Friday, July 28, 2006

استراتژی اصلاح طلبی در ايران، رامين احمدی

استراتژی اصلاح طلبی در ايران، رامين احمدی
امروز جنبش دمکراسی ايران به پايان استراتژی گذار از طريق چانه زنی، استراتژی حجاريان – مشارکت رسيده است. با اقبال روز افزون گنجی و "تحريميان" ديگر، با تحرک و استقلال دفاتر تحکيم وحدت و جنبش های اجتماعی حقوق زنان، کارگران و اقليت ها از اصلاح طلبان آبرو باخته، جنبش به استراتژی تازه ای برای گذار به دمکراسی نيازمند است
شکست اصلاح طلبان در ايران امروز ديگر امری است که رهبران جنبش اصلاح طلبی جملگی بر آنند. محمدرضا خاتمی می گويد: « اين حرف مورد قبول است که اصلاح طلبان شکست خوردند» و تاج زاده می گويد: « البته پذيرش شکست مهم است. چون اگر نپذيريم نمی توانيم واقعيات را درست تحليل کنيم و بر اساس آن راه حل مناسب ارائه کنيم. بنابراين پذيرش شکست را مقدمه بسيار ضروری می دانيم برای فهم درست واقعيت. در حقيقت به جای اينکه به فرا افکنی بپردازيم و صورت مسئله را پاک کنيم بايد ببينيم کجا ضعف داشته ايم و برويم به سمت رفع آن. ۱» و عباس عبدی در گفت و گو با «روز» در مورد اصلاح طلبان می گويد: «اينها همه گاف داده اند. حالا بايد بنشينند اول گذشته را نقد کنند. ببينند قبلا چه کارهايی انجام داده اند. اگر اين کار را با صداقت انجام دادند؛ بعدا می توان گفت مشغول انجام دادن کاری هستند.»
در دلايل اين شکست اما توافقی موجود نيست. اصلاح طلبان گاه رقيب، گاه مردم و زمانی نيز خود را مقصر می دانند. شکوری راد می گويد: «ما مغلوب گفتمان غلط برخی اصلاح طلبان شديم نه محافظه کاران. ۲» گاهی نيز تقصير به طور مبهمی به گردن تاريخ می افتد و هيچکس مقصر نيست. محمدعلی رجايی می گويد: «فرصت هشت ساله خاتمی به دولت بعدی منتقل نشد و ضربه استراتژيک مهمی به حرکت دمکراسی وارد گرديد.» (زبان فارسی به سياستمداران ما اجازه می دهد جملاتی بدون فاعل داشته باشند). آقای معين، کانديدای رياست جمهوری اصلاح طلبان هنگام حمايت از هاشمی رفسنجانی در برابر احمدی نژاد و قبل از مرحله دوم انتخابات گفته بود: «اعلام می دارم در مرحله دوم شرکت خواهم کرد و با رأی خود به خطر تحجر، خطر مرگ اصلاحات و خطر فاشيسم، نه خواهم گفت.» (۳۱ خرداد ۱۳۸۴) آقای معين به تکيه اش بر علم، اخلاق و دوری از سياست پيشگی و صراحت کلام در بين اصلاح طلبان شهره بود. پس برای بسياری از اصلاح طلبان براستی حکومت احمدی نژاد بايد با خطر تحجر، مرگ اصلاحات و فاشيسم توأم بوده باشد. در چنين دوره خطيری شعار «اصلاحات مرد پس زنده باد اصلاحات» کافی به نظر نمی رسد. اگر در همه اين نقل قولها صداقتی وجود دارد اولويت اصلاح طلبان تجزيه و تحليل استراتژی شکست خورده