Thursday, July 27, 2006

شرف ما از توفيق مهمتر بود، گفت و گو با عباس توفيق، سردبير مجله فكاهى توفيق، شرق

شرف ما از توفيق مهمتر بود، گفت و گو با عباس توفيق، سردبير مجله فكاهى توفيق، شرق
هفته نامه "توفيق" محبوب ترين مجله طنز پيش از انقلاب بود. گاهى از خودش هم عبور مى كرد؛ وقتى توقيف مى شد مردم شايع مى كردند كه به خاطر فلان شعر يا كاريكاتور- كه هيچ گاه در توفيق چاپ نشده بود- توقيف شده است. ..عباس توفيق كوچكترين فرد از جمع برادران توفيق سردبير آخرين دوره مجله بعد از كودتا و پيش از انقلاب بود

هفته نامه «توفيق» محبوب ترين مجله طنز پيش از انقلاب بود. گاهى از خودش هم عبور مى كرد؛ وقتى توقيف مى شد مردم شايع مى كردند كه به خاطر فلان شعر يا كاريكاتور- كه هيچ گاه در توفيق چاپ نشده بود- توقيف شده است. مديران اين مجله هم هيچ وقت نتوانستند شايعات مردم را تكذيب كنند. مى گذاشتند تا مردم خود در خيال، لودگى ها و مسخرگى ها با دستگاه شاهنشاهى را در آن شماره خيالى توفيق تصور كنند و دلخوش باشند كه نشريه اى توانسته تا آخر خط در جنگ با دستگاه پيش برود. توفيق بارها توقيف شد و محبوبيت نجاتش داد. حتى اگر روى جلد كاريكاتور شاه چاپ مى شد كه سيبى از درخت قانون اساسى كنده است و آن سوتر غلامان دربارش دارند خود درخت را از ريشه در مى آورند و زير درخت از قول سعدى نوشته شده «اگر زباغ رعيت ملك خورد سيبى / برآورند غلامان او درخت از بيخ»، كسى كارى با برادران توفيق نداشت. اصلاً شاه خودش توفيق خوان بود. آخرين دوره اى كه توفيق منتشر مى شد، به انقلاب اسلامى ختم شد. پس از آن ديگر توفيق نيامد تا اينكه گل آقا منتشر شد و نسخه ديگرى بود براى نشريات فكاهى در شرايط جديد و برخى از توفيقى ها در آن مشغول شدند. عباس توفيق كوچكترين فرد از جمع برادران توفيق سردبير آخرين دوره مجله بعد از كودتا و پيش از انقلاب بود. با او در اوايل تيرماه در گوشه اى از رستوران هتل هماى تهران گفت وگو كرده ايم. حرف ها از ساعت ۹ شب شروع شد و تا يك صبح ادامه داشت. عباس توفيق در دانشگاه سوربن فرانسه، هم دوره و دوست صميمى على شريعتى هم بوده است. مصاحبه كه تمام شد، تازه از آخرين روزهاى زندگى شريعتى پرسيديم كه هميشه در ابهامى تاريخى پنهان بوده است. بايد ساعت ۷ صبح بيدار مى شد اما نشست و پاسخ داد. در گفت وگو با عباس توفيق، محمد رهبر، مهدى افروزمنش و سعيد اركان زاده يزدى از گروه اجتماعى شرق شركت داشتند. توفيق سرحال و سرپا است. بعد از انقلاب در آمريكا بوده و كتاب هايى نوشته و مى گويد در اين دوران اغلب وقتش را در تربيت فرزندان گذرانده است. شعار روى جلد مجله توفيق برازنده خود او نيز هست: و من الله التوفيق و عليه التكلان.
***
•شما و برادرتان آقاى توفيق در سال هايى كه مجله توفيق در مى آمد سرآمد طنز ايران بوديد. سال هاى دور و درازى از انتشار توفيق گذشته و تنها شايد نسل ميانسالى آن را به ياد داشته باشند. بعضى ها حتى نمى دانند كه توفيق نام يك فرد بوده كه بعد از آن روى يك مجله گذاشته شده است. دوست داريم از خودتان و برادرتان بگوييد و اينكه اصلاً توفيق چگونه شكل گرفته است؟ بگذاريد از دو كتابى كه نوشته ام و ترجمه هم شده و در پاييز امسال منتشر خواهد شد شروع كنم. از اين راه به تاريخچه و چگونگى پيدايش توفيق هم خواهيم رسيد. يكى از كتاب ها تز دكتراى بنده در دانشگاه سوربن فرانسه است. اين اولين كتاب در رشته جامعه شناسى مطبوعات است و درس اختصاصى من بود، زمانى كه در دانشگاه علوم ارتباطات تدريس مى كردم. من در فرانسه درباره اين رشته هر چه تلاش كردم كسى را گير نياوردم كه با او تزم را بگيرم. حميد مولانا يكى از دوستانم در آن زمان در آمريكا دانشجوى روزنامه نگارى بود. نامه اى به او نوشتم و تقاضا كردم كه اگر تحقيقى يا كتابى در رشته جامعه شناسى مطبوعات در آمريكا وجود دارد به من معرفى كند. در جوابم نوشت كه چيزى يافت نمى شود و شايد چند مقاله در اين زمينه نوشته شده باشد. من سعى داشتم با ديد جامعه شناسى روى مطبوعات كار كنم و همين طور از راه بررسى مطبوعات جامعه را بشناسم. عنوان تزم «نقش مطبوعات فكاهى و طنزآميز در جامعه ايرانى» بود. چون اين رشته