچکس مقصر نيست. محمدعلی رجايی می گويد: «فرصت هشت ساله خاتمی به دولت بعدی منتقل نشد و ضربه استراتژيک مهمی به حرکت دمکراسی وارد گرديد.» (زبان فارسی به سياستمداران ما اجازه می دهد جملاتی بدون فاعل داشته باشند). آقای معين، کانديدای رياست جمهوری اصلاح طلبان هنگام حمايت از هاشمی رفسنجانی در برابر احمدی نژاد و قبل از مرحله دوم انتخابات گفته بود: «اعلام می دارم در مرحله دوم شرکت خواهم کرد و با رأی خود به خطر تحجر، خطر مرگ اصلاحات و خطر فاشيسم، نه خواهم گفت.» (۳۱ خرداد ۱۳۸۴) آقای معين به تکيه اش بر علم، اخلاق و دوری از سياست پيشگی و صراحت کلام در بين اصلاح طلبان شهره بود. پس برای بسياری از اصلاح طلبان براستی حکومت احمدی نژاد بايد با خطر تحجر، مرگ اصلاحات و فاشيسم توأم بوده باشد. در چنين دوره خطيری شعار «اصلاحات مرد پس زنده باد اصلاحات» کافی به نظر نمی رسد. اگر در همه اين نقل قولها صداقتی وجود دارد اولويت اصلاح طلبان تجزيه و تحليل استراتژی شکست خورده پيشين و پيدا کردن استراتژی تازه است. هدف اين استراژی تازه نيز گذار موفقيت آميز به دموکراسی است. پس بايد اين بحث را گشود و نيز برای مشخص کردن چارچوب بحث اصلاحات بايد از انواع گذار به دموکراسی تعريفی ارائه داد. اغلب محققان گذار برای «گذار به دموکراسی» سه نمونه متفاوت تعريف می کنند: ۱- گذار از طريق جانشينی، ۲- گذار از طريق رهايی، ۳- گذار از طريق چانه زنی
گذار از طريق جانشينیاين گذار هنگامی بوقوع می پيوندد که نيروهای اپوزيسيون، نيروی مسلط در آوردن دموکراسی به کشور هستند. رژيم اقتدارگرا سقوط می کند و يا براندازی می شود. اين واقعه را هانتيگتون «براندازی»، و لينز «گسستگی» (Ruptura) و ديگران «گذار از طريق گسستن» و يا « گذار با وانهادن قدرت» و يا «گذار با فروپاشی» خوانده اند. در اين نوع از گذار اصلاح طلبان دمکرات اهميت کمتری دارند. در واقع اصلاح طلبان درون رژيم ضعيف هستند و دموکراتيزاسيون يا قدرت روز افزون اپوزيسيون و ضعف رژيم شکل می گيرد. در اين روند تکيه ای بر تداوم روشها۳ و يا مشروعيت رو به گذشته۴ نيست و رهبران تازه ای برای توجيه اعمال و سياستهای خود به آينده نگاه می کنند. اين نوع گذار از سه دوره مجزا برخوردار است. دوره اول شامل مبارزه اپوزيسيون است که فروپاشی رژيم را به دنبال دارد. دو دوره دوم که دوره فروپاشی است، رژيم عملاً از هم می گسلد. بالاخره دوره يا فاز سوم که شکل دادن به روندهای دمکراسی سازی است که ممکن است به اختلافات بين رهبران سابق اپوزيسيون نيز بيانجامد.
در ايران، رهبران جنبش اصلاحات از امکان چنين گذاری بی خبر نبودند و در بحث های خود با يکديگر، نگاهی به احتمال فروپاشی داشتند. مثلاً می گفتند: «نظر سنجيها و تحقيقات معتبری که در کشور به عمل آمده است کاملاً مويد اين امر است که شرايط کشور در آستانه فروپاشی اجتماعی است. چه اتفاق ديگری بايد بيافتد که اوضاع را با فروپاشی اجتماعی تحليل کرد. ۵» يا برخی گذار ايران را متفاوت می ديدند و بحث می کردند که: «بحران جامعه ايران را نمی توان با ادبيات و مفاهيم فروپاشی توضيح داد. زيرا وقتی به اطرافمان نگاه می کنيم می بينيم که مردم در حال زندگی عادی هستند. ۶ » به طور خلاصه می توان گفت اين نوع از گذار نيازمند اپوزيسيون نيرومند و دمکرات و رژيم ضعيف و در حال انحلالی ست و نقش اصلاح طلبان در اين گذار چندان برجسته نيست. اغلب اصلاح طلبان امکان اين گذار را در ايران ضعيف دانسته اند و اين در حالی است که بطور سنتی اپوزيسيون خواهان تغيير رژيم غرق در رويای اقتدار سياسی خويش، هميشه چنين گذاری را محتمل و مطلوب برآورد می کند. نمونه های تاريخی ديگر چنين گذاری را می توان گذار کشور های پرتغال، يونان، و آرژانتين دانست.
گذار از طريق رهايیدر اين نوع از گذار دوات حاکم می خواهد طريقی بيايد که خود را از قدرت خلاص کند و در مقابل به امنيتی برسد. حاکمان به فکر بيمه کردن آينده خويش می افتند. در اين گذارها، دولت و اپوزيسيون اعلب با هم متحد می شوند تا شرايط انتخابات آزاد و دموکراسی سازی را مهيا کنند. در اين شرايط مانند نوع قبلی دولت ضعيف است ولی در حال از هم پاشی نيست و اپوزيسيون نيرومند است اما لزوماً به پيروزی خود اطمينان ندارد. در اين گذارها سلسله حوادث تاريخی و سياسی معمولاً به طريق زير رخ می دهد:
اول رژيم دست به ايجاد فضای باز می زند تا آزادی ها را بطور محدود ايجاد کند. اپوزيسييون از اين فضای کوچک استفاده می کند و سعی در بر انداختن رژيم می کند. رژيم شدت عمل نشان می دهد و موفق می شود روند بر اندازی را مهار کند. رهبران رژيم و اپوزيسيون آنگاه همديگر را در بن بستی پيدا می کنند که به سود هيچ يک نيست و درگير مذاکره ای برای يک گذار مسالمت آميز می شوند. اين مدل نيز در گذشته مورد توجه گروهی از اصلاح طلبان بوده است. آن دسته از اصلاح طلبان که چنين گذاری را برای ايران متصور شدند نام استراتژی پيشنهادی خود را «آرامش فعال» گذاشته بودند و نيز بعد با تغييراتی در اين استراتژی از آن به عنوان « بازدارندگی فعال» ياد کردند. به طورخلاصه اين استراتژی پيشنهاد می کرد که:
۱. تندروها چه در ميان اصلاح طلبان و چه در ميان محافظه کاران منزوی شوند.۲. تلاش برای دستيابی به توافق با محافظه کاران برای حفظ و تداوم کل نظام سياسی ادامه يابد. ۳. تأکيد بر محدوديت قانون اساسی و پيشبرد برنامه های اصلاحات از طريق گفتگو از درون نظام باشد. ۷
تغيير اساسی از «آرامش فعال» به «بازدارندگی فعال» تنها در قطع اميد به پيشبرد برنامه اصلاحات از طريق گفتگو بود و مقابله فعال تر با مخالفان اصلاحات. اين تعبير و نيز استراتژی پيشنهادی مورد قبول اغلب رهبران جنبش اصلاحات قرار نگرفت. واقعيت جامعه ايران نيز نشان می داد که حاکمان قصد آن نداشتند که از ميان خود تندروها را برانند و در نهايت لزومی برای همراهی با اصلاح طلبان و اصلاح نظام نمی ديدند. هر چند که اين نوع گذار در کشورهای بسياری و از جمله در بوليوی (۸۰-۱۹۷۹)، اوروگوئه (۱۹۸۲-۸۵)، و کره جنوبی (۱۹۸۵-۱۹۸۷) رخ داده است.
گذار از طريق چانه زنیاين نوع گذار زمانی رخ می دهد که نخبگان حاکم رهبری و وظيفه آوردن دموکراسی آتی را بر عهده می گيرند. با نهادينه کردن آزادسازی (ليبراليزاسيون) به روند گذار شکل می دهند و دگرديسی ساختارهای موجود از سوی نخبگان حاکم نام «اصلاحات» می گيرد. لينز اين گذار را «رفورما» يا رفورم می نامد. هانتيگتون از آن به عنوان دگرديسی (Transformation) نام می برد و استپان آن را تحت عنوان «دوباره دموکراتيزه کردنی که از درون نظام اقتدارگر آغاز شده» تجزيه و تحليل می کند. برای اين گذار، اغلب پنج فاز متفاوت قائل شده اند. در فاز اول، اصلاح طلبان در درون نظام ظاهر می شوند. اين امر باعث شکاف در نظام و ايجاد حاکميت دوگانه می شود. در فاز دوم، اصلاح طلبان به قدرت می رسند. در فاز سوم، تلاش برای آزادسازی شکست می خورد و همزمان خواسته های بخشی از نظام برای سرکوب و بخش ديگری برای دموکراتيزه کردن را بر می انگيزد. در فاز چهارم اصلاح طلبان عليه محافظه کاران حرکت می کنند اما اين حرکت محدود است و مراقبند تا عکس العمل شديد را بر نيانگيزند. به اضافه، اصلاح طلبان سعی می کنند با مراجعه مداوم به گذشته نظام برای محافظه کاران، به تحول مشروعيت بخشند. مثلاً تکيه اصلاح طلبان بر اصول قوانين بازی نظام که هانتيگتون آنرا «مشروعيت رو به گذشته» می نامد. و بالاخره در فاز نهايی که موافقت حذب اپوزيسيون را از طريق مذاکره و قرارداد بستن انجام می دهد.اين نوع گذار را در اسپانيای ۱۹۷۶-۷۹، در شيلی ۱۹۸۹ و برزيل ۱۹۸۵-۸۸ شاهد بوديم.
گذار حجاريانبه دلايل متعددی رهبری استراتژيک غالب در جناح اصلاح طلبان جمهوری اسلامی گذار به دموکراسی ايران را از اين نوع سوم می ديد. آقای حجاريان می گويد: «به نظر من، دوم خرداد آغاز حاکميت دوگانه در ايران است و شقگی حاکميت از آن مقطع شروع شد. در دوم خرداد تمام حاکميت به دنبال فردی رفتند که مردم، عليرغم آن، به طرف ديگر متمايل شدند. بنابراين دولت جديد به صورت دوگانه بوجود آمد.» (اصلاحات در اصلاحات ص۱۲۴)
از نظر حجاريان، پايگاه اصلی محافظه کاران «قوه قهريه» است. يعنی که آنها با تحميل خود از طريق سپاه، پليس، بسيج و نيروهای امنيتی و ضد شورش موازنۀ قوا را به سود خود نگاه می دارند و مانع از پيشرفت روند «آزادسازی» می شوند. در چنين حالی، از نگاه حجاريان، «حاکميت دوگانه کارآمد نيست.» به عبارت ديگر، از ديدگاه او، می بايست «حاکميت دوگانه را به هر قيمتی حفظ کرد» (اصلاحات در اصلاحات ص۱۲۶) و آنگاه چاره ای برای کارآمد کردنش انديشيد. اين چاره نيز در سرپيچی قوای قهريه و شکاف در اين قواست. به عبارت ديگر اگر «هر دو پایه حاکميت قوه قهريه داشت، توازن وحشت بر قرار می شد» و اگر بخشی از سپاه، بسيج، وزارت اطلاعات و پليس طرفدار اصلاح طلبان بشوند، نوعی توازن قوا بر قرار می شود. حجاريان می نويسد: «به نظر من نقطه عزيمت کار کردی کردن حاکميت اينجاست و توازن قوا در اينجا می تواند حاکميت دوگانه را کارآمد کند. در چنين شرايطی نهادهای مخالف و موانع ظاهری اصلاحات همه مرتفع خواهند شد.» حجاريان خطرات اين حاکميت دوگانه را در امکان پيروزی محافظه کاران و حذف اصلاح طلبان، بناپارتيسم، انقلاب و جنگ داخلی می داند و تاکتيک معروف اين استراتژی چانه زنی در بالا و فشار در پايين است. اما پس از چهار سال رياست جمهوری خاتمی و پيروزی اصلاح طلبان در همه انتخابات و حمايت گسترده مردم از برنامه اصلاحات، دولت اصلاح طلبان قادر به انجام برنامه های خود نبود و روزنامه های مستقل تعطيل شده بودند. جناح محافظه کار با حفظ اهرمهای اصلی قدرت سياست خلع يد از رقيب و خرد کردن پايه های سياسی او را گام به گام تعقيب می کرد. با وجوديکه «حاکميت دوگانه» شده بود و قوه مقننه و مجريه در دست اصلاح طلبان قرار داشت، حاکميت دوگانه انگونه که مورد نظر حجاريان بود «کارآمد» نشده بود. در اين مرحله حجاريان می توانست به بازنگری در استراتژی خود بپردازد. آيا امکان اين پرسش برای حجاريان و دوستانش وجود داشت که شايد در «دوگانه بودن حاکميت» اشتباه محاسبه کرده بودند. شايد حاکميت هنوز «يگانه» بود و برای دوگانه کردن نيازی به جنبشی وسيع و سازماندهی شده در صحنه جامعه مدنی بود. شايد برای دوگانه کردن حاکميت نياز به تضعيف نظام و قوای قهريه آن بود. اما حجاريان و يارانش نمی توانستند به سادگی چنين بيانديشند. وابستگی عاطفی آنها به نظامی که خود خلق کرده بودند و سابقه انجام وظيفه آنها در «قوای قهريه» نظام در گذشته مانع می شد تا نسبت به درست بودن استراتژی خود دچار ترديد شوند. اين احساس آنها را بهزاد نبوی به بهترين وجه بيان کرده بود: «ما احساس وابستگی به اين انقلاب و نظام داريم. به هر حال روی اين انقلاب سرمايه گذاری کرديم و هزينه داديم. معتقديم کسانی پيدا شده اند که می خواهند واقعيت انقلاب ما را دگرگون کنند. به هر حال چون ما می دانيم اصل اين انقلاب چه می خواست، ما نمی توانيم با جوانی که اصلاً انقلاب را درک نکرده، امام را نمی شناسد و ... و حالا خواهان برخورد با ارکان نظام است هماهنگ شويم.» (بهزاد نبوی – مصاحبه روز – ۲۲ شهريور ۱۳۸۴)
اصلاح طلبان به جای پرداختن به استراتژی تازه، ترجيح می دادند دلايل شکست خود را در عرصه سياسی نخبگان و بازی بازيگران سياسی بيابند. گذشته از اين برای برخی از رهبران جنبش اصلاح طلبی، گذار موفقيت آميز به دموکراسی مشکل اصلی نبود.آنها فضای سياسی جمهوری اسلامی را زمين بازی ورزش عادلانه ای می دانستند که می توانستند در آن با کوشش بيشتر بر رقيب فايق بيايند و سهم شايسته خود از قدرت را بدست آورند. بنابراين طبيعی می نمود تئوری توجيه کنندۀ استراتژی نادرست به بررسی عدم موفقيت در رقابت سياسی و تنگ بودن عرصه سياسی محدود باشد. حجاريان در صدد اين توجيه نوشت: «می دانيم که فضای سياسی (Polity) عرصه بازی «بازيگران» سياسی است و داوران (نهادهای حل منازعه) بايد از اين سطح ارتفاع داشته باشند. مثل داور واليبال که هر چه بالاتر باشد، دو طرف را يکسان می بيند و با تسلط بر اوضاع، بهتر می تواند داوری کند. قبل از دوم خردادف داوران از زمين بازی فاصله ای نداشتند. اما فشار عظيم مردم در دوم خرداد آنها را وادار به ارتفاع گرفتن کرد.» اشاره های حجاريان به داور، مسابقه واليبال، پايه دموکراتيک حاکميت و پايه غير دموکراتيک حاکميت، نياز به توضيح بيشتر دارد. حجاريان معتقد است که در برابر «حاکميت دوگانه» به طور کلی، «سه استراتژی می توان اتخاذ کرد. يک استراتژی جمهوريخواهی است که عرصه Polity را پايه دموکراتيک حاکميت می پوشاند و پايه ديگر آن جايی در Polity نخواهد داشت. استراتژی ديگر سلطنت طلبی است که بر عکس جمهوری خواهی، عرصه Polity را پايه تماميت گرا می پوشاند و پايه دموکراتيک حاکميت در Polity جايی نخواهد داشت. استراتژی سوم مشروطه طلبی است که حضور هر دو پايه حاکميت در Polity به رسميت شناخته می شود، اما مرز هر کدام کاملاً مشخص است و تقسيم کار سياسی در Polity انجام می شود.» (اصلاحات در اصلاحات ص ۱۲۹) اين استراتژی سوم، استراتژی آقای حجاريان بوده و هست. منظور حجاريان از داور، نهاد ولايت فقيه و شخص خامنه ای است. مسابقه واليبال، رقابت بين دو جناح جمهوری اسلامی است. تيم ايشان، «پايه دموکراتيک حاکميت»، اصلاح طلبان بازی هستند و پايه غير دموکراتيک محافظه کارانند و قوای قهريه آنان. پيش از هر چيز بايد توجه کرد که اين نگاه ورزشی به ميدان سياسی جمهوری اسلامی مختص حجاريان نيست و ديگر رهبران مشارکت نيز همين گونه به ميدان می نگرند. آقای خاتمی در مصاحبه با روز در توضيح شکست در انتخابات گفته بود: «درست است که اصلاح طلبان شکست خوردند، اما طرف مقابل هم با دوپينگ پيروز شد.» به عبارت ديگر اصلاح طلبان معتقدند اگر تقلبهای انتخاباتی که منجر به پيروزی احمدی نژاد شدند در کار نبودند ما با يک ميدان ورزشی رقابتی با امکانات برابر در حضور داوری بيطرف روبرو بوديم. روشن است که عرصه سياسی جمهوری اسلامی با حذف کانديداهای غير خودی و کنترل انتخابات، هرگز ميدانی با فرصتهای مساوی برای شرکت کنندگان نبود. از آن گذشته، رهبر جمهوری اسلامی و نهاد وابسته به او، هرگز نقش داوری بی طرف را چه قبل و چه بعد از دوم خرداد بازی نکرد. داور علناً خواستار پيروزی يک طرف بازی بود و وقتی نتيجه را متفاوت ديد از همان اول بازی با کمک قوای قهريه به سرکوب پرداخت.
