Thursday, July 27, 2006

ياد آر! فتوای خون و جنون را، مسعود نقره کار

ياد آر! فتوای خون و جنون را، مسعود نقره کار
نزديک به ۲۸ سال است که درهای "هولوکاست"های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانيان، مردم ايران و جهانيان بسته است؛ در پس اين درها شريعت مداران همچنان به جنايت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال ۶۷ يک نمونه افشا شده است؛ فاجعه ای هولناک که نبايد اجازه داد فراموشی به آن نزديک شود
با فتوای آيت الله خمينی، در طول ۲ ماه مرداد و شهريور ۱۳۶۷ ، حداقل نزديک به پنج هزار زندانی سياسی وعقيدتی قتل عام شدند (۱). آيت الله خمينی با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدين خلق ايران از درون عراق به غرب کشور چنين فتوايی صادر کرد:
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجة الاسلام نيری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربين ساده انديشی است... آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
با اين فتوا هزاران زندانی دگرانديش , و مخالف سياسی و عقيدتی حکومت اسلامی ، در محاکماتی ۲ تا ۳ دقيقه ای به اعدام محکوم ، و دسته دسته تيرباران و يا به دار آويخته شدند. درباره ی علل سياسی و ايدئولوژيک (عقيدتی) اين کشتاربزرگ نظرات گوناگونی مطرح شده است:۱- برخی پذيرش پيشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل) توسط خمينی، که برای او "نوشيدن جام زهر" بود، را دليل فرمان قتل عام زندانيان می دانند. در همين رابطه عده ای می گويند خمينی با اين کار می خواست خشم خود را از اين شکست فرونشاند.
۲- عده ای ديگر اما بر اين باورند که پايان جنگ، پايان بهانه تراشی برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود . اين نگرانی که مردم به خاطر مشکلات مذکوردست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمينی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سياسی را از ميان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها وشورش ها وجود نداشته باشد.
۳- برخی حمله ی سازمان مجاهدين خلق ايران به غرب کشور را دليل صدور فتوای قتل عام زندانيان سياسی و عقيدتی می دانند. اينان بر اين باورند که اين حمله خمينی و حکومت اسلامی اش را دچار وحشت و سرآسيمگی کرد، و او و ياران اش بر آن شدند تا با کشتار زندانيان سياسی و عقيدتی هم احتمال همکاری زندانيان در اعتراض ها و شورش های ناشی از اين حمله را از ميان بردارند و هم با ايجاد رعب و وحشت آشتی ناپذيری خود را با مخالفين حکومت بنمايانند. متن فتوی خمينی مورد استناد صاحبان چنين نظری است.
۴- عده ای نيز بر اين نظرند که پيش از حمله ی مجاهدين خلق، و نيز پيش از پذيرش قطعنامه ی شورای امنيت سازمان ملل، خمينی و ياران اش قصد "پاکسازی" زندان ها را داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بيماری خمينی و احساس اين که مرگش به زودی فرا خواهد رسيد، و نيز نشان دادن قاطعيتی هراس آور را صاحبان اين نظر دليل قتل عام سال ۶۷ می دانند.