جديد بود فقط حدود شش ماه روى فهرست كتابم مطالعه كردم. در اين كتاب مقدار زيادى از آثار خودم و همكاران ديگرم را در روزنامه توفيق هم ترجمه كردم. اطلاعات زيادى هم درباره طنز فارسى و مطبوعات طنز و تاريخچه مطبوعات فكاهى نوشتم. نوشتن كتاب از ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ طول كشيد. من اولين فصل كتاب را نوشته بودم و چون فكر مى كردم فرانسوى ها خيلى از ما جلوترند، خيلى رويش كار كرده بودم. پيش استاد كه رفتم گفت يك راهنمايى مى توانم به تو بكنم و آن اينكه بقيه اش را هم عين همين فصل بايد بنويسى. فهميدم كه فصل اول را پرملات گرفته ام و تا آخر بايد با همين محتوا جلو بروم. اين شد كه خيلى روى اين كتاب كار كردم. در جلسه دفاعيه تز هم به جاى سه استاد پنج استاد حضور داشتند. يكى از آنها يك مستشرق معروف فرانسوى بود و در جلسه دفاعيه گفت كه من توانسته ام با اين كتابم ثابت كنم كه برخلاف نظر منتسكيو كه مى گويد آب و هواى خشك و سوزان روى روحيه ايرانى ها تاثير گذاشته و آنها را بيگانه از طنز نگه داشته است، ايرانى ها در شيرينى طنز بسيار جلوتر از فرانسوى ها هستند. يكى ديگر از استادان هم گفت كه اين تز در دايره المعارف اسلامى فرانسه به عنوان يكى از منابع و مآخذ معتبر طنز فارسى نام برده شده و از آن نقل قول خواهد شد. سرانجام تزم با درجه اى بسيار افتخارآميز تصويب شد، البته يك سرى ايرادات شكلى و ملالغتى هم از كتاب گرفته شد. ساير كتاب هايى كه پس از اين كتاب هم نوشتم ادامه همان اتود دانشگاهى است. كتاب من يك كتاب ژورناليستى نيست، در عين اينكه بسيار شيرين است روى اصول يك كتاب دانشگاهى جلو رفته است.
•نوشتن كتاب سه سال طول كشيد؟ بله، اتفاقات جالبى هم حين كار شكل گرفت. يكى از اين اتفاقات درباره سانسور بود. كتاب كه فصل به فصل پيش مى رفت من به فصلى درباره سانسور رسيدم. ما هم كه در مطبوعات ايران عقده سانسور داشتيم. گفتم كه در اين سوى دنيا كسى از اوضاع ما خبر ندارد. شروع كردم به نوشتن هر آنچه سانسور در كشور اتفاق مى افتاد. فحش را به ساواك و سانسورچى و محرمعلى خان كشيدم. يك بار ديدم كه استاد راهنمايم به من مى گويد من ژنرال پاكروان رئيس ساواك را مى شناسم. گفتم اى داد بيداد. ما توى ايران سعى كرديم كسى نفهمد كه چگونه فكر مى كنيم و حالا اينجا دستم رو شده است. شروع كردم به چاخان كردن كه بله، خود پاكروان آدم خوبى است اما استاد فهميد. خنديد و گفت كه پسرم من هيچ وقت يك دانشجوى آزاديخواهم را به رئيس يك پليس سياسى نمى فروشم، خيالت راحت باشد. شاه چندبار استاد راهنمايم را كه رئيس موسسه سنجش افكار عمومى دولتى فرانسه بود دعوت كرده بود به ايران و بودجه هاى چند ميليون فرانكى هم به او پيشنهاد داده بود كه ايران نيز يك مركز افكارسنجى داشته باشد. البته كار صحيحى بود و شاه به آن احتياج هم داشت چون فكر مى كرد همه بله قربان گو و مطيع هستند. من هميشه به فرانسه كه مى رفتم ناهارى هم با استادم مى خوردم. يك بار استادم احسان نراقى كه آن زمان مسئول شاخه جوانان يونسكو بود را هم به ناهار دعوت كرده بود. به احسان مى گفت كه من هر موقع به ايران مى روم از نزديكان شاه مى شنوم كه او تنها روزنامه اى را كه در سفر و حضر مى خواند توفيق است. اما من استاد راهنماى توفيق بوده ام و از محتواى روزنامه توفيق خبر دارم كه همه اش فحش و بد و بيراه و انتقاد و مخالف دستگاه است. متعجبم كه چطور شاه تنها اين روزنامه مخالف را مى خواند. گفتم كه استاد خيلى ساده است، شما هر وقت كه به ايران مى آييد با من تماس نمى گيريد چون مى دانيد ما مغضوب دستگاهيم. زد زير خنده. گفتم كه او شما را به ايران دعوت مى كند تا بياييد يك موسسه سنجش افكار هم در ايران درست بكنيد، اما من مى دانم كه شما به شاه چه جوابى داده ايد. گفت چه جوابى دادم؟ گفتم كه گفته ايد اين كار فايده اى ندارد چون گروه هاى فشار نتايج نظرسنجى ها را تحت تاثير قرار مى دهند و گزارش صحيحى از موسسه بيرون نمى آيد و اين هدر دادن هزينه ها است. استادم گفت بله اما اين چه ربطى به حرف هاى ما دارد. گفتم ربطش اين است كه شاه از طريق پدرش، نخست وزيرش، وزراى اطلاعاتش، وزيرانش، شهربانى اش و همه فهميده است توفيق تنها روزنامه اى است كه هرچه مى نويسد نظر مردم است. تنها روزنامه اى هم است كه از هيچ جا پول نمى گيرد. شاه به جاى اينكه ميليون ها فرانك به شما بدهد تا برايش سنجش افكار عمومى بكنيد، يك تومان مى دهد و يك نسخه توفيق مى خرد و خودش مى خواند و مى خندد، زنش مى خواند و مى خندد و نبض افكار عمومى هم به دستش مى آيد. استادم زد زير خنده و به احسان گفت كه اين توفيق خيلى چيزها سرش مى شودها. اين واقعيتى بود كه از طريق رجال مختلف هم به ما اثبات مى شد. براى مثال آقاشجاع ملايرى رئيس شركت واحد اتوبوسرانى خودش تعريف مى كرد كه رفته بوده پيش شاه و گفته بوده كه قربان وضع اتوبوسرانى خيلى عالى شده و مردم هم همه راضى هستند. شاه برگشته گفته پس چرا توفيق از شما انتقاد مى كند. گفته بود قربان اينها رشوه مى خواهند. اما شاه گفته بود كه اتفاقاً توفيق تنها روزنامه اى است كه نه تنها رشوه نمى گيرد كه حتى سهميه آگهى دولتى كه پايه اش را دكتر مصدق گذاشته نمى گيرد. آقا شجاع گفته بود كه طرح جديدى داريم و اگر آن اجرا شود حتماً توفيق هم تعريف مى كند. شاه گفته بود كه بايد ديد و ماندنش در شركت واحد را به اين شرط قبول كرده بود كه توفيق هم از او تعريف كند. بعدها آمده بود به ما هم رشوه بدهد كه قبول نكرديم و تنها پذيرفتيم در يك جلسه هيات تحريريه با حضور همه اعضا شركت داشته باشد. رئيس شركت واحد با طرح جديد اتوبوسرانى هم به جايى نرسيد و اصلاً اوضاع بدتر شد. چون تا پيش از آن مردم با يك خط مى توانستند به همه جا بروند و با طرحى كه آقاشجاع ريخته بود، خط ها نصف شده بود و مردم براى رفتن به هر جايى بايد دو تا خط را سوار مى شدند. در آن موقع مطالبى با عنوان «نفرين نامه كفاش خراسانى» چاپ مى شد. براى انتقاد به شركت واحد يك جزوه اى چاپ كرديم و در آن مطلبى نوشتيم به نام «نفرين نامه مسافر تهرانى» و اصلاً يك شماره ويژه اتوبوسرانى هم چاپ كرديم. بعدها هم با چاپ يك سند گزارش ساليانه اتوبوسرانى، با حرف هاى خودش ثابت كرديم كه چقدر پول دزديده بوده است. آن موقع شاه يك سازمان حسابرسى شاهنشاهى هم در كنار حسابرسى كل كشورى درست كرده بود و براى اينكه گل كند اولين جايى كه بازرسى مى شد را هم اتوبوسرانى تعيين كرده بود.•تاثيراتش چه بود؟ مطالبى كه شما در توفيق مى نوشتيد تاثيرى هم داشت؟بله، همين را دارم مى گويم. توفيق روزنامه اى بود كه مردم مى خواندند و به آن اعتقاد هم داشتند.
•تيراژش چقدر بود؟ ثابت نبود. بستگى به فصل يا به اول ماه كه مردم حقوق مى گرفتند يا آخر ماه داشت. آن موقع تيراژ توفيق ۵هزار بود و حداكثر مى شد يك تومان و مردم هم خيلى وضع مالى شان ناجور بود. اول برج كه حقوق مى گرفتند تيراژ توفيق بالا مى رفت. تيراژ بسته به كاريكاتور روى جلد هم بود. شماره هايى بود كه توفيق بسيار فروش داشت و شماره بعدى هم درنمى آمد و همان تجديد چاپ مى شد و مردم مى خريدند. تيراژ معمولاً از ۲۰ تا ۱۰۰هزار تا بود. در آن موقع مردم روزنامه خوان نبودند، سوادشان كم بود و جمعيتى هم نبود و اين تعداد تيراژ خيلى بود. غير از تيراژ آنچه براى يك روزنامه مهم است اين است كه چند نفر از مردم، چقدر از روزنامه را مى خوانند و چقدر حرف هاى آن را قبول دارند. خلاصه اينكه اسنادى كه بعدها از سوى بازرسى شاهنشاهى به طور خصوصى منتشر شد نشان داد كه اتوبوسرانى به تمام روزنامه ها رشوه مى داده است كه از اين شركت و شخص آقاشجاع ملايرى تعريف كنند و بگويند چقدر مردم از آن راضى هستند. در راس ليست سياهى كه اين شركت هم داشته، روزنامه توفيق بوده است. بعدها با پاكروان كه مغضوب دستگاه شده بود صحبت مى كردم مى گفت آن زمانى كه مردم اتوبوس ها را آتش زدند و آشوب شده بود، شاه از آقاشجاع پرسيده بود محركين اين حركت چه كسانى بوده اند و آقاشجاع گفته بود توفيق و پاكروان مى گفت كه شانس آورديم بلايى سرمان نيامد. براى اتوبوسرانى آشوبى درست شد. آقاشجاع كه زودتر از شركت درآمد و توى شيلات رفت و رئيس بعدى را دستگير كردند، چند وكيل مجلس را گرفتند. در جريان محاكمه هم در چند شماره مختلف عكس هايى چاپ كرديم و متلك هايى گفتيم و جد و آباى اتوبوسرانى را جلوى چشمشان آورديم.