پيشين و پيدا کردن استراتژی تازه است. هدف اين استراژی تازه نيز گذار موفقيت آميز به دموکراسی است. پس بايد اين بحث را گشود و نيز برای مشخص کردن چارچوب بحث اصلاحات بايد از انواع گذار به دموکراسی تعريفی ارائه داد. اغلب محققان گذار برای «گذار به دموکراسی» سه نمونه متفاوت تعريف می کنند: ۱- گذار از طريق جانشينی، ۲- گذار از طريق رهايی، ۳- گذار از طريق چانه زنی
گذار از طريق جانشينیاين گذار هنگامی بوقوع می پيوندد که نيروهای اپوزيسيون، نيروی مسلط در آوردن دموکراسی به کشور هستند. رژيم اقتدارگرا سقوط می کند و يا براندازی می شود. اين واقعه را هانتيگتون «براندازی»، و لينز «گسستگی» (Ruptura) و ديگران «گذار از طريق گسستن» و يا « گذار با وانهادن قدرت» و يا «گذار با فروپاشی» خوانده اند. در اين نوع از گذار اصلاح طلبان دمکرات اهميت کمتری دارند. در واقع اصلاح طلبان درون رژيم ضعيف هستند و دموکراتيزاسيون يا قدرت روز افزون اپوزيسيون و ضعف رژيم شکل می گيرد. در اين روند تکيه ای بر تداوم روشها۳ و يا مشروعيت رو به گذشته۴ نيست و رهبران تازه ای برای توجيه اعمال و سياستهای خود به آينده نگاه می کنند. اين نوع گذار از سه دوره مجزا برخوردار است. دوره اول شامل مبارزه اپوزيسيون است که فروپاشی رژيم را به دنبال دارد. دو دوره دوم که دوره فروپاشی است، رژيم عملاً از هم می گسلد. بالاخره دوره يا فاز سوم که شکل دادن به روندهای دمکراسی سازی است که ممکن است به اختلافات بين رهبران سابق اپوزيسيون نيز بيانجامد.
در ايران، رهبران جنبش اصلاحات از امکان چنين گذاری بی خبر نبودند و در بحث های خود با يکديگر، نگاهی به احتمال فروپاشی داشتند. مثلاً می گفتند: «نظر سنجيها و تحقيقات معتبری که در کشور به عمل آمده است کاملاً مويد اين امر است که شرايط کشور در آستانه فروپاشی اجتماعی است. چه اتفاق ديگری بايد بيافتد که اوضاع را با فروپاشی اجتماعی تحليل کرد. ۵» يا برخی گذار ايران را متفاوت می ديدند و بحث می کردند که: «بحران جامعه ايران را نمی توان با ادبيات و مفاهيم فروپاشی توضيح داد. زيرا وقتی به اطرافمان نگاه می کنيم می بينيم که مردم در حال زندگی عادی هستند. ۶ » به طور خلاصه می توان گفت اين نوع از گذار نيازمند اپوزيسيون نيرومند و دمکرات و رژيم ضعيف و در حال انحلالی ست و نقش اصلاح طلبان در اين گذار چندان برجسته نيست. اغلب اصلاح طلبان امکان اين گذار را در ايران ضعيف دانسته اند و اين در حالی است که بطور سنتی اپوزيسيون خواهان تغيير رژيم غرق در رويای اقتدار سياسی خويش، هميشه چنين گذاری را محتمل و مطلوب برآورد می کند. نمونه های تاريخی ديگر چنين گذاری را می توان گذار کشور های پرتغال، يونان، و آرژانتين دانست.