۵- برخی ديگر از جمله "يرواند آبراهاميان" بر اين نظرند که:«پاسخ واقعی را در مورد اعدام های جمعی بايد در فعل و انفعالات درون رژيم جست وجو کرد. با تحقق يافتن صلح، خمينی ناگهان دريافت که سيمان پربهايی را که به وسيله ی آن گروه های ناهمگون پيروان او، با هم پيوند يافته بودند، از دست داده است. برخی از اين پيروان، ميانه رو، برخی تندرو، گروهی اصلاح طلب، بعضی جزمی و بنيادگرا، ديگران واقع بين و عامه گرا، بخشی معمم و بخش ديگر افراد غير معمم بودند که نهانی احساساتی بر ضد طبقه ی روحانی در دل می پروراندند. او همچنين دريافت که با وضع مزاجی متزلزلی که دارد، ممکن است به زودی صحنه را خالی کند و پيروان خود را از وجود يک رهبر بلندپايه محروم سازد. افزوده بر اين، او متوجه اين واقعيت نيز بود که در درون نظام عناصر منتقدی وجود دارند که آرزو می کنند شکاف پديد آمده بين رژيم و غرب و همچنين با گروه های مخالف ميانه رو، از ميان برخيزد...کوتاه سخن اين که، حمام خون با اين هدف برپا گرديد که هم يک غسل خون باشد و هم يک پاک سازی درونی. اين هدف، با مجبور شدن منتظری به استعفا، دقيقاً به تحقق پيوست.» (۲)
در آن ۲ ماه "هیأت کشتار" با طرح سؤالاتی از زندانيان، آنان را به جوخه اعدام می سپردند. اين "حضرات" حتی تلاش می کردند تا زندانی را بفريبند و زندانی سرانجام آن چه را بگويد که اعدام مجازاتش باشد. شيوه ای که حتی مأمورين تفتيش عقايد (انکيزيسيون) قرون وسطی هم پيشه نکرده بودند. آنان به زندانيان اطمينان می دادند که محاکمه ای در کار نيست، و برای اعلام عفو عمومی و جدا کردن زندانيان مسلمان از غير مسلمان آمده اند. (۳)
" هيات کشتار" ابتدا از قربانيان خود می خواستند نام سازمانی را که به آن وابسته بودند، اعلام کنند. اگر در پاسخ گفته می شد "مجاهدين"، بازجويی پايان می يافت، و زندانی اعدام می شد.
اگر نام سازمانی "منافقين" گفته می شد، اين سؤال ها را طرح می کردند:ـ آيا حاضريد دوستان سابق خود را تقبيح کنيد؟- آيا حاضريد اين کار را جلوی دوربين (تلويزيون) انجام دهيد؟- آياحاضريد به ما در به دام انداختن دوستان خود کمک کنيد - آيا حاضريد نام کسانی را که پنهانی به سازمان سمپاتی دارند، فاش کنيد؟- آيا حاضريد به جبهه های جنگ ايران و عراق برويد و از ميان ميدان های مين گذاری شده دشمن عبور کنيد؟
پس از پنجم شهريور ماه (۲۷ آگوست)، کميسيون، توجه خود را به چپ گرايان متمرکز ساخت. کميسيون ضمن دادن اطمينان به اين که فقط می خواهد مسلمانانی را که به فرايض دينی خود عمل می کنند، از کسانی که اين فرايض را به جای نمی آورند، جدا کند، از آن ها خواست که به اين پرسش ها پاسخ گويند:- آيا شما مسلمانيد؟- آيا به خدا اعتقاد داريد؟- آيا به بهشت وجهنم معتقد هستيد؟- آيا محمد را به عنوان خاتم الانبيا قبول داريد؟- آيا در ماه رمضان روزه می گيريد؟- آيا قرآن می خوانيد؟- آيا ترجيح می دهيد با يک مسلمان هم بند شويد و يا يک غيرمسلمان؟- آيا حاضرين زير ورقه ای را داير بر اين که به خدا، به پيغمبر و به قرآن و به روز رستاخيز ايمان داريد، امضا کنيد؟- آيا در خانواده ای بزرگ شده ايد که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟ " (۴)
و به اين ترتيب به گونه ای ناباورانه هزاران زندانی سياسی و عقيدتی قربانی شدند.