اما گذشته از همه اينها، واقعيت اين است که استراتژی حجاريان به خاطر يک نتاقض درونی نمی توانست به پيروزی منجر شود. چرا که برای پيروزی و رسيدن به هدف، يعنی کارآمد کردن حکومت دوگانه، حضور هر دو پايه، يعنی هم پايه دموکراتيک و هم پايه تماميت گرا را، در عرصه سياسی می خواست و «تقسيم کاری» بين اين دو را لازم می ديد. کار پايه دموکراتيک مشخص بود، که بايد ترويج دموکراسی و توسعه سياسی باشد. اما کار پايه تماميت گرا، مگر جز سرکوب و ايجاد محدوديت های سياسی، اجتماعی، و فرهنگی بود؟ اين پايه تماميت گرا برای شرکت در تقسيم کار عادلانه آقای حجاريان چه بايست می کرد؟ به طورحتم، پايه تماميت گرا در تقسيم کار آقای حجاريان سهم خود را به خوبی ايفا کرد. تا پايان دوره اول رياست جمهوری خاتمی برخی از چهره های فعال سياسی مخالف به قتل رسيدند. خود حجاريان هدف ترور قرار گرفت. بسياری در زندان و زير فشار و شکنجه قرار گرفتند و تقريباً تمامی روزنامه های مستقل تعطيل شدند. به عبارت ديگر مشخص شد که به رسميت شناختن پايه سرکوب نظام درنهايت سرکوب را گسترش می دهد و دامنه آن، فعالان «پايه دموکراتيک» را نيز در بر می گيرد. اگر منظور و هدف استراتژی حجاريان اين بود که «پايه تماميت گرا» تنها به سرکوب غير خوديها بپردازد و اجازه دهد «پايه دموکراتيک» نظام در صحنه بين المللی برای جمهوری اسلامی اعتبار و آبرو کسب کند و در داخل گام به گام به سوی گسترش آزاديهای سياسی حرکت نمايد باز هم استراتژی واقع بينانه ای نبود. مطالعه گذار به دموکراسی در کشورهای ديگر نشان می دهد که نيروهای محافظه کار حاکم، هرگز به ميل و رغبت تسلط خود بر اهرمهای سياسی و منابع مالی مردم را تسليم نمی کنند. در هر سه مدل دوران گذار، هيئت حاکمه محافظه کار با اپوزيسيونی روبروست که در حال گسترش روز افزون و اعمال فشار برای مطالبه حقوق خويش است. در ايران آنگاه که «پايه تماميت گرا» اطمينان پيدا کرد از سوی جامعه مدنی مورد تهديد واقع نمی شود و زير فشار نيست به قلع و قمع «پايه دموکراتيک» مورد نظر حجاريان پرداخت. با وجوديکه در پايان چهارسال اول رياست جمهوری خاتمی شکست اصلاح طلبان و استراتژی فشار از پايين و چانه زنی در بالا در چارچوب مدل «گذار از طريق چانه زنی» محرز بود حجاريان در جستجوی تاکتيک تازه بود و نه استراتژی جديد. جز پايه عاطفی وابستگی حجاريان به استراتژی شکست خورده، می توان به پايه اعتقادی و ايدئولوژيک نيز اشاره کرد. حجاريان جزو روشنفکران مسلمان بود. علاوه بر دلبستگی ايدئولوژيک، اعتقاد سياسی او به ضعف جامعه مدنی ايران، («جامعه مدنی ضعيف»)و نتيجه اين اعتقاد کليد انتخاب استراتژی اوست. به اعتقاد حجاريان، جامعه مدنی ايران ضعيف است و دولت مرکزی با تکيه بر نيروی قاهره (سپاه، بسيج، پليس، اطلاعات و ...) مناسبات استبدادی را باز توليد می کند و مانع از نهادينه شدن قانون است. در چنين حالی، «قانون گرايی» برای حجاريان اهميت چندانی ندارد. بلکه مهم تر اين است که کسانی که خواهان تحول هستند در بازی قدرت وارد شوند و معادله را به نفع جامعه مدنی تغيير دهند. حجاريان می گويد:
«ببينيد، برای اينکه در جامعه قانون نهادينه شود و حقوق شهروندی جا بيافتد، همه نيازمند وجود يک جامعه مدنی قدرتمند است، يعنی پاشنه آشيل ما. پس ما بايد جامعه مدنی را تقويت کنيم. اما به دليل ساخت قدرت در ايران، اين کار تنها در زمانی به درستی انجام می شود که شما بتوانيد در قدرت هم اثر گذار باشيد. يعنی ناچار بايد پايی در قدرت داشته باشيد.» (حجاريان – مصاحبه با روز) و در جای ديگر باز تأييد می کند: « ... بنابراين اصلاح طلبان هم در بالا بايد فعالانه حضور داشته باشند و هم در پايين. جنبش نيز هم در بالا ستاد می خواهند هم در پايين. فشار و چانه زنی هر دو ستاد می خواهد.» (ص ١٣١ اصلاحات در اصلاحات) اساس مخالفت حجاريان با تز «خروح از حاکميت» نيز در همين نکته بود.
استراتژی حجاريان مشکلات متعددی داشت. اول اينکه تأثير و مقام اصلاح طلبان در نهاد رياست جمهوری، مجلس و شوراها فقط برای خود آنان نشان حضور در حاکميت بود. آنها نظام و حاکميت را مجموعه ای از نهادهای انتخابی (مردمی- پايه دموکراتيک) و نهادهای انتصابی (رهبری، ارگانهای سرکوب - پايه تماميت گرا)می ديدند و بنابراين حضور خود را در نهادهای انتخابی به حضور خود در حاکميت و حکومت تعبير می کردند. تجربه عملی اصلاحات به آنها آموخت که هم در برآورد نيروی واقعی خود و هم در شناخت ساختار حکومت دچار توهم بودند. در طول دوران هشت ساله رياست جمهوری خاتمی موارد بسيار نادری وجود داشت که اصلاح طلبان به خاطر حضور خود در حاکميت از سبعيت و سرکوب ارگانهای رژيم کاسته باشند. قتلهای زنجيره ای، سرکوب دانشجويان، تعطيل کردن روزنامه ها، شکنجه و آزار فعالان سياسی و در نهايت حتی ترور خود حجاريان نمونه های فراوان و متعددی از سرکوبی بودند که عليرغم حضور اصلاح طلبان و گاه با استفاده از حضور آنان صورت می گرفت. در اينجا ارزيابی منطقی می بايست از اين پله آغاز می کرد که شايد حاکميت تنها بر همان پايه تماميت گرا استوار است و نهادهای انتخابی کارکردی تزئينی برای تحميق مردم و باز توليد نظام استبدادی دارند و بنابراين حضور در نهادهای انتخابی حضور در مالکيت نيست. مشکل دوم استراتژی حجاريان اين بود که از حريف (رقيب و دشمن)۸ ارزيابی درستی نداشت. لطف الله مبثمی می نويسد: «در دوران اصلاحات، اصلاح طلبان مافيای دولت و قدرت را جدی نگرفتند.» واقعيت اين بود که حجاريان و ياران اصلاح طلبش، فضای سياسی ايران را ميدان ورزشی و محافظه کاران را رقيب و مقام رهبری را داور بازی می دانستند. «ارتفاع گرفتن داوران از زمين بازی» در ديدگاه حجاريان به سبب فشار درخواستهای توده ها و در نهايت باعث بی طرفی داوران می شد. واقعيت اما چيزی ديگر بود. ارتفاع گرفتن داور به خاطر آن بود که بتواند پشت ظاهر انتخابی نظام مخفی شود و در مقابل صادر کردن فرمان سرکوب از پاسخگويی و مسئوليت مصون باشد. در ماجرای سرکوب دانشجويان يا بستن مطبوعات و يا حتی ترور حجاريان هيچ کس از اصلاح طلبان انگشت اتهام را متوجه شخص خامنه ای نکرد در حاليکه بر همه روشن بود که در هر سه مورد فرمان سرکوب از سوی رهبر صادر شده بود. حجاريان و اصلاح طلبان گرد او نه از خود رهبر، نه از ظرفيت نيروهای سرکوبش و نه از ميزان خشونتی که او و نيروهای سرکوب قادر بودندعليه آنها به کار گيرند ارزيابی واقع بينانه ای نداشتند. ترور حجاريان آنها را مبهوت کرد. برای انها به اعتراف خودشان ماهها بعد از ترور هرگز حتی تصور اينکه حريف به چنين عملی دست بزند وجود نداشت.
سوم، چنانچه در بالا نيز به کوتاهی اشاره شد، اعتقاد حجاريان به حفظ چارچوب نظام با تقويت جامعه مدنی و حضور در «پايين» تضادی بنيادی داشت که پيشبرد اين استراتژی را عملاً ناممکن می شاخت. و بالاخره داشتن «ستاد در پايين» نيازمند شناخت واقع بينانۀ جامعه و حضور موثر در آن بود. اصلاح طلبان از همان آغاز و پس از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری دوم خرداد درباره همايت جامعه دچار توهمات متعددی بودند. بسياری رأی به خاتمی را رای به نظام و قبول چارچوب حمهوری اسلامی می پنداشتند و برخی آنرا حمايت مردم از برنامه اصلاحات می خواندند. معدودی از روشنفکران ملی – مذهبی، (از جمله عزت الله سحابی) در همان روزها هشدار دادند که اين رأی مردم بيشتر يک رأی منفی («نه» بزرگ) بود تا رأی مثبت به خاتمی يا اصلاحات. اما شادی و هيجان پيروزی بزرگ، مجال تأمل و هيجان را از اصلاح طلبان گرفته بود. ديگر انکه در جهان بينی اصلاح طلبانه حجاريان با اعتقاد راسخ به حفظ نظام، دوگانگی حاکميت و حضور در بالا و پايين، نقش خارجی و فشارهای خارجی تفريباً ناديده گرفته می شد و اين در حالی بود که پس از جهار سال اول اصلاحات و شکست های بعدی در داخل برخی از اصلاح طلبان به طور جدی به تحليل اين عامل پرداخته بودند. مثلاً علوی تبار «جهت گيری نيروهای بين المللی و سمت و سوی فشارهای وارد شده از جانب آنها» را عامل مهمی در آينده سياسی کشور ارزيابی می کرد و می نوشت: « منظور از نيروهای بين المللی تنها دولت ها نيستند بلکه افکار عمومی و نهاد های مدنی بين المللی نيز بايستی به حساب آمده و جدی تلقی شوند.» او بين «جهت گيری عليه نظام سياسی حاکم بر کشور» و جهت گيری برای «تقويت فرآيند های مردم سالارانه» تفاوت قائل می شود. اين ديدگاه از «فشارهای بين المللی» بر آوردی واقع بينانه نداشت. واقعيت اين بود که فشار افکار عمومی سالها سبب سقوط آپارتايد نشد و يا مانعی در راه قتل عام مردم بوسنی و تيمور شرقی بوجود نياورد. فشار اقتصادی و سياسی دولتها و شرکتهای چند مليتی بر آفريقای جنوبی و مداخله در بوسنی و تيمور شرقی از سوی دولتها اما نه تنها موثر بود، بلکه در مورد تيمور شرقی جان مردم اين کشور را از کشتا رجمعی ديگری نجات داد.
در درجه دوم ديدگاه علوی تبار بر اين پيش فرض استوار بود که می توان بدون فشار بر نظام سياسی حاکم بر کشور فرآيند های مردم سالارانه را از بيرون کشور تقويت کرد. بی اعتباری اين فرضيه هم در پايال چهار سال اول رياست جمهوری خاتمی و هم امروز آنقدر اشکار است که از استدلال و نمونه های تاريخی بی نياز باشد. از سوی ديگر عباس عبدی تأثير عنصر خارجی را تنها در صورت فروپاشی عاملی مهم می دانست. او می نويسد: « امروز ايران با تهديد جدی سستی بنيانهای داخلی اش روبروست و هر آن ممکن است با کمترين فشار خارجی اين بنيان از هم بپاشد. وقتی بنيانهای داخلی قوی است فشار های خارجی کمترين تغيير شکل را ايجاد می کنند. نگرانی من از زمانی است که عنصر خارجی تعيين کننده شود، آن گاه اصلاحات موضوعاً منتفی است.» عبدی توجه بيشتری در تحليل خود به عنصر فشار خارجی داشت اما نمی توانست به استراتژی مشخصی فکر کند که ازاين فشار خارجی برای پيشبرد اصلاحات بهره برداری کند. پارانويای «ضد خارجی» او که شايد از دوران اشغال سفارت آمريکا با او باقی مانده بود چشم او را بر تحليل واقع بينانه تری از عامل فشار خارجی می بست. واقعيت اين بود که در اغلب گذارهای موفق به دموکراسی و اصلاحات سياسی در نظامهای اقتدار گر فشارهای خارجی نقش موثر و سازنده داشتند و ايران بيرون اين تاريخ معاصر و در خلاء قرار نگرفته بود. تحليل عبدی مبتنی بر گذشته تاريخی ايران و دخالت قدرت های خارجی از جمله آمريکا، در جهت تحکيم ديکتاتوری بود و نه دوران معاصر و گذار های موفق دو دهه اخير. نگاه حجاريان چندان جدی تر با عميق تر از عبدی نبود. می نويسد: « آمريکا و انگليس به دنبال قدرت فائقه در ايران هستند. البته به نظر من آمريکا چندان روی خوش به محافظه کاران نشان نخواهد داد. به هر حال بهتر است فاکتور خارجی را در بحث نياوريد. آمريکا نه اصلاح طلب را تحمل می کند نه اقتدار گرا را.» نتيجه اين تحليل در پايان چهار سال اول رياست جمهوری خاتمی اين بود که در عمل اصلاح ظلبان از فشار خارجی برای پيشبرد برنامه اصلاحات کمترين استفاده ای نکردند و دست جناح محافظه کار و اقتدار گرا را در تماس، مذاکره و به توافق رسيدن با خارجيان باز گذاشتند. از سويی در بالا، در کسب بخشی از سکوهای قدرت هرگز توفيقی نداشتند. رژيم هميشه يکدست بود و هرگز دچار شقگی نشده بود. آنگاه که موج هيجان مردم فرو نشست و جامعه از دوره بسيج و هيجان عمومی به دوره رکود و دلسردی رجعت کرد، همه آنها از قدرت خارج شدند و چون بر سر حقوق مردم ايستادگی به خرج نداده بودند هرگز چون مصدق و ملیّون به مشروعيتی نيز در قبال شکست خود دست نيافتند. در حوزه جامعه نيز در تقويت جامعه مدنی شکست خوردند. دل مشغولی اصلی آنها داشتن انحصار و کنترل رهبری جنبش نارضايتی بود. اما به دلايل متعددی، توانايی اعمال اين رهبری را نيز نداشتند. حاتم قادری به درستی اشاره می کند که: « کليت اصلاح طلبان امکان بسيج و سازماندهی نيروهای جذب شده را نداشتند.» از سوی ديگر اصلاح طلبان نمی فهميدند که موفقيت انها در گرو نيرومندی و گستردگی جنبشی راديکال، برانداز و توده ای است. از مقابله اين جنبش با قوای سرکوب رژيم بود که دست انها در پيشبرد برنامه اصلاحات باز می شد و رژيم مجبوربه دادن امتياز و عقب نشينی می گرديد. اصلاح طلبان اما در برابر هر حرکت راديکال در جامعه موضع دشمنانه می گرفتند و به سرعت به تخريب آن می پرداختند. نمونه بارز اين سياست، جبهه گيری سرآسيمه آنان در برابر دفتر تحکيم وحدت بود. ثمينا رستگاری در ادوارنيوز هوشمندانه می نويسد: «در پرونده ۸ ساله اصلاحات، نيز فاجعه ۱۸ تير و عدم پيگيری جدی شخص خاتمی و اصلاح طلبان موجود در حکومت، يکسال حبس انفرادی علی افشاری و پخش اعترافات وی از صفحه سيما، وجود دارد. همچنين نبايد فراموش کرد که دوتکه شدن دفتر تحکيم وحدت با ياری شورای نظارت دولت خاتمی صورت گرفت. ان روز که دکتر معين به دفتر تحکيم وحدت طيف شيراز موجوديت بخشيد...» اگر اصلاح طلبان از جايگاه خود در جامعه آگاه بودند، به جای همکاری و مشارکت در سرکوب نيروهای راديکال به دفاع از حقوق آنها می پرداختند.فعال ديگرجنبش دانشجويی مهدی امينی زاده می نويسد: «چون همين اصلاح طلب ها که مدعی هم بودند در جنبش دانشجويی اخلال می کردند. در ايجاد طيف شيراز تحکيم، اصلاح طلب ها نقش داشتند. بهزاد نبوی اجازه نشست طيف شيراز را در دانشگاه ساری گرفت و برای اين نشست پيام فرستاد؛ همانطور که رهبری پيام فرستاده بود». فعال جوان ديگری در داخل ايران می نويسد: « واقعاً نسبت اصلاح طلبان با اخلاق و اخلاق گرايی و مروت با دوستان، امروز کاملاً مشخص و معين است. اصلاح طلبانی که جر به منافع خويش به هيچ چيز نيانديشيدند، با هر گامی که حريف در نقض حقوق اوليه مردم به جلو برداشت، ده گام به عقب نشستند و در نهايت پشتوانه بيست مليونی خود را به شغل شريف تدارکاتچی اقتدارگرايان تقليل دادند. عدم اعطای مجوز به نشست های دفتر تحکيم وحدت و در مقابل به رسميت شناختن گروه اقليت مطلق طيف شيراز تحکيم و اعطای مجوز و فرستادن بيغام و پسغام برای ايشان، سکوت در برابر به زندان افکنده شدن دانشجويان و روشنفکران، عدم ايستادگی در مقابل يکه تازی اقتدار گرايان در مجلس هفتم و رياست جمهوری نهم... ۹»
بر خلاف توهمات اصلاح طلبان، «شعار گذار از خاتمی» مطالبه تغييرات اساسی و راديکال و بوجود آمدن نهادهای کارگری، دفاع از حقوق زنان، دانشجويی و سياسی خواستار تغييرات بنيادی در جامعه تنها شانس موفقيت انها در برابر اقتدار گرايان بود. اما برای حجاريان و اصلاح طلبان ديگر حفظ انحصار و قدرت خود در جنبش ناراضيان در داخل کشور بسيار مهم تر از پيروزی اصلاحات بود. هر چه که پايه های نظام سياسی خود ساخته آنان را تهديدی بود آنها را به سرعت از جامعه دور و شتابان به صفوف حاکمان نزديک می کرد. حتی حملاتی که تا امروز از سوی جبهه مشارکت و رهبرانش متوجه دفتر تحکيم، تحريمی ها، جبهه رفراندوم، اکبر گنجی و«براندازان» و همه کسانی که خواستار تغييرات اساسی و راديکال هستند، می شود از همين استراتژی اشتباه «يکی بر سر شاخ و بن می بريد» نشأت می گيرد.خلاصه کنيم، استراتژی اصلاحات حجاريان و جبهه مشارکت در عمل به مشارکت در سرکوب جامعه مدنی و نيروهای آزاديخواه جامعه، دلسردی و افسردگی مردم و رکود جنبش دمکراسی ايران منجر شد. نتيجه مشارکت در سرکوب اين بود که اصلاح طلبان پس از حذف از قدرت مورد حمايت معنوی مردم نيز قرار نگرفتند. اخراج از حاکميت با اخراج از دل مردم ايران همراه بود. استراتژی حجاريان هم در بالا و هم در پايين خرد و وضعيت سياسی ايران از "فشار در پايين و مذاکره در بالا" به "فشار از خارج و مذاکره در خارج" تبديل شد. رضا خجسته رحيمی در گفتگو با مراد ثقفی يکی از نظريه پردازان اصلاح طلب و طرفدار خاتمی، به درستی و تيزهوشانه می گويد: "واقعيت آن است که اکنون اصلاح طلبانی در حالی که خارج از دايره قدرت به سر می برند با يک افت اعتبار سياسی نيز روبرو هستند" و مراد ثقفی به ناچار در اين گفتگو از "افت اعتبار منزلتی"۱۰ نيروهای اصلاح طلب ياد می کند: "بايد دو مسئله را مد نظر داشت و بيش از هر جيز مورد توجه قرار داد. اول اينکه ما با افت جايگاه انتخابات رياست جمهوری روبرو شديم. اين اتفاق از دومين دوره انتخابات شورای شهر آغاز شد و در انخابات رياست جمهوری به اوج خود رسيد. مسئله دوم هم در شرايط فعلی مسئله مداخله خارجی است. نه اينکه ما تجربۀ مداخله خارجی نداشته باشيم که اين مسئله دائمی برای ما بوده است. اما اکنون در شرايطی قرار داريم که عنصر خارجی به اندازه عنصر داخلی در شرايط کشور تأثير گذار شده ... "
مشکل اينجا بود که اصلاح طلبان از صحنه سياست بين المللی و عنصر خارجی و تأثير آن نيز بر آورد صحيحی نداشتند و زمام خود و مردم را برای رويارويی با اين عامل به کف اقتدار گرايان سپرده بودند. برای اقتدار گرايان اين انحصار اهميت بسياری داشت. معدودی که تلاش کردند اين انحصار حاکمان را در گفتگو با دولتمردان خارجی بر هم بزنند و تصويری جز آنچه مأموران حکومتی برای خارج از کشور ترسيم می کردند، به چشم دولتها و مردم خارجی برسانند زير فشار تبليغات منفی و جنگ روانی، توهين و بر چسب و اتهام بيگانه گرايی گرفتند. در اين جنگ روانی نيز مانند جنگ هيئت حاکمه با آزاديخواهان در درون کشور، مشارکت همراه با حکومت شد و به مشارکت در جنگ روانی با آزاديخواهان پرداخت. نتيجه نهايی جز اين نبود که در اين کارزار نيز اصلاح طلبان ميدان را به رقيب واگذار کردند و خود به آلت دست تبليغاتی اقتدار گرايان تبديل شدند. حاصل اين تحول سياسی در صحنه بين المللی اين بود که فشار خارجی تا حدودی کاهش يافت و پيروز ميدان "فشار از خارج، مذاکره در خارج" نيز اقتدار گرايان بودند.