• شما دو كتاب آماده چاپ به زبان فارسى داريد؟بله، كتاب ديگرى كه پس از تز دكترايم با فاصله كوتاهى در پاييز منتشر خواهد شد كتاب «توفيق چرا توقيف شد» است. اين معمايى براى ملت ايران و روزنامه نگاران است كه توفيق به چه علتى توقيف شد. چون ما را يك مرتبه غافلگير كردند و نگذاشتند كه به مردم دليل توقيف شدن را اطلاع بدهيم. بعدها هم نمى توانستيم اين كار را بكنيم و تنها اعلاميه اى خيلى مختصر نزديك به انقلاب از طرف ما در روزنامه ها چاپ شد. برگرديم به سئوال اول شما كه اصلاً توفيق چگونه شكل گرفت. در زمان احمدشاه قاجار توفيق منتشر شد و موسسش شادروان حسين توفيق بود. اكثراً تصور مى كردند حسين توفيق پدربزرگ ما است اما دايى ما بود.• اصليت شما كجايى است؟ما توفيق ها اهل همه جا هستيم. اما تا جايى كه خودم يادم است، خودم و پدر و پدربزرگم تهرانى هستيم. البته زمانى كه در ايران وبا شيوع پيدا كرده بود، پدربزرگم خانواده را به كربلا مى برد. پدرم در كربلا به دنيا مى آيد اما وبا كه تمام مى شود دوباره به تهران برمى گردند. چون ما سمبل مان را هم كاكا توفيق درست كرده بوديم خيلى ها فكر مى كردند شيرازى هستيم يا اينكه چون روزنامه فكاهى بود تصور مى كردند اصفهانى هستيم اما از زمان پدربزرگم بچه پاچنار تهران هستيم.جلال آل احمد در گذر قلى مى نشست و پدرش پيش نماز مسجد سر كوچه ما بود. استاد جمالزاده معلم فرانسه باباى من بوده و توى سيد نصرالدين مى نشسته است. محيط پاچنار هم محيط زندگى يك طبقه متوسط بوده كه مردمش بازارى بوده اند.خلاصه اينكه مرحوم توفيق روزنامه را شروع و اعلام مى كند كه روزنامه را براى طبقات محروم كشور درآورده است. توفيق يك روزنامه فكاهى و طنزآميز بوده است. مثلاً آن موقع چون مردم به اخبار مجلس توجه داشتند، اخبار مجلس را به صورت شعر و منظوم مى نوشته است. بعد هرچه بيشتر مى گذرد و دوره رضاشاه مى رسد و اوضاع خراب مى شود، او روزنامه را بيشتر ادبى مى كند. از سال ۱۳۱۱ به كل ادبى مى شود و مقدارى بخش هاى فكاهى هم داشته است. در سال ۱۳۱۷ دو مرتبه مى رود روزنامه را صرفاً فكاهى درمى آورد. اين زمان يك دوره بسيار جالب در نشريات طنز فارسى است. او روزنامه را در هشت صفحه منتشر مى كند و جوان هاى زيادى را مى آورد و تربيت مى كند. جوان هاى ۱۶ و ۱۷ساله كه جزء همكاران توفيق حساب مى شده اند. مثلاً ابوالقاسم حالت، پرويز خطيبى، محمدامين محمدى، نورالله خرازى و خيلى هاى ديگر از جمله اين جوان ها بوده اند.
•ايرج پزشكزاد با شما همكارى نداشت؟نه، هيچ وقت همكارى نداشته. او از استثناهاست كه با مجله فردوسى همكارى داشته است. اين جوان ها كه بعدها تمام راديوها، تلويزيون ها و مجلات فكاهى را اداره كردند، اكثرشان از شاگردان توفيق بوده اند. آن زمان، كه هيچ انتقادى حتى از شهردارى نمى شده بكند، توفيق را آنقدر خوب و شيرين درمى آورد كه تيراژ بسيار زياد مى شود. مثلاً يك كاراكتر سمبلى به نام گيشنيز خانم درست مى كند كه خواستگار هاى زيادى برايش مى آيند. به تدريج شخصيت هاى ديگرى هم مثل تهن ريش دار يا حسين حسينى از قم رو دست خواستگارها بلند مى شوند و آنقدر اين داستان شيرين مى شود كه مردم هر شماره توفيق را دنبال مى كنند كه اين شماره براى گيشنيز خانم چه اتفاقى افتاده است. من يادم مى آيد زمانى كه بچه بودم، روزنامه فروش ها سر چهارراه ها داد مى زدند «خواستگارى تهن ريش دار از گيشنيز خانم». در سال ۱۳۱۸ دو بار مرحوم توفيق به زندان مى افتد. علت آن هم اين بوده است كه وابسته فرهنگى مطبوعاتى روس ها در جشنى كه سفارت شوروى برگزار كرده به مرحوم توفيق مى گويد اگر در كشور ما بودى مجسمه ات را مى ريختيم. خبرچين ها به گوش نظميه مى رسانند و مى ريزند و دفتر توفيق را مى گردند و دعوتنامه شوروى را پيدا مى كنند و دو بار مرحوم توفيق به زندان مى رود و زندان و حشتناكى هم گويا بوده است. توفيق بزرگ در بهمن ماه ۱۳۱۸ از زندان آزاد مى شود و پس از مدت كوتاهى هم فوت مى كند. امتياز روزنامه به پسرش محمدعلى خان توفيق مى رسد. او برخلاف پدر نه شاعر و نه نويسنده بود و ذوق فكاهى هم نداشت اما امتياز به ارث رسيده بود و مديريت و دارندگى روزنامه توفيق با ايشان بوده است. در آن دوره با كمك همكاران توفيق و مادرشان، توفيق را درمى آورد. شهريور ۱۳۲۰كه سر مى رسد اوج آزادى مطبوعات و اوج توفيق مى شود. تا زمان رزم آرا ديگر ما بزرگ شده بوديم و در توفيق كار مى كرديم. ما هر سه، من و برادرهايم به علت علاقه اى كه به اين كار داشتيم، با توفيق همكارى مى كرديم. من حتى از دوران دبستان چيزهاى چند خطى براى توفيق مى نوشتم و در دوران دبيرستان كاريكاتوريست صفحه آخر توفيق شدم. در ۱۶سالگى كاريكاتوريست صفحه اول توفيق بودم. ما در زمان رزم آرا و اوايل مصدق ديگر روزنامه را اداره مى كرديم و قدرتى داشتيم آنجا. اكثر اعضاى هيات تحريريه توفيق چپى و توده اى بودند.آن زمان سردبير توفيق ابوتراب جليلى شاعر خيلى خوب و توده اى بود. البته چون جزء افراد ممنوعه بود اسمش نوشته نمى شد اما سردبير بود. آن زمان توده اى ها با ملى شدن نفت مخالف بودند و توهين شديد مى كردند و ما گرفتارى اى با آنها داشتيم چون طرفدار ملى شدن نفت بوديم. جلسات فكر كردن به سوژه خيلى در تيراژ توفيق موثر بود. اين جلسات سه چهار ساعت طول مى كشيد و هفت هشت ساعت جنگ و دعواى بنده بود با آقاى ابوتراب جليلى و ساير توده اى ها كه چه بنويسيم، ملى شدن يا تنها ملى شدن نفت جنوب.