قتل عام زندانيان سياسی و عقيدتی در مرداد و شهريور سال ۱۳۶۷، زنده ماندگان و شاهدانی دارد. رضا يکی از جان به دربردگان از اين قتل عام سخن می گويد:«طبعاً زندانی ها براساس آخرين خبر وضعيت خود را تحليل و ارزيابی می کردند. شادی ناشی از پذيرش قطعنامه و پايان جنگ، وضعيت اقتصادی بد رژيم در ادامه جنگ، تظاهرات ضد جنگ و شعارهای ضد جنگ در حمله های موشکی عراق به شهرها، پس گرفتن شعارهای جنگ طلبی رژيم با خوردن جام زهر، مواردی واقعی بودند که به تفکر زندانی ستمگيری مثبت و در ادامه اين تفکر ديدن وضعيت بسيار نزديک برای رهايی از زندان بود. در اين شرايط گروه، گروه از صبح زود زندانيان را صدا کرده و از بند بيرون می بردند و به زندانيان اين طور القا می کردند که اين ها را می خواهند به زندان ديگری منتقل کنند و يا می خواهند بند کسانی را که نماز می خوانند از بند بی نمازها جدا کنند. با توجه به اين که اين موارد سابقه داشت و از آن جا که هيچ گونه ارتباطی با بيرون نبود که بتوان به صحت يا عدم صحت آن پی برد، اين کار برای زندانيان قابل قبول بود. ابتدا نيروهای مجاهدين را از بند خارج کردند، بعد نوبت به نيروهای چپ رسيد.صبح زود نگهبان بند اسامی ۲۴ نفر از زندانيان را خواند. اسامی برخی از آن ها عبارت بود از کمال صدر، عليرضا تشيد، حسين صدرايی، کاظم خوشابی، منوچهرسرحدی زاده، سيف الله غياثوند، منصور دلال زاده جهانگيری، کامبيز گل چوبيان، حسين قلم بر، عليرضا درياباری، مصطفی حقيقت، سعيد حدادی مقدم، غلامحسين صباغ پور و...از همان ابتدا با القا اين که می خواهند بند نمازخوان ها را از بی نمازها جدا کنند ما را به صف به داخل بند ۲۰۹ بردند، جلو بند به صف و با چشم بند ما را نگه داشتند، هنوز اگر نگوييم خوش بينی ولی بدبينی هم وجود نداشت. طوری که هم بندی کنار من که دکتر بند هم بود و می دانست من ناراحتی گوارشی دارم به من گفت: "رضا قرص هايت را آورده ای؟ ممکن است چند روزی علاف شويم." مأموران زيادی در اين محوطه در رفت و آمد بودند و با خشونت مراقب بودند که زندانيان با هم صحبت نکنند. يک به يک افراد را صدا می کردند و بعد از دقايقی برمی گشتند و به امر زندانبان در يک طرف راهرو قرار می گرفتند. هيچ گونه امکان تماس نبود تا بتوانيم بفهميم که چه می گذرد، تا اين که نوبت من شد.مأموری مرا با خود به نزديک در اتاقی برد، در را باز کرد و وقتی که من وارد شدم گفت چشم بندت را بردار و بنشين. چشم بند را برداشتم و روی صندلی نشستم، رو به روی من ميز "ال" بزرگی قرار داشت، ابتدای ميز نيری حاکم شرع و دو پاسدار بالای سرش ايستاده بودند بعد از آن رازينی، بعد از او مسئولان زندان و در ادامه بازجوها و روی ميز در مقابل آن ها پر از پرونده. رازينی پرسيد: تو مسلمان هستی؟ من پاسخ دادم: بله. بعد پرسيد: خدا را قبول داری؟ من گفتم: بله. گفت: نماز می خوانی؟ گفتم: بعضی اوقات. او گفت: می دانی اگر مسلمان باشی و نماز نخوانی تعزير دارد، در همين زمان که رازينی صحبت می کرد نيری يک ورقه به دست پاسدار کنار ميزش داد و گفت: او را ببريد و رو به من کرد و گفت: اتهام... (نام جريان سياسی که به آن تعلق داشتم را ذکر کرد) و پذيرش خدا؟ و در لحن اوو سؤالش اين حس القا می شد که حرف مرا باور نکرده است. دوباره چشم بند زده و از اتاق به اصطلاح دادگاه توسط دو پاسدار به هواخوری های کوچک سربندهای انفرادی هدايت شدم. در آن جا يک صندلی گذاشته بودند، ورقه را به من دادند و گفتند اين ورقه را پر کن و رفتند. هواخوری با ميله های آهنی مشبک مسدود می شد و آسمان پيدا بود. ورقه را نگاه کردم، دستخطی کپی شده، نوشته بود: اين جانب (چند نقطه که متهم اسم خود را بنويسد) در کمال صحت و سلامت اعلام می نمايم که مسلمانم و توحيد، معاد و نبوت را قبول دارم و نمازهای (جای خالی که متهم بنويسد) خود