امروز جنبش دمکراسی ايران به پايان استراتژی گذار از طريق چانه زنی، استراتژی حجاريان – مشارکت رسيده است. با اقبال روز افزون گنجی و "تحريميان" ديگر، با تحرک و استقلال دفاتر تحکيم وحدت و جنبش های اجتماعی حقوق زنان، کارگران و اقليت ها از اصلاح طلبان آبرو باخته، جنبش به استراتژی تازه ای برای گذار به دمکراسی نيازمند است. پایه تئوريک و عناصر مهم برای استراتژی تازه موضوع بحث آينده اين قلم خواهند بود.
رامين احمدی
*****
۱ مصطفی تاج زاده – مصاحبه با روز- ۲ شهريور ماه ۱۳۸۴۲ شکوری راد- ۳۱ فروردين ۱۳۸۵۳ Procedural Continuity۴ Backward Legitimacy۵ عباس عبدی۶ حميد رضا جلايی پور۷ عليرضا علوی تبار۸ حجاريان حريف را رقيب می ديد و نه دشمن. اما رقيبی که برای متوقف کردن تو گلوله بصورت تو شليک می کند ميی تواند با کلمه دشمن نيز مشخص شود. ۹ عباس حکيم زاده – سردبير نشريه دانشجويی واژه – پلی تکنيک تهران – ۱۸ تيرماه ۱۳۸۵ - گويا۱۰ منظور از "افت اعتبار منزلتی" محترمانه گفتن "رسوايی و بی آبرويی" است.

Thursday, July 27, 2006

ياد آر! فتوای خون و جنون را، مسعود نقره کار

ياد آر! فتوای خون و جنون را، مسعود نقره کار
نزديک به ۲۸ سال است که درهای "هولوکاست"های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانيان، مردم ايران و جهانيان بسته است؛ در پس اين درها شريعت مداران همچنان به جنايت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال ۶۷ يک نمونه افشا شده است؛ فاجعه ای هولناک که نبايد اجازه داد فراموشی به آن نزديک شود
با فتوای آيت الله خمينی، در طول ۲ ماه مرداد و شهريور ۱۳۶۷ ، حداقل نزديک به پنج هزار زندانی سياسی وعقيدتی قتل عام شدند (۱). آيت الله خمينی با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدين خلق ايران از درون عراق به غرب کشور چنين فتوايی صادر کرد:
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجة الاسلام نيری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربين ساده انديشی است... آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
با اين فتوا هزاران زندانی دگرانديش , و مخالف سياسی و عقيدتی حکومت اسلامی ، در محاکماتی ۲ تا ۳ دقيقه ای به اعدام محکوم ، و دسته دسته تيرباران و يا به دار آويخته شدند. درباره ی علل سياسی و ايدئولوژيک (عقيدتی) اين کشتاربزرگ نظرات گوناگونی مطرح شده است:۱- برخی پذيرش پيشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل) توسط خمينی، که برای او "نوشيدن جام زهر" بود، را دليل فرمان قتل عام زندانيان می دانند. در همين رابطه عده ای می گويند خمينی با اين کار می خواست خشم خود را از اين شکست فرونشاند.
۲- عده ای ديگر اما بر اين باورند که پايان جنگ، پايان بهانه تراشی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود . اين نگرانی که مردم به خاطر مشکلات مذکوردست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمينی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سياسی را از ميان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها وشورش ها وجود نداشته باشد.
۳- برخی حمله ی سازمان مجاهدين خلق ايران به غرب کشور را دليل صدور فتوای قتل عام زندانيان سياسی و عقيدتی می دانند. اينان بر اين باورند که اين حمله خمينی و حکومت اسلامی اش را دچار وحشت و سرآسيمگی کرد، و او و ياران اش بر آن شدند تا با کشتار زندانيان سياسی و عقيدتی هم احتمال همکاری زندانيان در اعتراض ها و شورش های ناشی از اين حمله را از ميان بردارند و هم با ايجاد رعب و وحشت آشتی ناپذيری خود را با مخالفين حکومت بنمايانند. متن فتوی خمينی مورد استناد صاحبان چنين نظری است.
۴- عده ای نيز بر اين نظرند که پيش از حمله ی مجاهدين خلق، و نيز پيش از پذيرش قطعنامه ی شورای امنيت سازمان ملل، خمينی و ياران اش قصد "پاکسازی" زندان ها را داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بيماری خمينی و احساس اين که مرگش به زودی فرا خواهد رسيد، و نيز نشان دادن قاطعيتی هراس آور را صاحبان اين نظر دليل قتل عام سال ۶۷ می دانند.
۵- برخی ديگر از جمله "يرواند آبراهاميان" بر اين نظرند که:«پاسخ واقعی را در مورد اعدام های جمعی بايد در فعل و انفعالات درون رژيم جست وجو کرد. با تحقق يافتن صلح، خمينی ناگهان دريافت که سيمان پربهايی را که به وسيله ی آن گروه های ناهمگون پيروان او، با هم پيوند يافته بودند، از دست داده است. برخی از اين پيروان، ميانه رو، برخی تندرو، گروهی اصلاح طلب، بعضی جزمی و بنيادگرا، ديگران واقع بين و عامه گرا، بخشی معمم و بخش ديگر افراد غير معمم بودند که نهانی احساساتی بر ضد طبقه ی روحانی در دل می پروراندند. او همچنين دريافت که با وضع مزاجی متزلزلی که دارد، ممکن است به زودی صحنه را خالی کند و پيروان خود را از وجود يک رهبر بلندپايه محروم سازد. افزوده بر اين، او متوجه اين واقعيت نيز بود که در درون نظام عناصر منتقدی وجود دارند که آرزو می کنند شکاف پديد آمده بين رژيم و غرب و همچنين با گروه های مخالف ميانه رو، از ميان برخيزد...کوتاه سخن اين که، حمام خون با اين هدف برپا گرديد که هم يک غسل خون باشد و هم يک پاک سازی درونی. اين هدف، با مجبور شدن منتظری به استعفا، دقيقاً به تحقق پيوست.» (۲)
در آن ۲ ماه "هیأت کشتار" با طرح سؤالاتی از زندانيان، آنان را به جوخه اعدام می سپردند. اين "حضرات" حتی تلاش می کردند تا زندانی را بفريبند و زندانی سرانجام آن چه را بگويد که اعدام مجازاتش باشد. شيوه ای که حتی مأمورين تفتيش عقايد (انکيزيسيون) قرون وسطی هم پيشه نکرده بودند. آنان به زندانيان اطمينان می دادند که محاکمه ای در کار نيست، و برای اعلام عفو عمومی و جدا کردن زندانيان مسلمان از غير مسلمان آمده اند. (۳)
" هيات کشتار" ابتدا از قربانيان خود می خواستند نام سازمانی را که به آن وابسته بودند، اعلام کنند. اگر در پاسخ گفته می شد "مجاهدين"، بازجويی پايان می يافت، و زندانی اعدام می شد.
اگر نام سازمانی "منافقين" گفته می شد، اين سؤال ها را طرح می کردند:ـ آيا حاضريد دوستان سابق خود را تقبيح کنيد؟- آيا حاضريد اين کار را جلوی دوربين (تلويزيون) انجام دهيد؟- آياحاضريد به ما در به دام انداختن دوستان خود کمک کنيد - آيا حاضريد نام کسانی را که پنهانی به سازمان سمپاتی دارند، فاش کنيد؟- آيا حاضريد به جبهه های جنگ ايران و عراق برويد و از ميان ميدان های مين گذاری شده دشمن عبور کنيد؟
پس از پنجم شهريور ماه (۲۷ آگوست)، کميسيون، توجه خود را به چپ گرايان متمرکز ساخت. کميسيون ضمن دادن اطمينان به اين که فقط می خواهد مسلمانانی را که به فرايض دينی خود عمل می کنند، از کسانی که اين فرايض را به جای نمی آورند، جدا کند، از آن ها خواست که به اين پرسش ها پاسخ گويند:- آيا شما مسلمانيد؟- آيا به خدا اعتقاد داريد؟- آيا به بهشت وجهنم معتقد هستيد؟- آيا محمد را به عنوان خاتم الانبيا قبول داريد؟- آيا در ماه رمضان روزه می گيريد؟- آيا قرآن می خوانيد؟- آيا ترجيح می دهيد با يک مسلمان هم بند شويد و يا يک غيرمسلمان؟- آيا حاضرين زير ورقه ای را داير بر اين که به خدا، به پيغمبر و به قرآن و به روز رستاخيز ايمان داريد، امضا کنيد؟- آيا در خانواده ای بزرگ شده ايد که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟ " (۴)
و به اين ترتيب به گونه ای ناباورانه هزاران زندانی سياسی و عقيدتی قربانی شدند.
قتل عام زندانيان سياسی و عقيدتی در مرداد و شهريور سال ۱۳۶۷، زنده ماندگان و شاهدانی دارد. رضا يکی از جان به دربردگان از اين قتل عام سخن می گويد:«طبعاً زندانی ها براساس آخرين خبر وضعيت خود را تحليل و ارزيابی می کردند. شادی ناشی از پذيرش قطعنامه و پايان جنگ، وضعيت اقتصادی بد رژيم در ادامه جنگ، تظاهرات ضد جنگ و شعارهای ضد جنگ در حمله های موشکی عراق به شهرها، پس گرفتن شعارهای جنگ طلبی رژيم با خوردن جام زهر، مواردی واقعی بودند که به تفکر زندانی ستمگيری مثبت و در ادامه اين تفکر ديدن وضعيت بسيار نزديک برای رهايی از زندان بود. در اين شرايط گروه، گروه از صبح زود زندانيان را صدا کرده و از بند بيرون می بردند و به زندانيان اين طور القا می کردند که اين ها را می خواهند به زندان ديگری منتقل کنند و يا می خواهند بند کسانی را که نماز می خوانند از بند بی نمازها جدا کنند. با توجه به اين که اين موارد سابقه داشت و از آن جا که هيچ گونه ارتباطی با بيرون نبود که بتوان به صحت يا عدم صحت آن پی برد، اين کار برای زندانيان قابل قبول بود. ابتدا نيروهای مجاهدين را از بند خارج کردند، بعد نوبت به نيروهای چپ رسيد.صبح زود نگهبان بند اسامی ۲۴ نفر از زندانيان را خواند. اسامی برخی از آن ها عبارت بود از کمال صدر، عليرضا تشيد، حسين صدرايی، کاظم خوشابی، منوچهرسرحدی زاده، سيف الله غياثوند، منصور دلال زاده جهانگيری، کامبيز گل چوبيان، حسين قلم بر، عليرضا درياباری، مصطفی حقيقت، سعيد حدادی مقدم، غلامحسين صباغ پور و...از همان ابتدا با القا اين که می خواهند بند نمازخوان ها را از بی نمازها جدا کنند ما را به صف به داخل بند ۲۰۹ بردند، جلو بند به صف و با چشم بند ما را نگه داشتند، هنوز اگر نگوييم خوش بينی ولی بدبينی هم وجود نداشت. طوری که هم بندی کنار من که دکتر بند هم بود و می دانست من ناراحتی گوارشی دارم به من گفت: "رضا قرص هايت را آورده ای؟ ممکن است چند روزی علاف شويم." مأموران زيادی در اين محوطه در رفت و آمد بودند و با خشونت مراقب بودند که زندانيان با هم صحبت نکنند. يک به يک افراد را صدا می کردند و بعد از دقايقی برمی گشتند و به امر زندانبان در يک طرف راهرو قرار می گرفتند. هيچ گونه امکان تماس نبود تا بتوانيم بفهميم که چه می گذرد، تا اين که نوبت من شد.مأموری مرا با خود به نزديک در اتاقی برد، در را باز کرد و وقتی که من وارد شدم گفت چشم بندت را بردار و بنشين. چشم بند را برداشتم و روی صندلی نشستم، رو به روی من ميز "ال" بزرگی قرار داشت، ابتدای ميز نيری حاکم شرع و دو پاسدار بالای سرش ايستاده بودند بعد از آن رازينی، بعد از او مسئولان زندان و در ادامه بازجوها و روی ميز در مقابل آن ها پر از پرونده. رازينی پرسيد: تو مسلمان هستی؟ من پاسخ دادم: بله. بعد پرسيد: خدا را قبول داری؟ من گفتم: بله. گفت: نماز می خوانی؟ گفتم: بعضی اوقات. او گفت: می دانی اگر مسلمان باشی و نماز نخوانی تعزير دارد، در همين زمان که رازينی صحبت می کرد نيری يک ورقه به دست پاسدار کنار ميزش داد و گفت: او را ببريد و رو به من کرد و گفت: اتهام... (نام جريان سياسی که به آن تعلق داشتم را ذکر کرد) و پذيرش خدا؟ و در لحن اوو سؤالش اين حس القا می شد که حرف مرا باور نکرده است. دوباره چشم بند زده و از اتاق به اصطلاح دادگاه توسط دو پاسدار به هواخوری های کوچک سربندهای انفرادی هدايت شدم. در آن جا يک صندلی گذاشته بودند، ورقه را به من دادند و گفتند اين ورقه را پر کن و رفتند. هواخوری با ميله های آهنی مشبک مسدود می شد و آسمان پيدا بود. ورقه را نگاه کردم، دستخطی کپی شده، نوشته بود: اين جانب (چند نقطه که متهم اسم خود را بنويسد) در کمال صحت و سلامت اعلام می نمايم که مسلمانم و توحيد، معاد و نبوت را قبول دارم و نمازهای (جای خالی که متهم بنويسد) خود را می خوانم. اسمم را در جای خالی نوشتم ولی جای نماز را پر نکردم. پاسدارها برگشتند. برگه را ديدند گفتند چرا پر نکردی الان وضعيت طوری نيست که بخواهی ادا دربياوری، لحن آن ها احساس غريبی در من ايجا کرد که نمی توانستم آن را برای خود توضيح دهم. بالاخره گفتند که ۵ دقيقه بيشتر فرصت ندارم که برگه را تکميل کنم. دوباره رفتند و من نوشتم، سعی می کنم نمازهای يوميه خود را بخوانم. پاسدارها برگشتند و برگه را گرفتند و من را با خود به راهرو برگرداندند و در طرف ديگری نشاندند که تعداد کمتری از زندانيان نشسته بودند، و بعد ما را که تعدادمان کمتر بود به اسامی خواندند و به بند ديگری انتقال دادند.بعد از مدتی هنوز بحث بين زندانيان باقی مانده وجود داشت که ديگر زندانيان را کجا برده اند؟ آن ها در کجا هستند؟ مفهوم اين دادگاه و اين جا به جايی چيست؟ تا اين که ملاقاتی ها دوباره شروع شد و زندانيان باقی مانده در زندان اوين از طرف خانواده هايی که به ملاقات آمده بودند متوجه شدند که رفقا و هم بندی های ديگرشان اعدام شده اند.تأثير اين روندهای متناقض شديد، تصور عقب نشينی رژيم و آزادی زندانيان و اعدام ناباورانه اين همه انسان های شرافتمند موجب در هم ريختگی روحی و روانی بازماندگان شد به طوری که در برخی موارد سقف مقاومت تا پذيرش همکاری با رژيم پايين آمد.» (۵)
توفيق عظيمی يکی ديگر از جان به دربردگان از قتل عام سال ۱۳۶۷ می نويسد:«طی دويست سال گذشته در تاريخ خونبار ميهن مان هرگز جنايتی هولناک تر از قتل عام زندانيان سياسی در آن تابستان سياه (۶۷) به وقوع نپيوسته است و شايد از اين رو نيز باشد، حتی آن ها که از صفت دگرانديش در داخل استفاده می کنند هنوز شهامت طرح کردن آن کشتار وحشيانه هزاران انسان بی دفاع را ندارند ، و شايد اين توافقی است که بين اصلاح طلب و محافظه کار صورت گرفته و آن را خط قرمزی قرار داده اند. آن ها به خوبی از دستور امام بزرگوارشان با خبرند و نيک می دانند که چه رخ داده است.بيست و هشتم تير ماه سال ۶۷ يک روز پس از پذيرش آتش بس، زندان اوين، بند شش در اضطرابی غير قابل تصور فرو رفته است، حال چه خواهد شد؟ آيا وقت آن رسيده که مسئله زندانيان سياسی را رژيم برای هميشه حل کند؟ پس از ظهر با خبر می شويم که دوازده نفر از زندانيان را از سالن سه و پنج بيرون برده اند. به کجا؟ نمی دانيم! ما در سالن شش ۳۷۵ نفر بوديم اعضا و هواداران تمامی تشکل های سياسی. با تمامی دقت خود رفتار پاسداران را زير نظر داشتيم چه وقت آمارگيری و چه وقت آوردن غذا. علائمی که دريافت می کرديم خبر از سری بودن کاری می داد.همان شب تمامی تلويزيون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانيان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زير هشت بيايند. چشم بندها را زديم و به صف ما را سوار مينی بوس های اوين کردند. هيچ کدام از ما نمی دانستيم به کجا می رويم. با هوشياری مسير مينی بوس را پيگيری می کرديم. پس از چندين مرتبه بالا و پايين رفتن محوطه زندان اوين همگی ما را کنار تپه شمالی اوين پياده کردند و ما در حالت انتظار بيشتر از پنج ساعت را سپری کرديم. حق حرف زدن با يکديگر را نداشتيم. فضای سنگينی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ايما و اشاره می پرسيديم اين وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.