• شما در آن زمان در توفيق چه سمتى داشتيد؟ مديرمسئول محسوب مى شديد؟نه، مديرمسئول محمدعلى توفيق پسر دايى ام بود. ايشان تقريباً ملى فكر مى كرد اما چون روزنامه را ما مى گردانديم و غير از آن من جوان تر و پرانرژى تر بودم، من طرف بحث و جدل با توده اى ها مى شدم. خلاصه به علت اين اختلافات اعضاى تحريريه توده اى توفيق يا رفتند و يا كنار گذاشته شدند. بعد از آن ما به اتفاق دكتر جمشيد وحيدى، كريم فكور، اسماعيل پورسعيد و قاسم رفقا در زمان مصدق توفيق را اداره مى كرديم. البته ما هيچ گاه با شاه ملاقات نكرديم و سلام هاى شاهنشاهى را كه بايد مى رفتيم نرفتيم، گذشته از آن نرفتيم دكتر مصدق را هم با آنكه اعتقاد به ايشان داشتيم ببينيم. اصولاً به اينكه براى توفيق به كسى وابستگى ايجاد شود هميشه ابا داشتم. در آن دوران يكى از انتقادات ما به دكتر مصدق هم براى سياست داخلى اش بود. از سياست هاى خارجى اش حمايت مى كرديم اما منتقد سياست هاى داخلى اش بوديم. در آن زمان جو مطبوعات بسيار تحت تاثير توده اى ها بود و حتى اگر كوچك ترين حمايتى از مصدق مى كرديم گاهى به خيانت به كشور محكوم مى شديم.پيش از كودتاى ۲۸ مرداد توده اى ها مى خواستند روزنامه نگارانى را كه موفق بودند و نه به حزب توده و نه مصدق وابسته بودند جذب كنند. شوروى ها آمدند و فستيوال صلح بخارست را در رومانى درست كردند. توده اى ها از مدير توفيق دعوت كردند كه به اين فستيوال برود. سفر مجانى به اروپا و جشن و بزن و بكوب خيلى فريبنده بود. پسردايى من هم دلش مى خواست به بخارست برود. من البته نمى دانستم در آينده كودتايى خواهد شد اما خيلى با او صحبت كردم كه ما وابسته مى شويم و در آينده از ما سوء استفاده خواهند كرد. او هم خوشبختانه قبول كرد و نرفت. از سوى ديگر اما پرويز خطيبى كه توده اى بود و از توفيق جدا شده بود و با چند تا از توده اى هاى ديگر رفته بود مجله حاجى بابا را درآورده بود، قبول كرده بود و به سفر بخارست رفته بود، پيش از آن توفيق براى اولين بار كاريكاتور شاه را چاپ كرده بود. پرويز خطيبى هم گفته بود كه آنها بايد خيلى محكم تر از آن درباره شاه كار كنند و هر شماره كاريكاتور شاه را كه به قول خودشان «ممد دماغ» مى گفتند مى كشيدند و كاريكاتور مصدق و شمس قنات آبادى و بقيه را هم مى كشيدند و به همه فحش مى دادند. ما اما بيخودى فحش نمى داديم. اگر شاه كار بدى مى كرد پنبه اش را مى زديم اما اگر چيزى نبود بد و بيراه نمى گفتيم و سگ هرزه مرض نبوديم.پرويز خطيبى هميشه يك روز زودتر از توفيق مجله حاجى بابا را درمى آورد تا بيشتر فروش برود. حاجى بابا سه شنبه درمى آمد و چهارشنبه عصر توفيق در مى آمد. كودتاى ۲۸ مرداد روز چهارشنبه اتفاق افتاد. وقتى كه كودتا شده بود او روز قبل يك شماره دود و آتش درآورده بود كه پر از فحش و بد و بيراه بود. توفيق بايد بعدازظهر چهارشنبه درمى آمد. شماره جالبى بود و خيلى انتقاد شديدى هم كرده بوديم البته نه به آن صورتى كه پرويز خطيبى حاجى بابا را درآورده بود. صبح كودتا اتفاق افتاد و ظهر كه ريختند به دفتر توفيق و آنجا را غارت كردند و آخر سر دفتر را آتش زدند، كارگرهاى چاپخانه تمام شماره هاى آن هفته توفيق را در چاه چاپخانه ريختند. از آن شماره دو نسخه باقى مانده بود كه يكى اش را ما داشتيم و يكى را رئيس قسمت حروفچينى چاپخانه كه هنوز هم فكر مى كنم باشد و من دنبالش هستم كه پيدايش كنم