را می خوانم. اسمم را در جای خالی نوشتم ولی جای نماز را پر نکردم. پاسدارها برگشتند. برگه را ديدند گفتند چرا پر نکردی الان وضعيت طوری نيست که بخواهی ادا دربياوری، لحن آن ها احساس غريبی در من ايجا کرد که نمی توانستم آن را برای خود توضيح دهم. بالاخره گفتند که ۵ دقيقه بيشتر فرصت ندارم که برگه را تکميل کنم. دوباره رفتند و من نوشتم، سعی می کنم نمازهای يوميه خود را بخوانم. پاسدارها برگشتند و برگه را گرفتند و من را با خود به راهرو برگرداندند و در طرف ديگری نشاندند که تعداد کمتری از زندانيان نشسته بودند، و بعد ما را که تعدادمان کمتر بود به اسامی خواندند و به بند ديگری انتقال دادند.بعد از مدتی هنوز بحث بين زندانيان باقی مانده وجود داشت که ديگر زندانيان را کجا برده اند؟ آن ها در کجا هستند؟ مفهوم اين دادگاه و اين جا به جايی چيست؟ تا اين که ملاقاتی ها دوباره شروع شد و زندانيان باقی مانده در زندان اوين از طرف خانواده هايی که به ملاقات آمده بودند متوجه شدند که رفقا و هم بندی های ديگرشان اعدام شده اند.تأثير اين روندهای متناقض شديد، تصور عقب نشينی رژيم و آزادی زندانيان و اعدام ناباورانه اين همه انسان های شرافتمند موجب در هم ريختگی روحی و روانی بازماندگان شد به طوری که در برخی موارد سقف مقاومت تا پذيرش همکاری با رژيم پايين آمد.» (۵)
توفيق عظيمی يکی ديگر از جان به دربردگان از قتل عام سال ۱۳۶۷ می نويسد:«طی دويست سال گذشته در تاريخ خونبار ميهن مان هرگز جنايتی هولناک تر از قتل عام زندانيان سياسی در آن تابستان سياه (۶۷) به وقوع نپيوسته است و شايد از اين رو نيز باشد، حتی آن ها که از صفت دگرانديش در داخل استفاده می کنند هنوز شهامت طرح کردن آن کشتار وحشيانه هزاران انسان بی دفاع را ندارند ، و شايد اين توافقی است که بين اصلاح طلب و محافظه کار صورت گرفته و آن را خط قرمزی قرار داده اند. آن ها به خوبی از دستور امام بزرگوارشان با خبرند و نيک می دانند که چه رخ داده است.بيست و هشتم تير ماه سال ۶۷ يک روز پس از پذيرش آتش بس، زندان اوين، بند شش در اضطرابی غير قابل تصور فرو رفته است، حال چه خواهد شد؟ آيا وقت آن رسيده که مسئله زندانيان سياسی را رژيم برای هميشه حل کند؟ پس از ظهر با خبر می شويم که دوازده نفر از زندانيان را از سالن سه و پنج بيرون برده اند. به کجا؟ نمی دانيم! ما در سالن شش ۳۷۵ نفر بوديم اعضا و هواداران تمامی تشکل های سياسی. با تمامی دقت خود رفتار پاسداران را زير نظر داشتيم چه وقت آمارگيری و چه وقت آوردن غذا. علائمی که دريافت می کرديم خبر از سری بودن کاری می داد.همان شب تمامی تلويزيون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانيان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زير هشت بيايند. چشم بندها را زديم و به صف ما را سوار مينی بوس های اوين کردند. هيچ کدام از ما نمی دانستيم به کجا می رويم. با هوشياری مسير مينی بوس را پيگيری می کرديم. پس از چندين مرتبه بالا و پايين رفتن محوطه زندان اوين همگی ما را کنار تپه شمالی اوين پياده کردند و ما در حالت انتظار بيشتر از پنج ساعت را سپری کرديم. حق حرف زدن با يکديگر را نداشتيم. فضای سنگينی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ايما و اشاره می پرسيديم اين وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.