صدای کوبيدن پوتين های پاسداران به زمين و فرياد آنان و شعار (خمينی عزيزم بگو تا خون بريزم) را شنيديم. می شد حدس زد يک صد نفر هستند و هر لحظه بيشتر به ما نزديک می شدند. طی اين مدت انتظار، صدها بار احساس دريدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنين تصويری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بيشتر زندانيان چنين احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاريکی تنها قادر بوديم که احساس کنيم حادثه ای در حال شکل گيريست. دوباره همگی ما را سوار مينی بوس کرده و به انفرادی آسايشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بايست رو به ديوار با چشم بند بايستيم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشيم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای يکی از شکنجه گران به نام مجيد قدوسی را شناختم که فرياد می زد تن هيچ کس زيرپوش نباشد و با ماژيکی که داده می شود نام خودو نام پدرتان را روی بدنتان بنويسيد. آن هايی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنويسند.نوشتن اجباری بود و نوشتيم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتيم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسيد. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای ديگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بوديم برای رفتن به دادگاه ويژه. پشت سر هم راه می رفتيم تا رسيديم به ساختمان اداری قديمی اوين. بيشتر از دويست نفر بوديم بعضی از هم بندان را برای چندمين بار بود که به دادگاه ويژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جديدی از نوع برخورد هيئت هفت (سه) نفره خمينی به بقيه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زيرزمين همين ساختمان وسايل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئيسی که دادستان تهران بود حکم نهايی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قديمی اوين بود که فرياد می زد زندانی به بند يا زيرزمين برده شود.از آن صف دويست نفر, سی و پنج نفر بوديم که ما را به بند برگرداندند و ديگر هرگز بقيه را نديديم. در همين ايام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوين بردند. در بين راه استخر بزرگ اوين که جلو سالن آسايشگاه قرار دارد را، پر از دمپايی و کفش های هم بندان مان ديدم، بيشتر از هزار جفت کفش که روی هم ريخته شده بودند.اوايل شهريور تعدادی از ما را به سالن ۳۲۵ منتقل کردند و در آن جا بود که فهميدم چه فاجعه ای رخ داده. هر روز اسامی تعدادی را می خواندند. زندانی لباس می پوشيد و می رفت. قبل از رفتن آقای عباس اميرانتظام با حالتی از احترام با زندانی از کنار تک تک ما می گذشت. اواسط شهريور ۶۷ حسين زاده که معاون زندان اوين بود به داخل بند آمد از ميان زندانيان داريوش کايدپور را مخاطب قرار داد و گفت چکار می کنی داريوش؟ داريوش با استواری فرياد زد باد می کارم تا طوفان درو کنم. فردای آن روزداريوش کايدپور، رضا باقری، عليرضا تشيد، عليرضا صمدی، سعيد متين، سعيد طباطبائی، سعيد خواجه نوری، حسين فتحی و... را با کليه وسايل صدا زدند و بردند. پس از آن نوبت به بند سران حزب توده رسيد. اسامی عليرضا زارع، گلاويژ، کيهان، قائم پناه، دکتر بهرام دانش، جودت، که همگی از رهبران حزب توده بودند را خواندند و بردند. (۶)بدون شک سال ۶۷ به نام سالی که يکی از سياه ترين جنايت ها عليه بشريت رخ داده است، در خاطره ها خواهد ماند. من به نام يکی از بازماندگان آن قتل عام خونين هرگز از آقای سعيد حجاريان که در آن زمان در رأس کار بوده انتظار ندارم که با نوشتن و يا گفتن ناگفته ها که ترديدی ندارم ايشان اطلاعات بسيار کاملی از آن واقعه دارند را برای ثبت در تاريخ در اختيار مردم قرار دهند. چون لازمه اين کار داشتن وجدان و شرافت انسانيست. دير يا زود عمر و بقای اين نظام ستمگر و قرون وسطايی به سر خواهد رسيد و کم نخواهند بود کسانی که به يک دادگاه ملی و عادلانه خوانده شوند، و بايستی پاسخگوی اين سکوت سنگين شوند. ما هر سال در چنين روزی فرياد برخواهيم آورد که "داد می خواهيم، داد".» (۷)صدور فتواهای جنون آميز از سوی آيت الله خمينی و آخوندهای مشابه اش ادامه يافت.
آيت الله خمينی پس از کشتار بزرگ زندانيان سياسی و عقيدتی، فتوای قتل سلمان رشدی، نويسنده ی انگليسی هندی تبار را به خاطر نوشتن کتاب "آيات شيطانی" صادر کرد (۲۵ بهمن ماه ۱۳۶۷، ۲۹ فوريه ۱۹۸۹). (۸)
آيت الله خمينی در اطلاعيه ای تأکيد کرد:«اگر نويسنده ی کتاب آيات شيطانی توبه کند و زاهد زمان هم گردد بر مسلمان واجب است با جان و دل تمامی همّ خود را به کار گيرد تا او را به درک واصل کند.»
اين فتوا اگر چه سياست بازی هايی را دنبال می کرد(۹) اما نماد دگرانديش کشی ی تفکر و رفتار آيت الله خمينی نيز بود. آيت الله خمينی مرگ را پاسخ توهين سلمان رشدی به اسلام می دانست حال آن که بدترين توهين ها به اسلام و پيامبرش را پيش از سلمان رشدی در کتاب "۲۳ سال" می شد خواند، و البته نويسنده "۲۳ سال" در زندان جمهوری اسلامی اعدام نشد؛ آن هم زمانی که صدها نفر را هر روز اعدام می کردند. مرحوم ناصر يگانه می گفت در زندان علی دشتی به او گفته بود که به حکم شخص آيت الله خمينی است که او را اعدام نمی کنند.» (۱۰)
پس از کشتار بزرگ و فتوای جنجالی قتل سلمان رشدی(۱۱) آيت الله خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، آيت الله جنتی، آيت الله مصباح يزدی، آيت الله محمد يزدی، و ده ها معمم و غير معمم،سياست گزار موج جديد ی از کشتار آزادانديشان و آزادی خواهان ميهن مان شدند. سپاه پاسداران , وزارت اطلاعات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، راديو و تلويزيون، سازمان تبليغات اسلامی، برنامه ريزان برنامه "هويت"، "چراغ" و... در راديو تلويزيون، جناح بازار "هيئت مؤتلفه اسلامی"، و... و روزنامه های کيهان، رسالت، جمهوری اسلامی، هفته نامه کيهان هوايی، صبح و... ارگان های تبليغاتی و اجرايی توطئه عليه دگرانديشان و مخالفان سياسی وعقيدتی، و کشتار آنان شدند.
اين "حضرات" در ادامه کشتار دگرانديشان و مخالفين در زندان ها، از طريق سازمان دهی "گروه های فشار و کشتار" فاجعه ی قتل های زنجيره ای و فجايعی ديگر بوجود آوردند، فجايعی که به اشکال مختلف هنوز ادامه دارد.در اين ميان آنچه چشمگير است تلاش رهبران حکومت اسلامی در لاپوشانی جنايت هولناک سال ۶۷ است. پس از گذشت ۱۸ سال از آن "سال سياه " هنوز در ايران سخن گفتن از فاجعه ی کشتار سال ۶۷ عبور از خط قرمزی ست که آنسوی اش ورود و پا گذاشتن به شکنجه گاه ها و زندان های حکومت اسلامی معنا می دهد.
در ايران اما خانواده های قربانيان اين فاجعه بی هراس از تهديد و شکنجه و زندان داد خواه اين بيداد بزرگ اند. دو روزنامه نگار شجاع نيز از اين بيداد سخن گفته اند؛ آرش سيگارچی، که هنوز تاوان سخن گفتن از کشتار سال ۶۷ را می پردازد و به ۱۴ سال حبس محکوم شده است و ديگری اکبر گنجی، که می دانيم بر او چه گذشته است.
برخی از نيروها و چهره های مخالف حکومت اسلامی نيز در خارج از کشور در افشای اين جنايت بزرگ نقش ايفا کرده اند اما نه آنگونه شايسته و بايسته، و کار ساز.
به هر گونه، ۱۸ سال از کشتار بزرگ سال ۶۷ گذشت. اين کشتار اگر چه بزرگترين اما تنها کشتار دگر انديشان و مخالفين سياسی و عقيدتی توسط حکومت اسلامی نبود؛ و نخواهد بود.
تا به امروز نزديک به ۲۸ سال است که درهای "هولوکاست " های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانيان، مردم ايران و جهانيان بسته است، در پس اين درها شريعت مداران همچنان به جنايت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال ۶۷ يک نمونه ی افشا شده است، فاجعه ای هولناک که نبايد اجازه داد فراموشی به آن نزديک شود.
***
۱ - تاکنون نام ۴۴۸۱ تن از قربانيان اين قتل عام اعلام شده است. ر. ک. به سايت اينترنتی عصر نو، ب. آزاده، و ب. آذرکلاه , مرداد سال ۱۳۸۵.۲ - آبراهاميان، يرواند: کشتار تابستان ۶۷، سال ۱۳۷۲، برگرفته از سايت اخبار روز، دهم شهريور ماه ۱۳۸۳.۳ - بقايی، غلامرضا: زندان يونسکو "دزفول" و آن تابستان سياه، سايت اينترنتی "اخبار روز"، شهريور ۱۳۸۲ (بخشی از اين مطلب در "اتحاد کار" شماره ۱۱۲ چاپ شده است.)۴ - آبراهاميان، يرواند: کشتار تابستان ۶۷........۵ - به ياد آن همه جان های بی قرار، سخنرانی رضا در مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان تابستان ۶۷، دانشگاه تورنتو (کانادا)، سپتامبر ۲۰۰۳، (شهروند، شماره ۶۳۵، جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۸۲).۶ - ر ک به: کتاب ۴ جلدی "نه زيستن، نه مرگ" ،از ايرج مصداقی، توسط نشر آلفابت سوئد منتشر شد. در اين اثر ۴ جلدی روزشمار کشتار ۶۷ در جلدی مستقل (جلد سوم) توسط مصداقی روايت شده است.۷ - عظيمی، توفيق: تابستان سياه ۶۷، سايت اينترنتی اخبار روز، بيست و سوم مرداد ماه سال ۱۳۸۳.۸ - ر. ک. به: بولتن آغازی نو، ويژه سلمان رشدی، سال چهارم، فروردين ۱۳۷۲۹- آبراهاميان، يرواند ، کشتار تابستان ۶۷............... ۱۰ - برقعی، محمد: ايران در پرتو جهان اسلام (۱)، شهروند، شماره ۶۵۱، جمعه ۱۹ دی ماه ۱۳۸۲.۱۱ - "سلمان رشدی"، اعلام کرد که از گرويدن به اسلام پشيمان شده است، سخنرانی در امريکا، ايران
تايمز، شماره ۱۰۶۴، جمعه ۱۴ فروردين ۱۳۷۱

زندگانی و قتل فجيع احمد کسروی مورخ مشروطهء ايران، پرويز داورپناه

زندگانی و قتل فجيع احمد کسروی مورخ مشروطهء ايران، پرويز داورپناه
جامعهء روحانيت و علماء و ملايان که در برابر انديشه های منطقی و مستند کسروی پاسخی نداشتند، همانگونه که شيوه کهن آنان است، چماق تکفير را بر داشتند و او را متهم کردند که به اسلام توهين می کند و قرآن می سوزاند و مهدورالدم است و از اين رو کمر به کشتن او بستند

از حشمت اهل جهل به کيوان رسيده اند جز آه اهل فضل به کيوان نمی رسد...خواجه حافظ شيرازی
در صدمين سالگرد مشروطيت ايران نميتوان يادی از نامدارترين مورخ و محقـق تاريخ مشروطهء ايران سيد احمد کسروی تبريزی نکرد که نامردانه به دستور ارتجاع و تروريستهای فدائيان اسلام در کاخ دادگستری تهران به قتل رسيد و نامش چنان با تاريخ مشروطيت ايران عجين شده است که هيچ مورخ ومحققی نيست که بدون استفاده ازآثار وی در باره تاريخ مشروطيت ايران فلم زده باشد.احمد کسروی در هشتم مهرماه ۱۲۶۹ خورشيدی در محلهء همکاوار تبريز چشم به جهان گشود. پدرش مير قاسم فرزند ميراحمد ، به کار بازرگانی اشتغال داشت.سيد احمد در شش سالگی به مکتب گذاشته شد و در يازده سالگی بر اثر مرگ پدر ناگزير مکتب را ترک گفت.شانزده ساله بود که جنبش مشروطه در آذربايجان رونق گرفت.کسروی جوان به اين جنبش گرويد و با روحانيان ضد مشروطه در افتاد.در سال ۱۲۹۶ که خيابانی حزب دموکرات را در آذربايجان بنياد نهاد ، کسروی به اين حزب پيوست. ليکن پس از چندی از خيابانی رنجيد و از حزب کناره گرفت و به تهران آمد. کسروی در تهران ابتدا به خدمت وزارت معارف در آمد ، سپس به وزارت عدليه رفت و سالها عهده دار رياست عدليه در شهرهای دماوند ، زنجان وخوزستان گرديد. در اين هنگام شيخ خزعل که عملا" در خوزستان حکومت می کرد و با حکومت مرکزی مخالفت داشت، با کسروی نيز مخالفت ورزيد و حتی عدليه را محاصره کرد و فقط با مداخلهء نيروی دولتی ، کسروی وماًموران عدليهء محل نجات يافتند. پس از رهايی از چنگ شيخ خزعل به تهران بازگشت.احمد کسروی پس از چند سمت ديگر در عدليه بالاخره در سال ۱۳۱۱ از ادامه خدمت در مشاغل قضائی دست کشيد و به وکالت پرداخت.کسروی آثار فراوانی در زمينه های اجتماعی ، دينی ، تاريخی ، زبان و ادبيات دارد. او کوشش فرهنگی و دانشی خود را از زبانشناسی و تاريخ نويسی آغاز کرد و تا سال ۱۳۱۲ استعداد فوق العاده خود را بيشتر در اين دو رشته به کار انداخت. وی زبان عربی را خوب می دانست و در اين زبان ، چنان توانايی داشت که نوشته هايش در مطبوعات عربی چاپ می شد و فصحای عرب را به تحسين وا ميداشت. کسروی زبان پهلوی و ارمنی قديم و جديد را به خوبی فرا گرفت و با لهجه ها و نيمزبانهای فارسی نيز آشنا شد ، و با اين آمادگی در تواريخ ارمنستان و نوشته های پهلوی و در کتب مولفين عربی زبان غور و بررسی کرد و در شهرها و دهستانهای ايران به مسافرت پرداخت و به اسناد و مدارک تازه ای دست يافت و تاليفاتی پديد آورد که وی را نزد دانشمندان ايران و خاورشناسان جهان مقامی ارجمند بخشيد.کسروی نخستين کسی بود که در زبان باستان آذربايجان به تحقيق پرداخت و زبان آذری را که تا آن روز ناشناخته نبود با اسناد و مدارک مهمی که به دست آورد ، در رسالهء آذری يا زبان باستان آذربايگان به نام يکی از لهجه های فارسی معرفی کرد.دو دفتر بسيار گرانبهای نامهای شهرها و ديه های ايران اولين تحقيق عالمانه ای بود که از طرف خود ايرانيان در بارهء تاريخ و جغرافيا و لغت اين سرزمين انجام گرفت.شهرياران گمنام که عبارت ازيک رشته تحقيقات عميق و مستند در باره چند سلسله از شهرياران گمنام و ناشناس ايرانی بود که بر آذربايجان و اران و نواحی مجاور فرمانروايی داشتند.در تاريخچه شير و خورشيد که به پيشاهنگان ايران هديه کرده است از چگونگی پيدايش شير تنها و خورشيد تنها بر روی درفشها ، از سکه های ايران ، از بهم پيوستن آن دو ، و همچنين از اين بابت که شير و خورشيد از کی نشان رسمی دولت ايران شده است ، به استناد سنگ نبشته ها و سکه ها و کتابهای فارسی و عربی و اشعار شعرا بحث فاضلانه کرده و به نتايج سودمندی رسيده است.تاريخ مشروطهء ايران از نوشته های برجستهء احمد کسروی است. اين اثر گرانقدر و مستند که دارای ارزش تحقيقی فراوانی است ، سهم قهرمانان اين جنبش را که از ميان تودهء مردم برخاسته بودند ، معين می کند و نماهايی از جنبش مشروطه را که با اهميت اساسی در سايه مانده بود ، آشکار می سازد. قضاوتهای نويسنده منصفانه ، دقيق و مستند است.تحقيقات تاريخی کسروی که طی کتابها و رساله های متعدد از جمله تاريخ پانصد سالهء خوزستان ، تاريخ هجده سالهء آذربايجان و تاريخ مشروطهء ايران انتشار يافته ، از نظر اصالت و روح انتقادی و روش علمی حاکم بر آنها ، ممتاز است.آشنايان با آثار کسروی می دانند که در بيش از هفتاد اثر او همه جا به ايران و سربلندی ايران پرداخته است.احمد کسروی در پيرامون تاريخ مشروطه می نويسد :" آنچه مرا به نوشتن اين کتاب واداشت اين بود که ديدم در سی سال کسی به نوشتن تاريخ مشروطه برنخاست و اگر کسانی چيزهايی نوشتند بسيار نارسا بود.پاره ای نيز راستی را فدای خشنودی اين و آن کردند و کسانی را که در جنبش آزاديخواهی در رده ی دشمنان توده بودند به مشروطه خواهی ستودند و جانبازيهای مردان غيرتمند را گذارده به رويه کارهای اين و آن پرداختند. چاپلوسی و پستی نگذاشت تاريخ درستی از آب در آورند.کسی که خويشتن آلوده پستی هاست در پستی های ديگران با نگاه ساده نگرد و آنها را عيب نشمارد. بلکه اگر کسی به آنها خرده گرفت او را تند رو بشناسد وتاريخنگاری که جزخوشی و آسايش خويش در بند چيز ديگری نيست و نيک و بد را جز در ترازوی خوشی های خود نمی سنجد. در زندگی بيش از اين نشناخته که سری توی سرها در آورد و با چاپلوسی و شيرين زبانی ها و نکته سنجی های ادبی راه به انجمن توانگران و زورمندان پيدا کند و تاريخ را نيز از بهر آن می نويسد که از اين توانا و از آن توانگر ستايشهای چاپلوسانه کند و هواداری ايشان را از برای خود ذخيره نمايد ؛ چنين کسی چگونه تواند پستی های ديگران را دريابد و در تاريخ خود بنگارد ؟!