و آن شماره را كه منحصر به فرد است از او بگيرم. آن نسخه اى را كه خودمان داشتيم در سال ۱۳۵۱ كه از دولت شكايت كرديم و خيلى اوضاع مان خراب شد و مواظب بوديم بهانه اى به دست دولت ندهيم سوزانديم. به هر حال شانس آورديم كه در روز ۲۸ مرداد توفيق منتشر نشد. شانس ديگرمان اين بود كه محمدعلى خان توفيق به فستيوال بخارست رفته بود چون بعد از كودتا كه روزنامه نگارها از بخارست برگشتند همه را گرفتند و زندانى كردند. محمدعلى خان توفيق البته فرداى كودتاى ۲۸ مرداد به همراه دكتر مصدق احضار شد و رفت به شهربانى و بعد به قلعه فلك الافلاك فرستاده شد و بعد تبعيد به خارك و به كل از كار مطبوعاتى زده شد. پرويز خطيبى را هم بعد از كودتا روس ها از مرز شوروى به همراه عده اى ديگر آوردند و تحويل دادند. او را آنقدر كتك زده بودند كه محمدعلى توفيق مى گفت وقتى آوردندش به زندان موقت شهربانى با اينكه او و خطيبى با هم بزرگ شده بودند، خطيبى توفيق را نشناخته است. به هر حال بعد از نزديك به پنج روز رفتيم دوباره روزنامه توفيق را دربياوريم و كار بسيار مشكلى هم بود.
•بعد از كودتا توفيق بسته شد؟بله، چهار بار دفتر توفيق را غارت كردند و دفعه پنجم آنجا را آتش زدند. بعد از كودتاى ۲۸ مرداد من كنكور دانشكده حقوق دانشگاه تهران را مى دادم. من يك مدتى مديركل قسمت هنر و گرافيك وزارت فرهنگ و هنر شدم. البته خودم هم اين اداره را برايشان تاسيس كرده بودم و حدود ۲۰ نفر كارمند داشتم. بزرگترين كارمندم همسن پدرم بود و كوچكترين كارمندم از من سه سال بزرگتر بود. در آنجا خيلى كارها كردم، از جمله يكى از آن كارها اين بود كه براى اولين بار مقدار زيادى وسايل فيلمبردارى نقاشى متحرك را از استوديوى والت ديزنى براى وزارت فرهنگ و هنر خريدم. اولين سناريوى فيلم نقاشى متحرك را كه داستان بزبز قندى، داستانى انتقادى و مبارزاتى بود برايشان نوشتم. سال ۱۳۳۶ كه داشتم ليسانسم را مى گرفتم رفتم پيش پهلبد و گفتم كه مى خواهم بروم عصبانى شد كه تو چه چيز ديگرى مى خواهى، در اين سن مدير كل هم كه هستى، نكند مى خواهى بيايى جاى من بنشينى؟ گفتم اختيار داريد اين كارى كه شما مى كنيد ما نمى توانيم بكنيم. خلاصه گفت مى خواهى بروى چه كار كنى؟ گفتم مى خواهم بروم روزنامه را دربياورم. مدتى براى اينكه بفهمم اوضاع مطبوعات چطور است رفتم مجله اى را در درست گرفتم كه مال هواپيمايى كشورى بود. يك روزنامه گرانقيمتى بود، يك تومان با كاغذ گلاسه و تيراژ هم نداشت. رفيق من سردبيرش بود، من شدم مدير توسعه اش. تبديلش كردم به يك روزنامه پنج زارى با كاغذ كاهى اما تيراژ زياد و طرح هاى جلد را عوض كردم و كميك استريپ برايشان كشيدم. فهميدم كه مى شود در مطبوعات كارى كرد. علت اينكه دنبال اين بودم كه توفيق را دوباره دربياورم يكى علاقه ام به اين كار بود و يكى اينكه در آن زمان ديدم كه فكر مصدقى و فكر ملى وجود دارد اما روزنامه مصدقى وجود ندارد و نمى شود هم وجود داشته باشد. اما من به اين نتيجه رسيده بودم كه مى شود با شوخى و زبان چند پهلو توفيق يك روزنامه ملى درآورد. ديدم يك نفرى نمى توان روزنامه درآورد. با برادرم صحبت كردم و بالاخره قانعش كردم. از همه چيز، روابط فاميلى و دوستى هاى قديمى و غيره استفاده كرديم تا دوباره توفيق را در بياوريم و كار بسيار مشكلى هم بود. آن موقع هم كه روزنامه را در آورديم به ما اجازه روزنامه توفيق را نمى دادند.