صدای کوبيدن پوتين های پاسداران به زمين و فرياد آنان و شعار (خمينی عزيزم بگو تا خون بريزم) را شنيديم. می شد حدس زد يک صد نفر هستند و هر لحظه بيشتر به ما نزديک می شدند. طی اين مدت انتظار، صدها بار احساس دريدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنين تصويری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بيشتر زندانيان چنين احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاريکی تنها قادر بوديم که احساس کنيم حادثه ای در حال شکل گيريست. دوباره همگی ما را سوار مينی بوس کرده و به انفرادی آسايشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بايست رو به ديوار با چشم بند بايستيم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشيم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای يکی از شکنجه گران به نام مجيد قدوسی را شناختم که فرياد می زد تن هيچ کس زيرپوش نباشد و با ماژيکی که داده می شود نام خودو نام پدرتان را روی بدنتان بنويسيد. آن هايی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنويسند.نوشتن اجباری بود و نوشتيم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتيم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسيد. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای ديگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بوديم برای رفتن به دادگاه ويژه. پشت سر هم راه می رفتيم تا رسيديم به ساختمان اداری قديمی اوين. بيشتر از دويست نفر بوديم بعضی از هم بندان را برای چندمين بار بود که به دادگاه ويژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جديدی از نوع برخورد هيئت هفت (سه) نفره خمينی به بقيه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زيرزمين همين ساختمان وسايل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئيسی که دادستان تهران بود حکم نهايی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قديمی اوين بود که فرياد می زد زندانی به بند يا زيرزمين برده شود.از آن صف دويست نفر, سی و پنج نفر بوديم که ما را به بند برگرداندند و ديگر هرگز بقيه را نديديم. در همين ايام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوين بردند. در بين راه استخر بزرگ اوين که جلو سالن آسايشگاه قرار دارد را، پر از دمپايی و کفش های هم بندان مان ديدم، بيشتر از هزار جفت کفش که روی هم ريخته شده بودند.اوايل شهريور تعدادی از ما را به سالن ۳۲۵ منتقل کردند و در آن جا بود که فهميدم چه فاجعه ای رخ داده. هر روز اسامی تعدادی را می خواندند. زندانی لباس می پوشيد و می رفت. قبل از رفتن آقای عباس اميرانتظام با حالتی از احترام با زندانی از کنار تک تک ما می گذشت. اواسط شهريور ۶۷ حسين زاده که معاون زندان اوين بود به داخل بند آمد از ميان زندانيان داريوش کايدپور را مخاطب قرار داد و گفت چکار می کنی داريوش؟ داريوش با استواری فرياد زد باد می کارم تا طوفان درو کنم. فردای آن روزداريوش کايدپور، رضا باقری، عليرضا تشيد، عليرضا صمدی، سعيد متين، سعيد طباطبائی، سعيد خواجه نوری، حسين فتحی و... را با کليه وسايل صدا زدند و بردند. پس از آن نوبت به بند سران حزب توده رسيد. اسامی عليرضا زارع، گلاويژ، کيهان، قائم پناه، دکتر بهرام دانش، جودت، که همگی از رهبران حزب توده بودند را خواندند و بردند. (۶)بدون شک سال ۶۷ به نام سالی که يکی از سياه ترين جنايت ها عليه بشريت رخ داده است، در خاطره ها خواهد ماند. من به نام يکی از بازماندگان آن قتل عام خونين هرگز از آقای سعيد حجاريان که در آن زمان در رأس کار بوده انتظار ندارم که با نوشتن و يا گفتن ناگفته ها که ترديدی ندارم ايشان اطلاعات بسيار کاملی از آن واقعه دارند را برای ثبت در تاريخ در اختيار مردم قرار دهند. چون لازمه اين کار داشتن وجدان و شرافت انسانيست. دير يا زود عمر و بقای اين نظام ستمگر و قرون وسطايی به سر خواهد رسيد و کم نخواهند بود کسانی که به يک دادگاه ملی و عادلانه خوانده شوند، و بايستی پاسخگوی اين سکوت سنگين شوند. ما هر سال در چنين روزی فرياد برخواهيم آورد که "داد می خواهيم، داد".» (۷)صدور فتواهای جنون آميز از سوی آيت الله خمينی و آخوندهای مشابه اش ادامه يافت.