روزی گفتگو از چاپلوسی ها و گزاف بافيها و دروغ نويسی های يک تاريخنگار زمان قاجار می داشتم ، شنوندگان همگی چنين پاسخ دادند : « بيچاره مجبور بوده ، اگر آنها را نمی نوشت از دربار بيرونش می کردند.» ديدم اينان همگی بر آنند که در راه روزی طلبيدن به هر پستی و زشتی توان بر خاست ، و آنگاه چاپلوسی از يک توانا و دروغ نويسی در تاريخ را چندان گناه بزرگی نمی شناسند.بلکه خود ايشان هر کدام به اين پستی ها آلوده اند و انها را يک گونه زيرکی و هنرمندی می شناسند.سخن کوتاه می کنم ، من يقين دارم که اگر کتابهايی در تاريخ مشروطه نوشته شود بيش از همه ستايش توانگران و توانايان خواهد بود و از جانبازان دلير کمتر گفتگويی خواهد شد.خاندانهايی در ايران با دارايی بزرگی به مشروطه خواهی برخاستند و در نتيجه کوششهای چندين ساله دارايی خود را از دست داده بينوا گرديدند. از اين سوی کسانی نيز با دست تهی به کار بر خاستند و در اندک زمانی دارايی بسيار اندوختند. هر دوی اينها چشم دارند نامشان در تاريخ بماند. ولی پيداست که آن يکی چگونه خواهد ماند.و اين يکی چگونه خواهد ماند.دوباره می گوييم : ما به نوشتن اين تاريخ برخاستيم که اين نيکی ها و بدی ها را از هم جدا گردانيم و پيداست که اين گله ها را پيش بينی کرده بوديم و زيان آن را به خود هموار ساخته ايم." کسروی در بارهء تاريخ هجده ساله می نويسد : " در آن روزها که من به اين کار برخاستم ، يک دسته بزرگی ، چون در آن جنبش پا در ميان نداشته و يا اگر داشته شايستگی از خود نشان نداده بودند ؛ از اين رو هميشه به کاستن از ارج آن می کوشيدند و همين که گفتگو به ميان می آمد ، چنين می گفتند : " چيزی بود و ديگران پيش آورده بودند و هم خودشان از ميان بردند..." روزی يکی می گفت " تبريز که يک سال ايستادگی در برابر دولت نمود ، پول از لندن برای ايشان فرستاده می شد. " يک سخنی را که هم دروغ آشکار و هم سراپا ننگ است. به اين دليری می گفت و روی آن پافشاری نشان می داد. يازده ماه ايستادگی تبريز را که سراپا مايه گردن فرازی از ايرانيان بوده ، زبان بريده بدين سان آلوده می گردانيد. آن ايستادگی تبريز از ستارخان و همراهانش آغاز يافت و اينان تا يک ماه بيشتر نيازی به پول نداشتند."کسروی می نويسد : " جنبش مشروطه در تاريخ ايران کمتر مانند دارد. کسانی که در آن روز برخاستند و آن جانفشانی های گرانبها را کردند ، چه در آذربايجان و چه در گيلان و ديگر جاها ، مردان ارجداری هستند و بايد هميشه نامهای ايشان را به نيکی و ارجمندی ياد کرد.اين خود بسيار نادانی بود که کسانی از ارج آنان کاستند و نام تاراجگر به روی آنان گذاردند و در ديده ها خوارشان ساختند. بسيار نادانی بود که دغلکارانی به ميدان ريختند و با روباه بازيهای خود آن مردان دلير را به گوشه و کنار انداختند ؛ از کشتگانشان يادی نکردند و بر زندگانشان زندگی را تنگ کردند. اين کارها همه به خواست دشمنان ايران بود و اين آوازها در نهان از گلوهای ايشان بيرون می آمد."احمد کسروی در انتهای تاريخ هجده ساله را چرا نوشتم ؟ چنين سخن گفته است :" در جنبش مشروطه بيش از همه درس ناخواندگان و کم دانشان کوشيدند و بيشتر آنان کشته شده و يا پراکنده افتادند و چون کسانی نبودند که در پی نام و آوازه باشند و به خودنمايی پردازند، بيشترشان شناخته نشدند و به جای ايشان دروغگويان و لافزنان به شناسانيدن خود برخاستند و چون کسی در برابر ايشان نبود و پاسخی به ايشان داده نمی شد دروغهاشان ريشه می دوانيد و در آينده کمتر کسی دروغ بودن آنها را خواستی شناخت.گذشته از اينها در ايران آلودگيها فراوان گرديده ، از يک سو چاپلوسی و گراييدن به توانگران و زورمندان در دلها ريشه دوانيده ، از يک سو در سالهای آخر مايه ها بسيار کم شده و جوانان درس می خوانند و دانشهايی فرا می گيرندولی اين جربزه که يک کار گرانبهايی را انجام دهند بسيار کم ديده می شود. پس از همه اينها ، امروز کتاب نويسی يک پيشه ای شده و تنها برای پول درآوردن به آن برمی خيزند. من می ديدم که اين تاريخ بماند و در آينده نزديک ، کسانی به آن برخيزند ، گذشته از آنکه از بسياری آگاهيها بی بهره خواهند ماند ، عيبهای ديگری در کار خواهد بود. زيرا از يک سوی خوی چاپلوسی آزادشان نگذارده ، ناگزيرشان خواهد گردانيد که از جانفشانيهای مردان گمنام و کم زور چشم پوشند و به ستايشهای بيجا از ديگران پردازند ، از يک سو کسی مايه نخواهد گذاشت چيز درستی از آب درآورند. پس از همه ، چون خواستشان پول درآوردن خواهد بود ، هيچ يکی اين نخواهد کرد که چند سالی رنج کشد وخود جستجوهايی کند و چنان که شيوه بيشتری از نويسندگان است خواهند کوشيد که کتابی را از اروپائيان در اين زمينه به دست آورند و نوشته های نادرست او را کتابی سازند. چنانکه در همه زمينه ها اين رفتار را کرده اند و جغرافی کشور خود را هم از زبانهای اروپايی ترجمه کرده و نامهای آباديها را چنان می نويسند که پيداست از يک زبان اروپايی برداشته شده!
گذشته از اينها ، سود تاريخ در داوری آن است. تاريخ برای اين سودمند است که نيک را از بد و درست را از نادرست جدا گرداند و بدين سان درسی به خوانندگان تاريخ دهد ، و اين داوری بسزاست که نيک را از بد بشناسد و جدايی ميانه درستکار و نادرستکار گذارد.اين کسان که ما می شناسيم ، آشکار می بينيم به غيرت و گردن فرازی و جانفشانی و درستکاری ارج نمی گذارند و مردانی را که دارای ای خويها باشند خوار می شمارند و پيداست که چه داوری در تاريخ توانند کرد. من اگر بخواهم اندازه درماندگی اينان را در شناختن نيک و بد باز نمايم بايد از زمينه سخن خود بيرون روم ، اين است که به آن نمی پردازم. درماندگانی که دوست از دشمن باز نمی شناسند و هميشه به ترانه ديگران می رقصند و مردان جانفشان و بزرگی را که در تاريخ خود می دارند کنار نهاده و يک مشت ياوه بافان زمان مغول را با ننگين کاريهايی که از هر يک از آنان می شناسند به آسمان بر می دارند و تنها دستاويزشان گفته فلان شرقشناس و بهمان پروفسور می باشد. از چنين درماندگی چه چشم توان داشت که تاريخ مشروطه را چنانکه سزاست بنويسند و داوری در ميان جانفشانان و فريبکاران کنند ؟ ..."" من در تاريخ مشروطه نشان داده ام که چند تنی از درباريان ، از ناصرالملک و مستوفی و مشيرالدوله و موتمن الملک و فرمانفرما و ديگران در زمان خرده خود کامگی ( استبداد صغير ) در باغشاه نزد محمد علی ميرزا می زيستند و در کابينه مشيرالسلطنه وزير بودند ، که در کشتن مشروطه خواهان و فرستادن بر سر تبريز و در گفتگو با روسيان و بستن پيمان به زيان کشور همدستی داشتند. ولی همينکه محمد علی ميرزا برافتاد ، به ميان مشروطه خواهان آمدند و از راهی که ما می دانيم چه بود ، جا برای خود باز کردند و ساليان دراز رشته کارهای دولت مشروطه را به دست گرفتند. من می ديدم که به اين کار آنان کسی ايراد نمی گرفت و بارها ديدم که چون گفتگو به ميان آمد و من ايراد گرفتم ، در زمان پاسخ داده گفتند : « مگر آنان نمی خواستند نان بخورند؟! » کسانی که در سستی خرد تا به اينجا رسيده اند که جدايی ميان نان خوردن و به کار توده پرداختن نمی گذارند چه توانستندی که در تاريخ داوری کنند و نيکان را از بدان جدا گردانند؟!..." کسروی می گويد : " بزرگترين کانون شورش آزاديخواهی تبريز بود و در آن روزها که جنگ و شورش در آن شهر برپا بود ، من جوان هفده هجده ساله بودم و آن پيشامدها را از نزديک تماشا ميکردم و با چشم خود می ديدم که مردان غيرتمند و گردن فرازی با چه شوری می کوشيدند و جوانان دلير و جنگجوبا چه خون گرمی جانفشانی می نمودند. خود ايرانيان بمانند آن جانفشانی ها و مردانگی ها که از گرجيان و قفقازيان ديده ام ، فراموش شدنی نيست ، و اين اندوهی در دل من شده بود که اين کوششهای مردانه نوشته نشود و از ميان رود و يا بيمايگان سود جويی به نام تاريخنويس برخيزند و به يکبار پرده بر روی اين سرگذشتها و داستانها بکشند و يا اگر نکشند آنها را سبک و بی ارج نشان دهند ، و به جای همه چيز به ستايش از رويه کاران و ميوه چينان پردازند."قتل فجيع احمد کسروی به دست فدائيان اسلام
" دنيا بايد بداند که خط انقلاب همان مسيری است که شهيد نواب صفوی دنبال کردو اکنون کسانی در صحنه انقلاب حاضرند که خط نواب را دنبال کنند"رئيس جمهوری اسلامی دکتر محمود احمدی نژاد
جنبش مشروطه خواهی بگفته احمد کسروی با پاکدلی ها آغازيد ولی با ناپاکی ها به پايان رسيد و دستهايی از درون و بيرون به ميان آمد و آن را بهم زد و نا انجام گذاشت و کار به آشفتگی کشور و ناتوانی دولت و از هم گسيختن رشته ها انجاميد و مردم ندانستند ، آن چگونه آمد و چگونه رفت.زنده ياد احمد کسروی از سال ۱۳۱۱ در باره ی خردگرائی و تجدد نوشت و پس از شهريور ۱۳۲۰ در مسير نقد اعتقادات مذهبی و تدوين آنچه او پاکدينی نام نهاد در " آئين " بيان کرد. او در اين زمينه کتاب ورجاوند بنياد را نوشت . در نخستين نوشنه های انتقادی به صوفيان و بهائيان پرداخت و سومين نوشته " شيعيگری " بود و مقاله ها و کتابهايی در نقد قشری گری دينی نوشت که خشم اهل تشيع را بر انگيخت. جامعهء روحانيت و علماء و ملايان که در برابر انديشه های منطقی و مستند کسروی پاسخی نداشتند، همانگونه که شيوه کهن آنان است، چماق تکفير را بر داشتند و او را متهم کردند که به اسلام توهين می کند و قرآن می سوزاند و مهدورالدم است و از اين رو کمر به کشتن او بستند.
احمد کسروی در واپسين سالهای زندگی پر بارش سه اثر سياسی بر روی مسائل روز نوشت. او در نخستين اثر زير عنوان «از سازمان ملل متحد چه تواند بود؟» به اين امر پرداخت. سپس مسئله آذربايجان در شمال و شورش عشاير خوزستان در جنوب را با موقعيت آن روز ايران با اثر ديگر خود « سرنوشت ايران چه خواهد شد » نوشت و سرانجام با سومين کتاب زير عنوان « امروز چاره چيست » به يک رشته دردهای اجتماعی و راه چارهء آنها پرداخت.کسروی در کتابی به نام " دادگاه " از " کمپانی خيانت " نام می برد و پيوند نامقدس گروههای گوناگون دشمنان خود را که دشمنان ايران بودند برملا ميکند. دشمنان کسروی تنها سازمانهای مذهبی ، مانند گروه فدائيان اسلام و ملايان و مراجع تقليد نبودند ، بلکه گروهی از سياست پيشگان و پژوهشگران ادبی نيز که از " نيش قلم او آسوده نبودند " با ملايان همراه و همگام بودند.مجتبی مير لوحی معروف به نواب صفوی موًسس بعدی گروه فدائيا ن اسلام به تهران نزد احمد کسروی می رود و با وی در جلسات متعددی به مباحثه و مجادله می پردازد. مباحث ساده لوحانه نواب صفوی با دانشمندی چون کسروی نتيجه دلخواه را به بار نمی آورد و سيد مير لوحی با خشم ، کسروی را در حضور ديگران به مرگ تهديد می کند.در تاريخ هشت ارديبهشت ماه ۱۳۲۴ احمد کسروی مورد سوء قصد نا فرجام نواب صفوی و احمد خورشيدی قرار می گيرد. نواب صفوی از پشت به کسروی تيراندازی کرده و بعد با چاقو به او حمل آورده و او را به شدت زخمی می کند.در اطلاعات همان روز ۸ / ۲ /۱۳۲۴ شرح واقعه چنين آمده است. " ساعت ۹ صبح امروز هنگامی که آقای کسروی وکيل دادگستری و مدير روزنامهء پرچم از منزل به قصد اداره حرکت می کند سر چهار راه حشمت الدوله شخصی از پشت سر به او حمله نموده و دو تير با طپانچه به طرف او رها می کند...به طوری که می گويند رها کنندهء گلوله جوانی به نام نواب صفوی بوده..."در خاطرات حاج مهدی عراقی از نخستين اعضاء فدائيان اسلام و از سران سازمان تروريستی « هيئت های موتلفه اسلامی » و دوست نزديک آقای خمينی آمده است که : « سيد مجتبی مير لوحی وقتی از زندان بيرون می آيد به فکر اين می افتد که يک محفلی ، يک سازمانی ، يک گروهی ، يک جمعيتی را به وجود بياورد برای مبارزه ، اين فکر به نظرش می آيد که از وجود افرادی بايد استفاده بکنم که تا الان اين افراد مخل آسايش محلات بوده اند ، مثل اوباش ها که توی محلات هستند ، گردن کلفت ها ، لات ها به حساب آنها که عربده کشی های محلات بوده اند... اين ها بودند دوستانی که به دور مرحوم نواب جمع شده بودند ، اکثر آنها مرحله اول از اينجور افراد بودند...» روز ۲۰ اسفند ماه ۱۳۲۴ زمانی که بليغ ، بازپرس دادسرای تهران به شکايت عليه کسروی رسيدگی می کند ، گروهی از فدائيان اسلام به سرکردگی برادران سيد حسين و سيد علی امامی به دادسرا ريخته و احمد کسروی و منشی او سيد محمد تقی حداد پور را در کاخ دادگستری ترور می کنند.نشريه « ايران ما »در تاريخ ۲۱ اسفند ۱۳۲۴ می نويسد : " ديروز بازپرس کسروی را برای استماع آخرين دفاع احضار کرده بود. کسروی دردايرهء بازپرسی حاضر می شود. قريب يک ساعت به ظهر موقعی که آقای بازپرس مشغول تحقيقات بودند چند نفر وارد اتاق می شوند. دو نفر از آنها افسر ارتش بودند و اين عده که بنا به اظهار آقای بليغ بازپرس شعبه ء هفت چها نفر و بنا به اظهار اشخاص ديگر بيشتر بودند به قصد قتل کسروی با کارد و هفت تير به او حمله می کنند. بازپرس و چند نفر ديگر که در آنجا ( دايرهء بازپرسی ) حاضر بودند ( آقای امين امينی وکيل دادگستری و بانو نورالهدی منگنه و يک نفر ديگر به نام نهاوندی ) فرار می کنند و آقای قرچرلومنشی استنطاق بيهوش می شود.حمله کنندگان پس از آنکه دقايقی چند به عمل جنايت آميز خود ادامه می دهند ، از اتاق خارج شده و فرار می نمايند. افسران ارتش در دادگستری گم شدند ولی سه نفر غير نظامی که کارد خونين خود را به هوا بلند کرده و داد می زدند « يا علی يا محمد...»از کاخ و از مقابل افسران ارتش و شهربانی و سربازان محافظ زندانيان و چند نفر پاسبانان کاخ که در کريدورها بودند عبور کرده و بيرون رفتند.در داخل اتاق و در سمت راست در ورودی نعش يکنفر جوان افتاده بود و جسد مرحوم کسروی در سمت مقابل و در فاصلهء بين ديوار و ميز بازپرسی که به پهلوی چپ غلتيده بود قرار داشت.