•نمى گذاشتند اسم توفيق روى روزنامه باشد؟نه، اصلاً وقتى مى گفتيم توفيق مى زدند توى دهانمان. اما به هر حال در دانشكده حقوق هم شاگرد زرنگى بودم و ريز ه كارى سرم مى شد، ترفند مى زدم. در قانون تجارى ايران آمده كه صفت كالا را نمى توان اسم كالا گذاشت، مثلاً بگوييم ماست سفيد، يخ خنك يا شكر شيرين. ولى من قانون مطبوعات را خوانده بودم و اين مسئله در آن وجود نداشت. فكر كرديم كه برويم تقاضاى روزنامه بكنيم با نام «روزنامه فكاهى» و بعداً كه امتياز را گرفتيم آگهى مى كنيم كه روزنامه فكاهى برادران توفيق منتشر شد. تيمسارتيمور بختيار معروف آن موقع فرماندار نظامى بود و وقتى وزارت كشور نامه يك روزنامه اى را تصويب مى كرد تازه او بايد تائيد مى كرد، از يك طريقى به عمه بختيار گفتيم كه اگر مى شود بگوييد امتياز يك روزنامه فكاهى را به ما بدهند. عمه اش گفت تيمور حتماً امتياز مى دهد و من هرچه بگويم او گوش مى كند. رفتيم پيش بختيار، گفت چه روزنامه اى مى خواهيد منتشر كنيد. گفتيم فكاهى. گفت حتماً فكاهى باشد. گفتيم خيلى خوب. پرسيد محمدعلى خان توفيق در آنجا چه كاره است؟ گفتيم هيچ كاره. بيچاره محمدعلى خان كه اصلاً آنجا نبود و ما اين شيطنت ها را كرده بوديم. ايشان اصلاً سياست را بوسيده بود و گذاشته بود كنار. گفت نيايد آنجا. گفتيم نه خيالتان راحت باشد. سرانجام موافقت كرد و اولين شماره توفيق را در نوروز ۱۳۳۷ درآورديم و براى اينكه مقدارى هم راه گم كنيم غير از سرمقاله كه بنده نوشته بودم و خيلى بودار هم بود مطلب سياسى ديگرى نداشتيم. بقيه مطالب هم فكاهى غيرسياسى بود. ما يك خانواده سنتى هم بوديم و سه نفرى كار را مى چرخانديم اما امتياز به نام برادر بزرگمان بود. در شروع كار من سردبير بودم، برادر بزرگمان كاريكاتوريست بود و قسمت آگهى ها زير نظرش بود برادر وسطى ما حسين هم امور فنى و نمايندگان و مشتركين را اداره مى كرد و بعداً شروع كرديم به كار كردن و راه اندازى مجله توفيق.
•دقيقاً چه سالى بود؟ ۱۳۳۷.
•بازتاب انتشار مجله چطور بود؟ مردم خيلى استقبال كردند، يادم است كه در اولين شماره نيز نشان كاكا توفيق را درست كرديم و مثل لوطى انترى هاى قديمى يك ميمون هم برايش درست كرديم و اين شعر قديمى و عاميانه را هم گذاشتيم كه «اينجا بشكنم يار گله داره- اونجا بشكنم يار گله داره» و اضافه كرديم «اين بيچاره چقدر حوصله داره».•بحث بود كه آن وقت اين شعر نظرى به فضاى سياسى و تيمسار بختيار دارد؟ مردم مى فهميدند اما تيمسار نفهميد كه ما از همان ابتدا اعلام كرده ايم كه سانسور تا چه حد محدوديت ايجاد كرده است. اما با اين وجود مردم اعتقاد داشتند كه توفيق بايد مثل قديم ترها بنويسد كه امكانش وجود نداشت و بنابراين بعد از يكى دو شماره كه آنها هم فهميدند اين امكان وجود ندارد، تيراژ توفيق تنزل پيدا كرد.
•راهكار شما چى بود؟ بالاخره بايد به انتظار مخاطبان پاسخ مى داديد. ما اول انتقادهايى كه مى كرديم از يخ فروش بود، بقال و قصاب بود و به عبارتى به بدبختى مجله را مى چرخانديم تا اينكه يك شهردارى آمد به نام موسى مهام كه تعداد زيادى آبنما درست كرد و ما هم گير داديم به او. اما به هر حال ما توانستيم با بدبختى، ممارست و جنگ و گريز قدرت انتقاد را به دست آوريم. از شهردارها شروع كرديم و كم كم رسيديم به انتقاد از مقامات بالاتر.•سر كار آمدن كندى در آمريكا و بالطبع باز شدن فضاى سياسى ايران هم موثر بود؟ صددرصد. اين شانس ما بود كه كندى رئيس جمهور شد و شاه هم مجبور شد يك دموكراسى ظاهرى را ايجاد كند. مثل تشكيل دو حزب رستاخيز و مليون كه البته رقابت اين دو حزب در عرصه انتخابات كلى براى ما سوژه هاى شيرين داشت كه در كتابم آمده است.•يك نمونه را حداقل بگوييد؟يك روزى تو توفيق يك مطلبى نوشتيم مبنى بر اينكه كسانى كه از ما خواسته اند در مورد اين انتخابات اظهارنظر كنيم اما ما معتقديم كه هيچ كاره ايم چون مملكت خوشبختانه مثل آمريكا دوحزبى شده است و تا آنجا هم كه شنيده ام هر جا كه نمايندگان يك حزب انتخاب شده اند آن يكى گفته تقلب شده و انتخابات باطل است و عكس، بنابراين ما هم كه بى طرف هستيم نظر هر دو را مى پذيريم و مى گوييم تمام انتخابات باطل است.
•تبعات اين حرف؟همه چيز را به هم ريخت البته بدتر وقتى شد كه شاه اعلام كرد همه موكلانى كه تقلبى انتخاب شده اند خودشان استعفا بدهند چون ما قانونى براى ابطال انتخابات نداريم و ما هم كه مى دانستيم قانون وجود دارد در صفحه اول يك تيتر زديم كه «قانون براى ابطال انتخابات» و در آن به شرح مفاد پرداختيم.