آيت الله خمينی پس از کشتار بزرگ زندانيان سياسی و عقيدتی، فتوای قتل سلمان رشدی، نويسنده ی انگليسی هندی تبار را به خاطر نوشتن کتاب "آيات شيطانی" صادر کرد (۲۵ بهمن ماه ۱۳۶۷، ۲۹ فوريه ۱۹۸۹). (۸)
آيت الله خمينی در اطلاعيه ای تأکيد کرد:«اگر نويسنده ی کتاب آيات شيطانی توبه کند و زاهد زمان هم گردد بر مسلمان واجب است با جان و دل تمامی همّ خود را به کار گيرد تا او را به درک واصل کند.»
اين فتوا اگر چه سياست بازی هايی را دنبال می کرد(۹) اما نماد دگرانديش کشی ی تفکر و رفتار آيت الله خمينی نيز بود. آيت الله خمينی مرگ را پاسخ توهين سلمان رشدی به اسلام می دانست حال آن که بدترين توهين ها به اسلام و پيامبرش را پيش از سلمان رشدی در کتاب "۲۳ سال" می شد خواند، و البته نويسنده "۲۳ سال" در زندان جمهوری اسلامی اعدام نشد؛ آن هم زمانی که صدها نفر را هر روز اعدام می کردند. مرحوم ناصر يگانه می گفت در زندان علی دشتی به او گفته بود که به حکم شخص آيت الله خمينی است که او را اعدام نمی کنند.» (۱۰)
پس از کشتار بزرگ و فتوای جنجالی قتل سلمان رشدی(۱۱) آيت الله خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، آيت الله جنتی، آيت الله مصباح يزدی، آيت الله محمد يزدی، و ده ها معمم و غير معمم،سياست گزار موج جديد ی از کشتار آزادانديشان و آزادی خواهان ميهن مان شدند. سپاه پاسداران , وزارت اطلاعات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، راديو و تلويزيون، سازمان تبليغات اسلامی، برنامه ريزان برنامه "هويت"، "چراغ" و... در راديو تلويزيون، جناح بازار "هيئت مؤتلفه اسلامی"، و... و روزنامه های کيهان، رسالت، جمهوری اسلامی، هفته نامه کيهان هوايی، صبح و... ارگان های تبليغاتی و اجرايی توطئه عليه دگرانديشان و مخالفان سياسی وعقيدتی، و کشتار آنان شدند.
اين "حضرات" در ادامه کشتار دگرانديشان و مخالفين در زندان ها، از طريق سازمان دهی "گروه های فشار و کشتار" فاجعه ی قتل های زنجيره ای و فجايعی ديگر بوجود آوردند، فجايعی که به اشکال مختلف هنوز ادامه دارد.در اين ميان آنچه چشمگير است تلاش رهبران حکومت اسلامی در لاپوشانی جنايت هولناک سال ۶۷ است. پس از گذشت ۱۸ سال از آن "سال سياه " هنوز در ايران سخن گفتن از فاجعه ی کشتار سال ۶۷ عبور از خط قرمزی ست که آنسوی اش ورود و پا گذاشتن به شکنجه گاه ها و زندان های حکومت اسلامی معنا می دهد.