جنازه احمد کسروی
اين جنايت عظيم که نتيجه تحريکات يک عده مفتخوار و متظاهر به روحانيت است ، نبايد کوچک شمرده شود و در اين ميان مسئوليت دستگاههای شهربانی و دادگستری نيز نبايد پوشيده بماند. ، وقتی که برای اولين بار قصد جان کسروی را کردند و نواب صفوی ماجراجويانه به او حمله کرده و او را مجروح ساخت ، دستگاه دادگستری و شهربانی ما بر اثر تحريکات اين موضوع را با خونسردی تلقی کرد و بعد هم به جای اينکه آن جنايتکاران را مورد تعقيب و دادرسی قرار دهد ، پرونده مسخرهء و ننگين کتابهای کسروی را به جريان انداخت." اين نخستين ترورسياسی دوران معاصربود که با شتاب و تردستی سروته قضيه را هم آوردند و قاتلين کسروی و حدادپور را از زندان آزاد کردند. يکی از آنان حسين امامی چندی بعد هژير را ترور کرد وبعد رزم آرا را ترور کردند. سپس دکتر حسين فاطمی معاون نخست وزير و وزير امور خارجه ی دکتر محمد مصدق مورد سوء قصد نافرجام محمد مهدی عبدخدايی دبير کل فعلی جمعيت فدائيان اسلام قرار گرفت. فدائيان اسلام در کودتای آمريکايی ـ انگليسی ۲۸ مرداد ، طبق اسناد موجود ، همراه با سازمان جاسوسی سيا و خاندان پهلوی و ابوالفضل زاهدی ، دولت قانونی دکتر محمد مصدق ، پيشوای آزادی ملت ايران را ساقط کردند و ننگ تاريخ را برخود خريدند و بيست و پنج سال پس از آن ، خمينی و فدائيان اسلام توانستند انقلاب ملت ايران عليه ظلم و استبداد را منحرف کنند و اکنون نزديک به سه دهه است که فدائيان اسلام با استبداد دينی در ايران حکومت می کنند و ملت قهرمان ايران اسير و دربند است.امروز آن دسته از " نويسندگان و ناقدين و پژوهشگران و محققينی" که در بارهء احمد کسروی قلم می زنند ولی يک کلمه از قتل فجيع او بدست فدائيان اسلام سخن نمی گويند ، خود فروختگانی هستند که نه تنها قلب واقعيتهای تاريخی را پيشه خود قرار داده اند و مهر سکوت بر لب زده اند و با ملت خود روراست نيستند و مردم را به مسخره و استهزاء گرفته اند بلکه فقط شهوت نويسندگی و خود شيفتگی و خود مطرح بودن در نشريات جمهوری اسلامی و سايت های برون مرزی را دارند و می خواهند همه جا نقش "آقا خوبه" را بازی کنند و چه خوب بود ، اقلا" به سايت نواب صفوی می رفتند و از آن نقل قول می کردند. اين افراد مطمئن باشند که روزی مشتشان بازخواهد شد و عرض خود می برند و زحمت ما ميدارند. سايت نواب صفوی نحوه انجام "اعدام انقلابی" کسروی را چنين شرح می دهد : " جلسات بازپرسی کسروی ، از طرف حکومت وقت به جهت توضيح ادعاهايش در مقابل اعتراضات مردم مسلمان ، بوسيله وزارت عدليه تشکيل شد. فدائيان در جلسه اضطراری آقايان سيد حسين امامی ، سيد علی محمد امامی ، مظفری ، قوام ، فدايی ، الماسيان ، گنج بخش ، صادقی و يک درجه دار ارتشی را برای اعدام انقلابی کسروی انتخاب کردند.صبح روز بيستم اسفند ماه ۱۳۲۴ در حاليکه آقای بليغ مشغول بازپرسی بود ، کسروی و دوستانش مضطرب و نگران به اطراف نگاه می کردند. سربازان زيادی در کنار در ايستادند. ناگهان با مهارت عجيبی در اتاق باز شد و آقای مظفری قدم به درون اتاق گذاشت. قبل از اينکه ماموران بتوانند اقدامی عليه آنان انجام دهند ، سيد حسين امامی و سيد علی امامی وارد اتاق شدند.ماموران سرآسيمه به طرف آنها رفتند. در اين هنگام فرد ارتشی با عصبانيت به ماموران دستور داد هر چه زود تر از اتاق پراکنده شوند.صدای شليک تيرها سربازان را به وحشت انداخت ، نفسهای همه در سينه حبس شد ، کارمندان عدليه از ترس از اتاق هايشان بيرون نيامدند. سکوت سنگينی در فضای دادگاه حاکم گشت. فدائيان اسلام کسروی را که در زير ميز پنهان شده بود ، به کيفر اعمالش رساندند.چند لحظه بعد نوای دلنشين « الله اکبر » به نشانهء پيروزی برای اولين مرتبه در ساختمان دادگستری پيچيد. اعدام انقلابی کسروی به فاصلهء ۱۰ روز بعد از صدور اولين اعلاميه فدائيان اسلام انجام شد."درسايت نواب صفوی همچنين درباره ترور نافرجام دکتر سيد حسين فاطمی وزير خارجه دکتر محمد مصدق آمده است :" روز بيست و ششم بهمن ماه ( ۱۳۳۰ ) دکتر فاطمی برای انجام مراسم سالگرد محمد مسعود ( مدير روزنامه مرد امروز ) به قبرستان ظهيرالدوله رفت ، عبد خدايی نيز برای انجام مقاصدش وارد قبرستان شد و در بالای قبر محمد مسعود ايستاد و در ساعت سه بعد از ظهر به طرف دکتر فاطمی شليک نمود. عبد خدايی اسلحه را انداخت و فرياد زد « الله اکبر ، الله اکبر ......» اين اعدام انقلابی بدليل سن کم عبد خدايی و عدم تسلط او در استفاده از سلاح نافرجام ماند و وی روانه زندان گرديد. "امروز محمد مهدی عبدخدايی ضارب دکتر فاطمی دبير کل جمعيت فدائيان اسلام و از دوستان و همکاران محمود احمدی نژاد رئيس جمهوری اسلامی ايران است. ماهنامه سخن در شماره فروردين ماه ۱۳۲۵ می نويسد: "يکی از فجيع ترين حوادثی که در ايام اخير اتفاق افتاد قتل مرحوم احمد کسروی در کاخ دادگستری است. شرح فاجغه را اکثر روزنامه ها نوشته اند و خلاصه آن اين است که مرحوم احمد کسروی را بامنشی او حدادپور در حالی که برای تحقيقات از طرف مستنطق احضار شده بود در کاخ دادگستری به وضعی مدهش به قتل رسانيدند و قاتلان او که در اثر زد و خورد مجروح شده بودند آزادانه و با فراغ خاطر از کاخ بيرون آمده فرار کردند و فقط وقتی که برای بستن زخم خود به بيمارستان رجوع کرده بودند دو تن از اينان دستگير شدند و يکی ديگر بعد دستگير شد.... قتل کسروی به آن وضع فجيع يکی از لکه های ننگی است که به دامان اجتماع ما افتاده است و ايرانيان را در نظر جهانيان بد نام می کند.."از زمانی که فرمان مشروطه گرفته شد ، دو نهاد قديمی در ايران با آن شديدا" مخالف بودند. نهاد سلطنت و نهاد علما و رهبران مذهبی و هر يک از اين نهادها ، به نوعی با حاکميت مردم و آزادی و دموکراسی مخالف کردند. اکنون تنها ملت قهرمان ايران است که می تواند با عزمی راسخ راه نجات خود را از اين تنگنای تاريخی بيابد و خود را بدون دخالت اجنبی ها از دست شيخ و شاه آزاد کند وبه آرزوی يکصد ساله اهداف مشروطيت نائل آيد. به اميد آن روز.
دکتر پرويز داورپناه

شرف ما از توفيق مهمتر بود، گفت و گو با عباس توفيق، سردبير مجله فكاهى توفيق، شرق

شرف ما از توفيق مهمتر بود، گفت و گو با عباس توفيق، سردبير مجله فكاهى توفيق، شرق
هفته نامه "توفيق" محبوب ترين مجله طنز پيش از انقلاب بود. گاهى از خودش هم عبور مى كرد؛ وقتى توقيف مى شد مردم شايع مى كردند كه به خاطر فلان شعر يا كاريكاتور- كه هيچ گاه در توفيق چاپ نشده بود- توقيف شده است. ..عباس توفيق كوچكترين فرد از جمع برادران توفيق سردبير آخرين دوره مجله بعد از كودتا و پيش از انقلاب بود

هفته نامه «توفيق» محبوب ترين مجله طنز پيش از انقلاب بود. گاهى از خودش هم عبور مى كرد؛ وقتى توقيف مى شد مردم شايع مى كردند كه به خاطر فلان شعر يا كاريكاتور- كه هيچ گاه در توفيق چاپ نشده بود- توقيف شده است. مديران اين مجله هم هيچ وقت نتوانستند شايعات مردم را تكذيب كنند. مى گذاشتند تا مردم خود در خيال، لودگى ها و مسخرگى ها با دستگاه شاهنشاهى را در آن شماره خيالى توفيق تصور كنند و دلخوش باشند كه نشريه اى توانسته تا آخر خط در جنگ با دستگاه پيش برود. توفيق بارها توقيف شد و محبوبيت نجاتش داد. حتى اگر روى جلد كاريكاتور شاه چاپ مى شد كه سيبى از درخت قانون اساسى كنده است و آن سوتر غلامان دربارش دارند خود درخت را از ريشه در مى آورند و زير درخت از قول سعدى نوشته شده «اگر زباغ رعيت ملك خورد سيبى / برآورند غلامان او درخت از بيخ»، كسى كارى با برادران توفيق نداشت. اصلاً شاه خودش توفيق خوان بود. آخرين دوره اى كه توفيق منتشر مى شد، به انقلاب اسلامى ختم شد. پس از آن ديگر توفيق نيامد تا اينكه گل آقا منتشر شد و نسخه ديگرى بود براى نشريات فكاهى در شرايط جديد و برخى از توفيقى ها در آن مشغول شدند. عباس توفيق كوچكترين فرد از جمع برادران توفيق سردبير آخرين دوره مجله بعد از كودتا و پيش از انقلاب بود. با او در اوايل تيرماه در گوشه اى از رستوران هتل هماى تهران گفت وگو كرده ايم. حرف ها از ساعت ۹ شب شروع شد و تا يك صبح ادامه داشت. عباس توفيق در دانشگاه سوربن فرانسه، هم دوره و دوست صميمى على شريعتى هم بوده است. مصاحبه كه تمام شد، تازه از آخرين روزهاى زندگى شريعتى پرسيديم كه هميشه در ابهامى تاريخى پنهان بوده است. بايد ساعت ۷ صبح بيدار مى شد اما نشست و پاسخ داد. در گفت وگو با عباس توفيق، محمد رهبر، مهدى افروزمنش و سعيد اركان زاده يزدى از گروه اجتماعى شرق شركت داشتند. توفيق سرحال و سرپا است. بعد از انقلاب در آمريكا بوده و كتاب هايى نوشته و مى گويد در اين دوران اغلب وقتش را در تربيت فرزندان گذرانده است. شعار روى جلد مجله توفيق برازنده خود او نيز هست: و من الله التوفيق و عليه التكلان.
***
•شما و برادرتان آقاى توفيق در سال هايى كه مجله توفيق در مى آمد سرآمد طنز ايران بوديد. سال هاى دور و درازى از انتشار توفيق گذشته و تنها شايد نسل ميانسالى آن را به ياد داشته باشند. بعضى ها حتى نمى دانند كه توفيق نام يك فرد بوده كه بعد از آن روى يك مجله گذاشته شده است. دوست داريم از خودتان و برادرتان بگوييد و اينكه اصلاً توفيق چگونه شكل گرفته است؟ بگذاريد از دو كتابى كه نوشته ام و ترجمه هم شده و در پاييز امسال منتشر خواهد شد شروع كنم. از اين راه به تاريخچه و چگونگى پيدايش توفيق هم خواهيم رسيد. يكى از كتاب ها تز دكتراى بنده در دانشگاه سوربن فرانسه است. اين اولين كتاب در رشته جامعه شناسى مطبوعات است و درس اختصاصى من بود، زمانى كه در دانشگاه علوم ارتباطات تدريس مى كردم. من در فرانسه درباره اين رشته هر چه تلاش كردم كسى را گير نياوردم كه با او تزم را بگيرم. حميد مولانا يكى از دوستانم در آن زمان در آمريكا دانشجوى روزنامه نگارى بود. نامه اى به او نوشتم و تقاضا كردم كه اگر تحقيقى يا كتابى در رشته جامعه شناسى مطبوعات در آمريكا وجود دارد به من معرفى كند. در جوابم نوشت كه چيزى يافت نمى شود و شايد چند مقاله در اين زمينه نوشته شده باشد. من سعى داشتم با ديد جامعه شناسى روى مطبوعات كار كنم و همين طور از راه بررسى مطبوعات جامعه را بشناسم. عنوان تزم «نقش مطبوعات فكاهى و طنزآميز در جامعه ايرانى» بود. چون اين رشته جديد بود فقط حدود شش ماه روى فهرست كتابم مطالعه كردم. در اين كتاب مقدار زيادى از آثار خودم و همكاران ديگرم را در روزنامه توفيق هم ترجمه كردم. اطلاعات زيادى هم درباره طنز فارسى و مطبوعات طنز و تاريخچه مطبوعات فكاهى نوشتم. نوشتن كتاب از ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ طول كشيد. من اولين فصل كتاب را نوشته بودم و چون فكر مى كردم فرانسوى ها خيلى از ما جلوترند، خيلى رويش كار كرده بودم. پيش استاد كه رفتم گفت يك راهنمايى مى توانم به تو بكنم و آن اينكه بقيه اش را هم عين همين فصل بايد بنويسى. فهميدم كه فصل اول را پرملات گرفته ام و تا آخر بايد با همين محتوا جلو بروم. اين شد كه خيلى روى اين كتاب كار كردم. در جلسه دفاعيه تز هم به جاى سه استاد پنج استاد حضور داشتند. يكى از آنها يك مستشرق معروف فرانسوى بود و در جلسه دفاعيه گفت كه من توانسته ام با اين كتابم ثابت كنم كه برخلاف نظر منتسكيو كه مى گويد آب و هواى خشك و سوزان روى روحيه ايرانى ها تاثير گذاشته و آنها را بيگانه از طنز نگه داشته است، ايرانى ها در شيرينى طنز بسيار جلوتر از فرانسوى ها هستند. يكى ديگر از استادان هم گفت كه اين تز در دايره المعارف اسلامى فرانسه به عنوان يكى از منابع و مآخذ معتبر طنز فارسى نام برده شده و از آن نقل قول خواهد شد. سرانجام تزم با درجه اى بسيار افتخارآميز تصويب شد، البته يك سرى ايرادات شكلى و ملالغتى هم از كتاب گرفته شد. ساير كتاب هايى كه پس از اين كتاب هم نوشتم ادامه همان اتود دانشگاهى است. كتاب من يك كتاب ژورناليستى نيست، در عين اينكه بسيار شيرين است روى اصول يك كتاب دانشگاهى جلو رفته است.
•نوشتن كتاب سه سال طول كشيد؟ بله، اتفاقات جالبى هم حين كار شكل گرفت. يكى از اين اتفاقات درباره سانسور بود. كتاب كه فصل به فصل پيش مى رفت من به فصلى درباره سانسور رسيدم. ما هم كه در مطبوعات ايران عقده سانسور داشتيم. گفتم كه در اين سوى دنيا كسى از اوضاع ما خبر ندارد. شروع كردم به نوشتن هر آنچه سانسور در كشور اتفاق مى افتاد. فحش را به ساواك و سانسورچى و محرمعلى خان كشيدم. يك بار ديدم كه استاد راهنمايم به من مى گويد من ژنرال پاكروان رئيس ساواك را مى شناسم. گفتم اى داد بيداد. ما توى ايران سعى كرديم كسى نفهمد كه چگونه فكر مى كنيم و حالا اينجا دستم رو شده است. شروع كردم به چاخان كردن كه بله، خود پاكروان آدم خوبى است اما استاد فهميد. خنديد و گفت كه پسرم من هيچ وقت يك دانشجوى آزاديخواهم را به رئيس يك پليس سياسى نمى فروشم، خيالت راحت باشد. شاه چندبار استاد راهنمايم را كه رئيس موسسه سنجش افكار عمومى دولتى فرانسه بود دعوت كرده بود به ايران و بودجه هاى چند ميليون فرانكى هم به او پيشنهاد داده بود كه ايران نيز يك مركز افكارسنجى داشته باشد. البته كار صحيحى بود و شاه به آن احتياج هم داشت چون فكر مى كرد همه بله قربان گو و مطيع هستند. من هميشه به فرانسه كه مى رفتم ناهارى هم با استادم مى خوردم. يك بار استادم احسان نراقى كه آن زمان مسئول شاخه جوانان يونسكو بود را هم به ناهار دعوت كرده بود. به احسان مى گفت كه من هر موقع به ايران مى روم از نزديكان شاه مى شنوم كه او تنها روزنامه اى را كه در سفر و حضر مى خواند توفيق است. اما من استاد راهنماى توفيق بوده ام و از محتواى روزنامه توفيق خبر دارم كه همه اش فحش و بد و بيراه و انتقاد و مخالف دستگاه است. متعجبم كه چطور شاه تنها اين روزنامه مخالف را مى خواند. گفتم كه استاد خيلى ساده است، شما هر وقت كه به ايران مى آييد با من تماس نمى گيريد چون مى دانيد ما مغضوب دستگاهيم. زد زير خنده. گفتم كه او شما را به ايران دعوت مى كند تا بياييد يك موسسه سنجش افكار هم در ايران درست بكنيد، اما من مى دانم كه شما به شاه چه جوابى داده ايد. گفت چه جوابى دادم؟ گفتم كه گفته ايد اين كار فايده اى ندارد چون گروه هاى فشار نتايج نظرسنجى ها را تحت تاثير قرار مى دهند و گزارش صحيحى از موسسه بيرون نمى آيد و اين هدر دادن هزينه ها است. استادم گفت بله اما اين چه ربطى به حرف هاى ما دارد. گفتم ربطش اين است كه شاه از طريق پدرش، نخست وزيرش، وزراى اطلاعاتش، وزيرانش، شهربانى اش و همه فهميده است توفيق تنها روزنامه اى است كه هرچه مى نويسد نظر مردم است. تنها روزنامه اى هم است كه از هيچ جا پول نمى گيرد. شاه به جاى اينكه ميليون ها فرانك به شما بدهد تا برايش سنجش افكار عمومى بكنيد، يك تومان مى دهد و يك نسخه توفيق مى خرد و خودش مى خواند و مى خندد، زنش مى خواند و مى خندد و نبض افكار عمومى هم به دستش مى آيد. استادم زد زير خنده و به احسان گفت كه اين توفيق خيلى چيزها سرش مى شودها. اين واقعيتى بود كه از طريق رجال مختلف هم به ما اثبات مى شد. براى مثال آقاشجاع ملايرى رئيس شركت واحد اتوبوسرانى خودش تعريف مى كرد كه رفته بوده پيش شاه و گفته بوده كه قربان وضع اتوبوسرانى خيلى عالى شده و مردم هم همه راضى هستند. شاه برگشته گفته پس چرا توفيق از شما انتقاد مى كند. گفته بود قربان اينها رشوه مى خواهند. اما شاه گفته بود كه اتفاقاً توفيق تنها روزنامه اى است كه نه تنها رشوه نمى گيرد كه حتى سهميه آگهى دولتى كه پايه اش را دكتر مصدق گذاشته نمى گيرد. آقا شجاع گفته بود كه طرح جديدى داريم و اگر آن اجرا شود حتماً توفيق هم تعريف مى كند. شاه گفته بود كه بايد ديد و ماندنش در شركت واحد را به اين شرط قبول كرده بود كه توفيق هم از او تعريف كند. بعدها آمده بود به ما هم رشوه بدهد كه قبول نكرديم و تنها پذيرفتيم در يك جلسه هيات تحريريه با حضور همه اعضا شركت داشته باشد. رئيس شركت واحد با طرح جديد اتوبوسرانى هم به جايى نرسيد و اصلاً اوضاع بدتر شد. چون تا پيش از آن مردم با يك خط مى توانستند به همه جا بروند و با طرحى كه آقاشجاع ريخته بود، خط ها نصف شده بود و مردم براى رفتن به هر جايى بايد دو تا خط را سوار مى شدند. در آن موقع مطالبى با عنوان «نفرين نامه كفاش خراسانى» چاپ مى شد. براى انتقاد به شركت واحد يك جزوه اى چاپ كرديم و در آن مطلبى نوشتيم به نام «نفرين نامه مسافر تهرانى» و اصلاً يك شماره ويژه اتوبوسرانى هم چاپ كرديم. بعدها هم با چاپ يك سند گزارش ساليانه اتوبوسرانى، با حرف هاى خودش ثابت كرديم كه چقدر پول دزديده بوده است. آن موقع شاه يك سازمان حسابرسى شاهنشاهى هم در كنار حسابرسى كل كشورى درست كرده بود و براى اينكه گل كند اولين جايى كه بازرسى مى شد را هم اتوبوسرانى تعيين كرده بود.•تاثيراتش چه بود؟ مطالبى كه شما در توفيق مى نوشتيد تاثيرى هم داشت؟بله، همين را دارم مى گويم. توفيق روزنامه اى بود كه مردم مى خواندند و به آن اعتقاد هم داشتند.