•بعد چه اتفاقى افتاد؟ ما را احضار كردند كه شما شاه را مسخره كرده ايد البته به خير گذشت و حرف ما كه گفتيم هدف ما اطلاع رسانى به شاه براى اقدام قانونى بود را پذيرفتند.•بعد از اين انتخابات وضعيت سانسور بهتر شد؟ اتفاقاً بيشتر شد. شريف امامى كه نخست وزير شد سانسور كامل تر شد و ما ناچار شديم حتى يك كاريكاتور شريف امامى كه از قبل داشتيم را هم برداريم. بنابراين باز هم دنده عقب رفتيم تا اينكه پس از گذشت چند سالى باز هم فرصت انتقاد را به دست آورديم.
•اين هميشه يك معما بوده كه چطور در آن زمان ها توفيق انتقاد مى كرد اما ديگران نمى كردند و در نهايت مردم هم فضاى يك اختناق و سانسور را به عنوان توجيه مطرح مى كردند؟ دليل روشن است بقيه نمى خواستند چون دردسر داشت و ما مى خواستيم و پاى دردسرهايش هم مى ايستاديم و در نهايت هم توقيف شديم اما مدتى بعد كه چندان هم طولانى نبود توفيق رفع توقيف شد. دليلش اين بود كه خوانندگان توفيق شايعه اى عليه منصور نخست وزير وقت درست كردند و به سرعت همه گير شد تا اينكه روزى وزير اطلاعات ما را خواست كه چرا دنبال رفع توقيف نشريه ات نيستى و ما را به زحمت مى اندازى كه جاى تو تلاش كنيم و گفت ما با نخست وزير صحبت كرده ايم و دستور رفع توقيف را گرفته ايم البته ما هم كه فهميده بوديم همه اين كارها به دليل رفع شايعات است گفتيم كه ديگر نمى خواهيم اين كار را بكنيم. بعد از اين حرف ها خود منصور خواست كه برويم پيشش و ما هم رفتيم.
•چه مى گفت؟اينكه اشتباهى صورت گرفته و الان با رفع آن اشتباه مى توانيم انتشار مجله را ادامه بدهيم كه البته ما باز هم گفتيم نمى خواهيم ادامه بدهيم.ما كه اين را گفتيم منصور يك دفعه عصبانى شد و گفت شما در زمان انتشار فحش سياسى مى دهيد و در زمان توقيف خوانندگان به من فحش ناموسى مى دهند بنابراين بايد منتشر كنيد. آنجا بود كه فهميديم يك پشتوانه مردمى داريم و اين در آن زمان حربه خوبى بود.
•تعطيلى هميشگى توفيق چه طورى شكل گرفت؟داستان از اينجا شروع شد كه هويدا پس از بالا گرفتن شوخى ها و انتقادات توفيق به خودش برخلاف سال هاى اوليه صدارت تصميم گرفت يك مجله مشابه به توفيق راه بيندازد كه ازش حمايت كند كه البته با شكست مواجه شد و به همين دليل روزى به مجيد رهنما يكى از وزرايش كه از دوستان من بود پيغام داده بود كه به فلانى بگو حالا كه با ما راه نمى آيى خود توفيق را توقيف مى كنم تا شروط ما را بپذيرد.
•شما هم پاسخ داديد؟بله به مجيد گفتم به هويدا بگو براى ما يك چيزى از توفيق مهم تر است و آن تتمه شرف ما است كه اگر قرار باشد به خاطر ادامه توفيق آنها را هم از دست بدهيم ترجيح مى دهيم از انتشار توفيق صرف نظر كنيم. اما چرا اين اتفاق ها افتاد. اين سئوال مهمى است و من بر اين اعتقادم كه توقيف توفيق براى هويدا يك وسيله بود نه هدف.
•چه طور؟هويدا در دوران نخست وزيرى اش شاه را به گونه اى محاصره اطلاعاتى كرده بود كه هيچ خبرى جز آنچه كه او مى خواست به شاه نرسد و به دنبال اين سياست همه روزنامه ها را هم با خود همراه كرده بود جز توفيق كه همراهى نمى كرد. بنابر اين بايد توفيق توقيف مى شد تا از اين طريق هيچ اطلاعاتى به شاه نرسد.مى گويند كه مذاكراتى هم بين شما و هويدا براى بازگشايى توفيق صورت گرفت. ما كه دنبال رفع توقيف نرفتيم يك بار از سازمان اطلاعات گفتند كه نخست وزير پس از پيگيرى هاى ما براى رفع توقيف گفته است يك پيشنهادى دارم كه اگر بپذيرند مى توانند ۲۴ ساعت بعد ادامه انتشار بدهند، رفتيم و گفتند كه هويدا گفته شركت توفيق را سهامى عام بكنند و ۵۱ درصد آن را به دولت بفروشند كه البته نپذيرفتيم و توقيف همچنان ادامه يافت.
•و بعد آن شكايت از دولت پيش آمد؟بله چون طبق قانون فقط دادگاه مى توانست يك نشريه را توقيف كند كه در مورد ما هيچ حكمى وجود نداشت. بنابراين شروع كرديم به تهيه سند براى اعلام جرم و براى اين كار نامه اى نوشتيم به روساى شهربانى تمام شهر ها و گفتيم كه ماموران شهربانى در روز فلان خودسرانه هزاران نسخه توفيق را از كيوسك ها جمع آورى كرده اند و از آنجا كه اين امر غيرقانونى است خواهشمنديم پيگيرى كنيد و با متخلف برخورد كنيد. نامه را كه نوشتيم خوشبختانه يكى از روساى شهربانى پاسخ ما را داد مبنى بر اينكه ماموران ما خودسرانه اين كار را نكرده اند و با دستور شهربانى مركز به شماره نامه فلان اقدام كرده اند و اين سرآغاز شكايت از دولت شد كه مفصل تر آن در كتاب آمده است
.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home