در ايران اما خانواده های قربانيان اين فاجعه بی هراس از تهديد و شکنجه و زندان داد خواه اين بيداد بزرگ اند. دو روزنامه نگار شجاع نيز از اين بيداد سخن گفته اند؛ آرش سيگارچی، که هنوز تاوان سخن گفتن از کشتار سال ۶۷ را می پردازد و به ۱۴ سال حبس محکوم شده است و ديگری اکبر گنجی، که می دانيم بر او چه گذشته است.
برخی از نيروها و چهره های مخالف حکومت اسلامی نيز در خارج از کشور در افشای اين جنايت بزرگ نقش ايفا کرده اند اما نه آنگونه شايسته و بايسته، و کار ساز.
به هر گونه، ۱۸ سال از کشتار بزرگ سال ۶۷ گذشت. اين کشتار اگر چه بزرگترين اما تنها کشتار دگر انديشان و مخالفين سياسی و عقيدتی توسط حکومت اسلامی نبود؛ و نخواهد بود.
تا به امروز نزديک به ۲۸ سال است که درهای "هولوکاست " های حکومت اسلامی به روی بازماندگان قربانيان، مردم ايران و جهانيان بسته است، در پس اين درها شريعت مداران همچنان به جنايت مشغول اند. فاجعه کشتار بزرگ سال ۶۷ يک نمونه ی افشا شده است، فاجعه ای هولناک که نبايد اجازه داد فراموشی به آن نزديک شود.
***
۱ - تاکنون نام ۴۴۸۱ تن از قربانيان اين قتل عام اعلام شده است. ر. ک. به سايت اينترنتی عصر نو، ب. آزاده، و ب. آذرکلاه , مرداد سال ۱۳۸۵.۲ - آبراهاميان، يرواند: کشتار تابستان ۶۷، سال ۱۳۷۲، برگرفته از سايت اخبار روز، دهم شهريور ماه ۱۳۸۳.۳ - بقايی، غلامرضا: زندان يونسکو "دزفول" و آن تابستان سياه، سايت اينترنتی "اخبار روز"، شهريور ۱۳۸۲ (بخشی از اين مطلب در "اتحاد کار" شماره ۱۱۲ چاپ شده است.)۴ - آبراهاميان، يرواند: کشتار تابستان ۶۷........۵ - به ياد آن همه جان های بی قرار، سخنرانی رضا در مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان تابستان ۶۷، دانشگاه تورنتو (کانادا)، سپتامبر ۲۰۰۳، (شهروند، شماره ۶۳۵، جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۸۲).۶ - ر ک به: کتاب ۴ جلدی "نه زيستن، نه مرگ" ،از ايرج مصداقی، توسط نشر آلفابت سوئد منتشر شد. در اين اثر ۴ جلدی روزشمار کشتار ۶۷ در جلدی مستقل (جلد سوم) توسط مصداقی روايت شده است.۷ - عظيمی، توفيق: تابستان سياه ۶۷، سايت اينترنتی اخبار روز، بيست و سوم مرداد ماه سال ۱۳۸۳.۸ - ر. ک. به: بولتن آغازی نو، ويژه سلمان رشدی، سال چهارم، فروردين ۱۳۷۲۹- آبراهاميان، يرواند ، کشتار تابستان ۶۷............... ۱۰ - برقعی، محمد: ايران در پرتو جهان اسلام (۱)، شهروند، شماره ۶۵۱، جمعه ۱۹ دی ماه ۱۳۸۲.۱۱ - "سلمان رشدی"، اعلام کرد که از گرويدن به اسلام پشيمان شده است، سخنرانی در امريکا، ايران
تايمز، شماره ۱۰۶۴، جمعه ۱۴ فروردين ۱۳۷۱

0 Comments:

Post a Comment

<< Home