•تيراژش چقدر بود؟ ثابت نبود. بستگى به فصل يا به اول ماه كه مردم حقوق مى گرفتند يا آخر ماه داشت. آن موقع تيراژ توفيق ۵هزار بود و حداكثر مى شد يك تومان و مردم هم خيلى وضع مالى شان ناجور بود. اول برج كه حقوق مى گرفتند تيراژ توفيق بالا مى رفت. تيراژ بسته به كاريكاتور روى جلد هم بود. شماره هايى بود كه توفيق بسيار فروش داشت و شماره بعدى هم درنمى آمد و همان تجديد چاپ مى شد و مردم مى خريدند. تيراژ معمولاً از ۲۰ تا ۱۰۰هزار تا بود. در آن موقع مردم روزنامه خوان نبودند، سوادشان كم بود و جمعيتى هم نبود و اين تعداد تيراژ خيلى بود. غير از تيراژ آنچه براى يك روزنامه مهم است اين است كه چند نفر از مردم، چقدر از روزنامه را مى خوانند و چقدر حرف هاى آن را قبول دارند. خلاصه اينكه اسنادى كه بعدها از سوى بازرسى شاهنشاهى به طور خصوصى منتشر شد نشان داد كه اتوبوسرانى به تمام روزنامه ها رشوه مى داده است كه از اين شركت و شخص آقاشجاع ملايرى تعريف كنند و بگويند چقدر مردم از آن راضى هستند. در راس ليست سياهى كه اين شركت هم داشته، روزنامه توفيق بوده است. بعدها با پاكروان كه مغضوب دستگاه شده بود صحبت مى كردم مى گفت آن زمانى كه مردم اتوبوس ها را آتش زدند و آشوب شده بود، شاه از آقاشجاع پرسيده بود محركين اين حركت چه كسانى بوده اند و آقاشجاع گفته بود توفيق و پاكروان مى گفت كه شانس آورديم بلايى سرمان نيامد. براى اتوبوسرانى آشوبى درست شد. آقاشجاع كه زودتر از شركت درآمد و توى شيلات رفت و رئيس بعدى را دستگير كردند، چند وكيل مجلس را گرفتند. در جريان محاكمه هم در چند شماره مختلف عكس هايى چاپ كرديم و متلك هايى گفتيم و جد و آباى اتوبوسرانى را جلوى چشمشان آورديم.
• شما دو كتاب آماده چاپ به زبان فارسى داريد؟بله، كتاب ديگرى كه پس از تز دكترايم با فاصله كوتاهى در پاييز منتشر خواهد شد كتاب «توفيق چرا توقيف شد» است. اين معمايى براى ملت ايران و روزنامه نگاران است كه توفيق به چه علتى توقيف شد. چون ما را يك مرتبه غافلگير كردند و نگذاشتند كه به مردم دليل توقيف شدن را اطلاع بدهيم. بعدها هم نمى توانستيم اين كار را بكنيم و تنها اعلاميه اى خيلى مختصر نزديك به انقلاب از طرف ما در روزنامه ها چاپ شد. برگرديم به سئوال اول شما كه اصلاً توفيق چگونه شكل گرفت. در زمان احمدشاه قاجار توفيق منتشر شد و موسسش شادروان حسين توفيق بود. اكثراً تصور مى كردند حسين توفيق پدربزرگ ما است اما دايى ما بود.• اصليت شما كجايى است؟ما توفيق ها اهل همه جا هستيم. اما تا جايى كه خودم يادم است، خودم و پدر و پدربزرگم تهرانى هستيم. البته زمانى كه در ايران وبا شيوع پيدا كرده بود، پدربزرگم خانواده را به كربلا مى برد. پدرم در كربلا به دنيا مى آيد اما وبا كه تمام مى شود دوباره به تهران برمى گردند. چون ما سمبل مان را هم كاكا توفيق درست كرده بوديم خيلى ها فكر مى كردند شيرازى هستيم يا اينكه چون روزنامه فكاهى بود تصور مى كردند اصفهانى هستيم اما از زمان پدربزرگم بچه پاچنار تهران هستيم.جلال آل احمد در گذر قلى مى نشست و پدرش پيش نماز مسجد سر كوچه ما بود. استاد جمالزاده معلم فرانسه باباى من بوده و توى سيد نصرالدين مى نشسته است. محيط پاچنار هم محيط زندگى يك طبقه متوسط بوده كه مردمش بازارى بوده اند.خلاصه اينكه مرحوم توفيق روزنامه را شروع و اعلام مى كند كه روزنامه را براى طبقات محروم كشور درآورده است. توفيق يك روزنامه فكاهى و طنزآميز بوده است. مثلاً آن موقع چون مردم به اخبار مجلس توجه داشتند، اخبار مجلس را به صورت شعر و منظوم مى نوشته است. بعد هرچه بيشتر مى گذرد و دوره رضاشاه مى رسد و اوضاع خراب مى شود، او روزنامه را بيشتر ادبى مى كند. از سال ۱۳۱۱ به كل ادبى مى شود و مقدارى بخش هاى فكاهى هم داشته است. در سال ۱۳۱۷ دو مرتبه مى رود روزنامه را صرفاً فكاهى درمى آورد. اين زمان يك دوره بسيار جالب در نشريات طنز فارسى است. او روزنامه را در هشت صفحه منتشر مى كند و جوان هاى زيادى را مى آورد و تربيت مى كند. جوان هاى ۱۶ و ۱۷ساله كه جزء همكاران توفيق حساب مى شده اند. مثلاً ابوالقاسم حالت، پرويز خطيبى، محمدامين محمدى، نورالله خرازى و خيلى هاى ديگر از جمله اين جوان ها بوده اند.
•ايرج پزشكزاد با شما همكارى نداشت؟نه، هيچ وقت همكارى نداشته. او از استثناهاست كه با مجله فردوسى همكارى داشته است. اين جوان ها كه بعدها تمام راديوها، تلويزيون ها و مجلات فكاهى را اداره كردند، اكثرشان از شاگردان توفيق بوده اند. آن زمان، كه هيچ انتقادى حتى از شهردارى نمى شده بكند، توفيق را آنقدر خوب و شيرين درمى آورد كه تيراژ بسيار زياد مى شود. مثلاً يك كاراكتر سمبلى به نام گيشنيز خانم درست مى كند كه خواستگار هاى زيادى برايش مى آيند. به تدريج شخصيت هاى ديگرى هم مثل تهن ريش دار يا حسين حسينى از قم رو دست خواستگارها بلند مى شوند و آنقدر اين داستان شيرين مى شود كه مردم هر شماره توفيق را دنبال مى كنند كه اين شماره براى گيشنيز خانم چه اتفاقى افتاده است. من يادم مى آيد زمانى كه بچه بودم، روزنامه فروش ها سر چهارراه ها داد مى زدند «خواستگارى تهن ريش دار از گيشنيز خانم». در سال ۱۳۱۸ دو بار مرحوم توفيق به زندان مى افتد. علت آن هم اين بوده است كه وابسته فرهنگى مطبوعاتى روس ها در جشنى كه سفارت شوروى برگزار كرده به مرحوم توفيق مى گويد اگر در كشور ما بودى مجسمه ات را مى ريختيم. خبرچين ها به گوش نظميه مى رسانند و مى ريزند و دفتر توفيق را مى گردند و دعوتنامه شوروى را پيدا مى كنند و دو بار مرحوم توفيق به زندان مى رود و زندان و حشتناكى هم گويا بوده است. توفيق بزرگ در بهمن ماه ۱۳۱۸ از زندان آزاد مى شود و پس از مدت كوتاهى هم فوت مى كند. امتياز روزنامه به پسرش محمدعلى خان توفيق مى رسد. او برخلاف پدر نه شاعر و نه نويسنده بود و ذوق فكاهى هم نداشت اما امتياز به ارث رسيده بود و مديريت و دارندگى روزنامه توفيق با ايشان بوده است. در آن دوره با كمك همكاران توفيق و مادرشان، توفيق را درمى آورد. شهريور ۱۳۲۰كه سر مى رسد اوج آزادى مطبوعات و اوج توفيق مى شود. تا زمان رزم آرا ديگر ما بزرگ شده بوديم و در توفيق كار مى كرديم. ما هر سه، من و برادرهايم به علت علاقه اى كه به اين كار داشتيم، با توفيق همكارى مى كرديم. من حتى از دوران دبستان چيزهاى چند خطى براى توفيق مى نوشتم و در دوران دبيرستان كاريكاتوريست صفحه آخر توفيق شدم. در ۱۶سالگى كاريكاتوريست صفحه اول توفيق بودم. ما در زمان رزم آرا و اوايل مصدق ديگر روزنامه را اداره مى كرديم و قدرتى داشتيم آنجا. اكثر اعضاى هيات تحريريه توفيق چپى و توده اى بودند.آن زمان سردبير توفيق ابوتراب جليلى شاعر خيلى خوب و توده اى بود. البته چون جزء افراد ممنوعه بود اسمش نوشته نمى شد اما سردبير بود. آن زمان توده اى ها با ملى شدن نفت مخالف بودند و توهين شديد مى كردند و ما گرفتارى اى با آنها داشتيم چون طرفدار ملى شدن نفت بوديم. جلسات فكر كردن به سوژه خيلى در تيراژ توفيق موثر بود. اين جلسات سه چهار ساعت طول مى كشيد و هفت هشت ساعت جنگ و دعواى بنده بود با آقاى ابوتراب جليلى و ساير توده اى ها كه چه بنويسيم، ملى شدن يا تنها ملى شدن نفت جنوب.
• شما در آن زمان در توفيق چه سمتى داشتيد؟ مديرمسئول محسوب مى شديد؟نه، مديرمسئول محمدعلى توفيق پسر دايى ام بود. ايشان تقريباً ملى فكر مى كرد اما چون روزنامه را ما مى گردانديم و غير از آن من جوان تر و پرانرژى تر بودم، من طرف بحث و جدل با توده اى ها مى شدم. خلاصه به علت اين اختلافات اعضاى تحريريه توده اى توفيق يا رفتند و يا كنار گذاشته شدند. بعد از آن ما به اتفاق دكتر جمشيد وحيدى، كريم فكور، اسماعيل پورسعيد و قاسم رفقا در زمان مصدق توفيق را اداره مى كرديم. البته ما هيچ گاه با شاه ملاقات نكرديم و سلام هاى شاهنشاهى را كه بايد مى رفتيم نرفتيم، گذشته از آن نرفتيم دكتر مصدق را هم با آنكه اعتقاد به ايشان داشتيم ببينيم. اصولاً به اينكه براى توفيق به كسى وابستگى ايجاد شود هميشه ابا داشتم. در آن دوران يكى از انتقادات ما به دكتر مصدق هم براى سياست داخلى اش بود. از سياست هاى خارجى اش حمايت مى كرديم اما منتقد سياست هاى داخلى اش بوديم. در آن زمان جو مطبوعات بسيار تحت تاثير توده اى ها بود و حتى اگر كوچك ترين حمايتى از مصدق مى كرديم گاهى به خيانت به كشور محكوم مى شديم.پيش از كودتاى ۲۸ مرداد توده اى ها مى خواستند روزنامه نگارانى را كه موفق بودند و نه به حزب توده و نه مصدق وابسته بودند جذب كنند. شوروى ها آمدند و فستيوال صلح بخارست را در رومانى درست كردند. توده اى ها از مدير توفيق دعوت كردند كه به اين فستيوال برود. سفر مجانى به اروپا و جشن و بزن و بكوب خيلى فريبنده بود. پسردايى من هم دلش مى خواست به بخارست برود. من البته نمى دانستم در آينده كودتايى خواهد شد اما خيلى با او صحبت كردم كه ما وابسته مى شويم و در آينده از ما سوء استفاده خواهند كرد. او هم خوشبختانه قبول كرد و نرفت. از سوى ديگر اما پرويز خطيبى كه توده اى بود و از توفيق جدا شده بود و با چند تا از توده اى هاى ديگر رفته بود مجله حاجى بابا را درآورده بود، قبول كرده بود و به سفر بخارست رفته بود، پيش از آن توفيق براى اولين بار كاريكاتور شاه را چاپ كرده بود. پرويز خطيبى هم گفته بود كه آنها بايد خيلى محكم تر از آن درباره شاه كار كنند و هر شماره كاريكاتور شاه را كه به قول خودشان «ممد دماغ» مى گفتند مى كشيدند و كاريكاتور مصدق و شمس قنات آبادى و بقيه را هم مى كشيدند و به همه فحش مى دادند. ما اما بيخودى فحش نمى داديم. اگر شاه كار بدى مى كرد پنبه اش را مى زديم اما اگر چيزى نبود بد و بيراه نمى گفتيم و سگ هرزه مرض نبوديم.پرويز خطيبى هميشه يك روز زودتر از توفيق مجله حاجى بابا را درمى آورد تا بيشتر فروش برود. حاجى بابا سه شنبه درمى آمد و چهارشنبه عصر توفيق در مى آمد. كودتاى ۲۸ مرداد روز چهارشنبه اتفاق افتاد. وقتى كه كودتا شده بود او روز قبل يك شماره دود و آتش درآورده بود كه پر از فحش و بد و بيراه بود. توفيق بايد بعدازظهر چهارشنبه درمى آمد. شماره جالبى بود و خيلى انتقاد شديدى هم كرده بوديم البته نه به آن صورتى كه پرويز خطيبى حاجى بابا را درآورده بود. صبح كودتا اتفاق افتاد و ظهر كه ريختند به دفتر توفيق و آنجا را غارت كردند و آخر سر دفتر را آتش زدند، كارگرهاى چاپخانه تمام شماره هاى آن هفته توفيق را در چاه چاپخانه ريختند. از آن شماره دو نسخه باقى مانده بود كه يكى اش را ما داشتيم و يكى را رئيس قسمت حروفچينى چاپخانه كه هنوز هم فكر مى كنم باشد و من دنبالش هستم كه پيدايش كنم و آن شماره را كه منحصر به فرد است از او بگيرم. آن نسخه اى را كه خودمان داشتيم در سال ۱۳۵۱ كه از دولت شكايت كرديم و خيلى اوضاع مان خراب شد و مواظب بوديم بهانه اى به دست دولت ندهيم سوزانديم. به هر حال شانس آورديم كه در روز ۲۸ مرداد توفيق منتشر نشد. شانس ديگرمان اين بود كه محمدعلى خان توفيق به فستيوال بخارست رفته بود چون بعد از كودتا كه روزنامه نگارها از بخارست برگشتند همه را گرفتند و زندانى كردند. محمدعلى خان توفيق البته فرداى كودتاى ۲۸ مرداد به همراه دكتر مصدق احضار شد و رفت به شهربانى و بعد به قلعه فلك الافلاك فرستاده شد و بعد تبعيد به خارك و به كل از كار مطبوعاتى زده شد. پرويز خطيبى را هم بعد از كودتا روس ها از مرز شوروى به همراه عده اى ديگر آوردند و تحويل دادند. او را آنقدر كتك زده بودند كه محمدعلى توفيق مى گفت وقتى آوردندش به زندان موقت شهربانى با اينكه او و خطيبى با هم بزرگ شده بودند، خطيبى توفيق را نشناخته است. به هر حال بعد از نزديك به پنج روز رفتيم دوباره روزنامه توفيق را دربياوريم و كار بسيار مشكلى هم بود.
•بعد از كودتا توفيق بسته شد؟بله، چهار بار دفتر توفيق را غارت كردند و دفعه پنجم آنجا را آتش زدند. بعد از كودتاى ۲۸ مرداد من كنكور دانشكده حقوق دانشگاه تهران را مى دادم. من يك مدتى مديركل قسمت هنر و گرافيك وزارت فرهنگ و هنر شدم. البته خودم هم اين اداره را برايشان تاسيس كرده بودم و حدود ۲۰ نفر كارمند داشتم. بزرگترين كارمندم همسن پدرم بود و كوچكترين كارمندم از من سه سال بزرگتر بود. در آنجا خيلى كارها كردم، از جمله يكى از آن كارها اين بود كه براى اولين بار مقدار زيادى وسايل فيلمبردارى نقاشى متحرك را از استوديوى والت ديزنى براى وزارت فرهنگ و هنر خريدم. اولين سناريوى فيلم نقاشى متحرك را كه داستان بزبز قندى، داستانى انتقادى و مبارزاتى بود برايشان نوشتم. سال ۱۳۳۶ كه داشتم ليسانسم را مى گرفتم رفتم پيش پهلبد و گفتم كه مى خواهم بروم عصبانى شد كه تو چه چيز ديگرى مى خواهى، در اين سن مدير كل هم كه هستى، نكند مى خواهى بيايى جاى من بنشينى؟ گفتم اختيار داريد اين كارى كه شما مى كنيد ما نمى توانيم بكنيم. خلاصه گفت مى خواهى بروى چه كار كنى؟ گفتم مى خواهم بروم روزنامه را دربياورم. مدتى براى اينكه بفهمم اوضاع مطبوعات چطور است رفتم مجله اى را در درست گرفتم كه مال هواپيمايى كشورى بود. يك روزنامه گرانقيمتى بود، يك تومان با كاغذ گلاسه و تيراژ هم نداشت. رفيق من سردبيرش بود، من شدم مدير توسعه اش. تبديلش كردم به يك روزنامه پنج زارى با كاغذ كاهى اما تيراژ زياد و طرح هاى جلد را عوض كردم و كميك استريپ برايشان كشيدم. فهميدم كه مى شود در مطبوعات كارى كرد. علت اينكه دنبال اين بودم كه توفيق را دوباره دربياورم يكى علاقه ام به اين كار بود و يكى اينكه در آن زمان ديدم كه فكر مصدقى و فكر ملى وجود دارد اما روزنامه مصدقى وجود ندارد و نمى شود هم وجود داشته باشد. اما من به اين نتيجه رسيده بودم كه مى شود با شوخى و زبان چند پهلو توفيق يك روزنامه ملى درآورد. ديدم يك نفرى نمى توان روزنامه درآورد. با برادرم صحبت كردم و بالاخره قانعش كردم. از همه چيز، روابط فاميلى و دوستى هاى قديمى و غيره استفاده كرديم تا دوباره توفيق را در بياوريم و كار بسيار مشكلى هم بود. آن موقع هم كه روزنامه را در آورديم به ما اجازه روزنامه توفيق را نمى دادند.
•نمى گذاشتند اسم توفيق روى روزنامه باشد؟نه، اصلاً وقتى مى گفتيم توفيق مى زدند توى دهانمان. اما به هر حال در دانشكده حقوق هم شاگرد زرنگى بودم و ريز ه كارى سرم مى شد، ترفند مى زدم. در قانون تجارى ايران آمده كه صفت كالا را نمى توان اسم كالا گذاشت، مثلاً بگوييم ماست سفيد، يخ خنك يا شكر شيرين. ولى من قانون مطبوعات را خوانده بودم و اين مسئله در آن وجود نداشت. فكر كرديم كه برويم تقاضاى روزنامه بكنيم با نام «روزنامه فكاهى» و بعداً كه امتياز را گرفتيم آگهى مى كنيم كه روزنامه فكاهى برادران توفيق منتشر شد. تيمسارتيمور بختيار معروف آن موقع فرماندار نظامى بود و وقتى وزارت كشور نامه يك روزنامه اى را تصويب مى كرد تازه او بايد تائيد مى كرد، از يك طريقى به عمه بختيار گفتيم كه اگر مى شود بگوييد امتياز يك روزنامه فكاهى را به ما بدهند. عمه اش گفت تيمور حتماً امتياز مى دهد و من هرچه بگويم او گوش مى كند. رفتيم پيش بختيار، گفت چه روزنامه اى مى خواهيد منتشر كنيد. گفتيم فكاهى. گفت حتماً فكاهى باشد. گفتيم خيلى خوب. پرسيد محمدعلى خان توفيق در آنجا چه كاره است؟ گفتيم هيچ كاره. بيچاره محمدعلى خان كه اصلاً آنجا نبود و ما اين شيطنت ها را كرده بوديم. ايشان اصلاً سياست را بوسيده بود و گذاشته بود كنار. گفت نيايد آنجا. گفتيم نه خيالتان راحت باشد. سرانجام موافقت كرد و اولين شماره توفيق را در نوروز ۱۳۳۷ درآورديم و براى اينكه مقدارى هم راه گم كنيم غير از سرمقاله كه بنده نوشته بودم و خيلى بودار هم بود مطلب سياسى ديگرى نداشتيم. بقيه مطالب هم فكاهى غيرسياسى بود. ما يك خانواده سنتى هم بوديم و سه نفرى كار را مى چرخانديم اما امتياز به نام برادر بزرگمان بود. در شروع كار من سردبير بودم، برادر بزرگمان كاريكاتوريست بود و قسمت آگهى ها زير نظرش بود برادر وسطى ما حسين هم امور فنى و نمايندگان و مشتركين را اداره مى كرد و بعداً شروع كرديم به كار كردن و راه اندازى مجله توفيق.
•دقيقاً چه سالى بود؟ ۱۳۳۷.
•بازتاب انتشار مجله چطور بود؟ مردم خيلى استقبال كردند، يادم است كه در اولين شماره نيز نشان كاكا توفيق را درست كرديم و مثل لوطى انترى هاى قديمى يك ميمون هم برايش درست كرديم و اين شعر قديمى و عاميانه را هم گذاشتيم كه «اينجا بشكنم يار گله داره- اونجا بشكنم يار گله داره» و اضافه كرديم «اين بيچاره چقدر حوصله داره».•بحث بود كه آن وقت اين شعر نظرى به فضاى سياسى و تيمسار بختيار دارد؟ مردم مى فهميدند اما تيمسار نفهميد كه ما از همان ابتدا اعلام كرده ايم كه سانسور تا چه حد محدوديت ايجاد كرده است. اما با اين وجود مردم اعتقاد داشتند كه توفيق بايد مثل قديم ترها بنويسد كه امكانش وجود نداشت و بنابراين بعد از يكى دو شماره كه آنها هم فهميدند اين امكان وجود ندارد، تيراژ توفيق تنزل پيدا كرد.
•راهكار شما چى بود؟ بالاخره بايد به انتظار مخاطبان پاسخ مى داديد. ما اول انتقادهايى كه مى كرديم از يخ فروش بود، بقال و قصاب بود و به عبارتى به بدبختى مجله را مى چرخانديم تا اينكه يك شهردارى آمد به نام موسى مهام كه تعداد زيادى آبنما درست كرد و ما هم گير داديم به او. اما به هر حال ما توانستيم با بدبختى، ممارست و جنگ و گريز قدرت انتقاد را به دست آوريم. از شهردارها شروع كرديم و كم كم رسيديم به انتقاد از مقامات بالاتر.•سر كار آمدن كندى در آمريكا و بالطبع باز شدن فضاى سياسى ايران هم موثر بود؟ صددرصد. اين شانس ما بود كه كندى رئيس جمهور شد و شاه هم مجبور شد يك دموكراسى ظاهرى را ايجاد كند. مثل تشكيل دو حزب رستاخيز و مليون كه البته رقابت اين دو حزب در عرصه انتخابات كلى براى ما سوژه هاى شيرين داشت كه در كتابم آمده است.•يك نمونه را حداقل بگوييد؟يك روزى تو توفيق يك مطلبى نوشتيم مبنى بر اينكه كسانى كه از ما خواسته اند در مورد اين انتخابات اظهارنظر كنيم اما ما معتقديم كه هيچ كاره ايم چون مملكت خوشبختانه مثل آمريكا دوحزبى شده است و تا آنجا هم كه شنيده ام هر جا كه نمايندگان يك حزب انتخاب شده اند آن يكى گفته تقلب شده و انتخابات باطل است و عكس، بنابراين ما هم كه بى طرف هستيم نظر هر دو را مى پذيريم و مى گوييم تمام انتخابات باطل است.
•تبعات اين حرف؟همه چيز را به هم ريخت البته بدتر وقتى شد كه شاه اعلام كرد همه موكلانى كه تقلبى انتخاب شده اند خودشان استعفا بدهند چون ما قانونى براى ابطال انتخابات نداريم و ما هم كه مى دانستيم قانون وجود دارد در صفحه اول يك تيتر زديم كه «قانون براى ابطال انتخابات» و در آن به شرح مفاد پرداختيم.
•بعد چه اتفاقى افتاد؟ ما را احضار كردند كه شما شاه را مسخره كرده ايد البته به خير گذشت و حرف ما كه گفتيم هدف ما اطلاع رسانى به شاه براى اقدام قانونى بود را پذيرفتند.•بعد از اين انتخابات وضعيت سانسور بهتر شد؟ اتفاقاً بيشتر شد. شريف امامى كه نخست وزير شد سانسور كامل تر شد و ما ناچار شديم حتى يك كاريكاتور شريف امامى كه از قبل داشتيم را هم برداريم. بنابراين باز هم دنده عقب رفتيم تا اينكه پس از گذشت چند سالى باز هم فرصت انتقاد را به دست آورديم.
•اين هميشه يك معما بوده كه چطور در آن زمان ها توفيق انتقاد مى كرد اما ديگران نمى كردند و در نهايت مردم هم فضاى يك اختناق و سانسور را به عنوان توجيه مطرح مى كردند؟ دليل روشن است بقيه نمى خواستند چون دردسر داشت و ما مى خواستيم و پاى دردسرهايش هم مى ايستاديم و در نهايت هم توقيف شديم اما مدتى بعد كه چندان هم طولانى نبود توفيق رفع توقيف شد. دليلش اين بود كه خوانندگان توفيق شايعه اى عليه منصور نخست وزير وقت درست كردند و به سرعت همه گير شد تا اينكه روزى وزير اطلاعات ما را خواست كه چرا دنبال رفع توقيف نشريه ات نيستى و ما را به زحمت مى اندازى كه جاى تو تلاش كنيم و گفت ما با نخست وزير صحبت كرده ايم و دستور رفع توقيف را گرفته ايم البته ما هم كه فهميده بوديم همه اين كارها به دليل رفع شايعات است گفتيم كه ديگر نمى خواهيم اين كار را بكنيم. بعد از اين حرف ها خود منصور خواست كه برويم پيشش و ما هم رفتيم.
•چه مى گفت؟اينكه اشتباهى صورت گرفته و الان با رفع آن اشتباه مى توانيم انتشار مجله را ادامه بدهيم كه البته ما باز هم گفتيم نمى خواهيم ادامه بدهيم.ما كه اين را گفتيم منصور يك دفعه عصبانى شد و گفت شما در زمان انتشار فحش سياسى مى دهيد و در زمان توقيف خوانندگان به من فحش ناموسى مى دهند بنابراين بايد منتشر كنيد. آنجا بود كه فهميديم يك پشتوانه مردمى داريم و اين در آن زمان حربه خوبى بود.
•تعطيلى هميشگى توفيق چه طورى شكل گرفت؟داستان از اينجا شروع شد كه هويدا پس از بالا گرفتن شوخى ها و انتقادات توفيق به خودش برخلاف سال هاى اوليه صدارت تصميم گرفت يك مجله مشابه به توفيق راه بيندازد كه ازش حمايت كند كه البته با شكست مواجه شد و به همين دليل روزى به مجيد رهنما يكى از وزرايش كه از دوستان من بود پيغام داده بود كه به فلانى بگو حالا كه با ما راه نمى آيى خود توفيق را توقيف مى كنم تا شروط ما را بپذيرد.
•شما هم پاسخ داديد؟بله به مجيد گفتم به هويدا بگو براى ما يك چيزى از توفيق مهم تر است و آن تتمه شرف ما است كه اگر قرار باشد به خاطر ادامه توفيق آنها را هم از دست بدهيم ترجيح مى دهيم از انتشار توفيق صرف نظر كنيم. اما چرا اين اتفاق ها افتاد. اين سئوال مهمى است و من بر اين اعتقادم كه توقيف توفيق براى هويدا يك وسيله بود نه هدف.
•چه طور؟هويدا در دوران نخست وزيرى اش شاه را به گونه اى محاصره اطلاعاتى كرده بود كه هيچ خبرى جز آنچه كه او مى خواست به شاه نرسد و به دنبال اين سياست همه روزنامه ها را هم با خود همراه كرده بود جز توفيق كه همراهى نمى كرد. بنابر اين بايد توفيق توقيف مى شد تا از اين طريق هيچ اطلاعاتى به شاه نرسد.مى گويند كه مذاكراتى هم بين شما و هويدا براى بازگشايى توفيق صورت گرفت. ما كه دنبال رفع توقيف نرفتيم يك بار از سازمان اطلاعات گفتند كه نخست وزير پس از پيگيرى هاى ما براى رفع توقيف گفته است يك پيشنهادى دارم كه اگر بپذيرند مى توانند ۲۴ ساعت بعد ادامه انتشار بدهند، رفتيم و گفتند كه هويدا گفته شركت توفيق را سهامى عام بكنند و ۵۱ درصد آن را به دولت بفروشند كه البته نپذيرفتيم و توقيف همچنان ادامه يافت.
•و بعد آن شكايت از دولت پيش آمد؟بله چون طبق قانون فقط دادگاه مى توانست يك نشريه را توقيف كند كه در مورد ما هيچ حكمى وجود نداشت. بنابراين شروع كرديم به تهيه سند براى اعلام جرم و براى اين كار نامه اى نوشتيم به روساى شهربانى تمام شهر ها و گفتيم كه ماموران شهربانى در روز فلان خودسرانه هزاران نسخه توفيق را از كيوسك ها جمع آورى كرده اند و از آنجا كه اين امر غيرقانونى است خواهشمنديم پيگيرى كنيد و با متخلف برخورد كنيد. نامه را كه نوشتيم خوشبختانه يكى از روساى شهربانى پاسخ ما را داد مبنى بر اينكه ماموران ما خودسرانه اين كار را نكرده اند و با دستور شهربانى مركز به شماره نامه فلان اقدام كرده اند و اين سرآغاز شكايت از دولت شد كه مفصل تر آن در كتاب آمده است
.

Tuesday, July 25, 2006

چرا دفاع از مبارزان و مجاهدینِ شهر اشرف یک وظیفۀ ملّی و میهنی است؟

ایکاش! افشین به بابک خیانت نمیکرد و جنبش بابک خرمدین بر نیروی غارتگر و ستمگر خلیفۀ وقت پیروز میشد!
ایکاش! مجاهدین صدر مشروطه خلع سلاح و به خاک و خون کشیده نمی شدند و نهال آزادی درختی تنومند میشد!
ایکاش! حزب توده به مصدق و مردم ایران خیانت نمی کرد و شرایط موفقیت کودتای ننگین 28 مرداد بدست مشتی اراذل و اوباش فراهم نمی شد!
ایکاش! در قیام بهمن میدانستیم بدنبال چه هستیم و در مقابل بیعدالتی نسبت به دستگیرشدگان و سران و فرماندهان رژیم پهلوی بی تفاوت نمی ماندیم و از کنار سرکوب زنان و اقلیّت های ملّی و مذهبی بسادگی نمیگذشتیم و تعرض و سرکوب سازمان های سیاسی را، تعرض و پایمال شدن حقوق خود میدیدیم!
ایکاش! تسخیر دانشگاه را تسخیر سنگر آزادی میدانستیم!
ایکاش! نمیگذاشتیم رئیس جمهور وقت بنی صدر آنچنان آسان بدست خمینی عزل شود!
و ایکاش! قویتر و رساتر از سازمانهای حقوق بشر بین المللی، در صحنۀ اجتماعی-سیاسی حضور پیدا میکردیم و نمیگذاشتیم که هزاران هزار تن از فرزندانمان توسط مشتی آخوند به جوخه های اعدام سپرده شوند! ایکاش! و بسیاری ایکاش های دیگر . . . ! قطعاً تاریخ کشورمان میتوانست با هر واکنش و حرکت متفاوت دیگری نوعی دیگر رقم بخورد و شاید میتوانستیم تاریخ سرفرازتری برای خود بسازیم و دنیای بهتری تقدیم فرزندانمان کنیم! یقیناً آنچه امروز میکاریم فردا درو خواهیم کرد و در مقابل نقض حقوق حقۀ هم نوع خود، هم وطن خود و فرزند خود، سکوت کردن امروز ما، چون گذشته آینده تیره و تار محصول خواهد داد! امروز در یک آزمایش تاریخی دیگر، در انتخابی دیگر آینده خود را خواهیم ساخت. امروز نواده های کوروش، بابک، ستارخان و باقرخان و مصدق در جوار خاک میهن به شوق آزادی میهن در جهنم عراق چون کوه استوار رو به آینده، امیدوار، منتظر ساعت موعود هستند تا برای برآورده کردن خواست دیرینۀ ملّی مان که آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی است همگام با مردم شریف و آزادۀ ایران، فلک را سقف یشکافند و طرحی نو دراندازند! طرحی که نشانی از حاکمیت دین و ولایت در دولت نباشد و تنها و تنها رای و ارادۀ ملّی جهت گیری جامعه را تعیین کند.
قصور و غفلت ما در حمایت انسانی از مجاهدین و مبارزین یقیناً تکرار تاریخ مملو از شکست و قدرنشناسی از قهرمانان و خادمین میهن حاصل آن دوران دیگری از سیاهی و تباهی برای خود و نسلهای بعدی خواهد بود.
بیائید و فرصت را از دست ندهیم و با حمایت بیدریغ و هوشیارانۀ خود از مجاهدین و مبارزین مستقر در شهر اشرف، توطئه های آخوندهای ایرانی و عراقی علیه منافع ملی مان را با شکست مواجهه سازیم. امروز دفاع از حقوق حقۀ مبارزین و مجاهدین خلق ایران، دفاع از آزادی است! دفاع از حق حاکمیت آزادانۀ اپوزیسیون جمهوری اسلامی است!
بذر تفاهم و دوستی در آیندۀ ایران است بذر آن است که فردا فعالیت سازمان های سیاسی آزاد باشد و دیگر زندانی سیاسی و اعدام و شکنجه نداشته باشد!
امروز چنگ در چنگ شدن با رژیم ضد مردمی-ضد ایرانی جمهوری اسلامی، در عالیترین شکل خود در دفاع از همرزمان مان در تلاش برای ایجاد جبهۀ همبستگی ملّی علیه استبداد و ارتجاع برای سرنگونی تمام عیار ولایت فقیه خود را هویدا میکند!
فردای تابناک و روشن از دل تلاش و هوشیاری امروز بیرون خواهد آمد! در مقابل جمهوری اسلامی همۀ ما کوروش و بابکیم و ستار و باقرخانیم و مصدقیم و مبارزیم و آری مجاهدیم! ما همه مجاهدین و مبارزین آزادی هستیم.
در این شرایط حساس از تاریخ میهنمان، افشاء و خنثی کردن توطئه های رژیم جمهوری اسلامی و دفاع از حق فعالیت آزادنۀ مجاهدین و مبارزین مستقر در شهر اشرف یک وظیفۀ ملّی و میهنی است!
خسته از تکرار تاریخ فریاد میزنم: من کوروشم، بابکم، ستارم، باقرم، مصدقم، بلوچم و کُردم، بیخدا و کَبرم….. بهائی ام، مسیحی ام، کلیمی ام، سوسیالیست و کمونیست ام، مسلمانم، زرتشتیم، . . . مجاهدم، فدائی ام، مبارزم، زنم و آزاده ام و سرانجام انسانی ایرانی ام و حق خود را میخواهم و با زبان خود سرود آزادی تو را میخوانم، کشورم، زادگاهم، میهنم ای ایران!
مجید آریا