گذار از طريق رهايیدر اين نوع از گذار دوات حاکم می خواهد طريقی بيايد که خود را از قدرت خلاص کند و در مقابل به امنيتی برسد. حاکمان به فکر بيمه کردن آينده خويش می افتند. در اين گذارها، دولت و اپوزيسيون اعلب با هم متحد می شوند تا شرايط انتخابات آزاد و دموکراسی سازی را مهيا کنند. در اين شرايط مانند نوع قبلی دولت ضعيف است ولی در حال از هم پاشی نيست و اپوزيسيون نيرومند است اما لزوماً به پيروزی خود اطمينان ندارد. در اين گذارها سلسله حوادث تاريخی و سياسی معمولاً به طريق زير رخ می دهد:
اول رژيم دست به ايجاد فضای باز می زند تا آزادی ها را بطور محدود ايجاد کند. اپوزيسييون از اين فضای کوچک استفاده می کند و سعی در بر انداختن رژيم می کند. رژيم شدت عمل نشان می دهد و موفق می شود روند بر اندازی را مهار کند. رهبران رژيم و اپوزيسيون آنگاه همديگر را در بن بستی پيدا می کنند که به سود هيچ يک نيست و درگير مذاکره ای برای يک گذار مسالمت آميز می شوند. اين مدل نيز در گذشته مورد توجه گروهی از اصلاح طلبان بوده است. آن دسته از اصلاح طلبان که چنين گذاری را برای ايران متصور شدند نام استراتژی پيشنهادی خود را «آرامش فعال» گذاشته بودند و نيز بعد با تغييراتی در اين استراتژی از آن به عنوان « بازدارندگی فعال» ياد کردند. به طورخلاصه اين استراتژی پيشنهاد می کرد که:
۱. تندروها چه در ميان اصلاح طلبان و چه در ميان محافظه کاران منزوی شوند.۲. تلاش برای دستيابی به توافق با محافظه کاران برای حفظ و تداوم کل نظام سياسی ادامه يابد. ۳. تأکيد بر محدوديت قانون اساسی و پيشبرد برنامه های اصلاحات از طريق گفتگو از درون نظام باشد. ۷
تغيير اساسی از «آرامش فعال» به «بازدارندگی فعال» تنها در قطع اميد به پيشبرد برنامه اصلاحات از طريق گفتگو بود و مقابله فعال تر با مخالفان اصلاحات. اين تعبير و نيز استراتژی پيشنهادی مورد قبول اغلب رهبران جنبش اصلاحات قرار نگرفت. واقعيت جامعه ايران نيز نشان می داد که حاکمان قصد آن نداشتند که از ميان خود تندروها را برانند و در نهايت لزومی برای همراهی با اصلاح طلبان و اصلاح نظام نمی ديدند. هر چند که اين نوع گذار در کشورهای بسياری و از جمله در بوليوی (۸۰-۱۹۷۹)، اوروگوئه (۱۹۸۲-۸۵)، و کره جنوبی (۱۹۸۵-۱۹۸۷) رخ داده است.
گذار از طريق چانه زنیاين نوع گذار زمانی رخ می دهد که نخبگان حاکم رهبری و وظيفه آوردن دموکراسی آتی را بر عهده می گيرند. با نهادينه کردن آزادسازی (ليبراليزاسيون) به روند گذار شکل می دهند و دگرديسی ساختارهای موجود از سوی نخبگان حاکم نام «اصلاحات» می گيرد. لينز اين گذار را «رفورما» يا رفورم می نامد. هانتيگتون از آن به عنوان دگرديسی (Transformation) نام می برد و استپان آن را تحت عنوان «دوباره دموکراتيزه کردنی که از درون نظام اقتدارگر آغاز شده» تجزيه و تحليل می کند. برای اين گذار، اغلب پنج فاز متفاوت قائل شده اند. در فاز اول، اصلاح طلبان در درون نظام ظاهر می شوند. اين امر باعث شکاف در نظام و ايجاد حاکميت دوگانه می شود. در فاز دوم، اصلاح طلبان به قدرت می رسند. در فاز سوم، تلاش برای آزادسازی شکست می خورد و همزمان خواسته های بخشی از نظام برای سرکوب و بخش ديگری برای دموکراتيزه کردن را بر می انگيزد. در فاز چهارم اصلاح طلبان عليه محافظه کاران حرکت می کنند اما اين حرکت محدود است و مراقبند تا عکس العمل شديد را بر نيانگيزند. به اضافه، اصلاح طلبان سعی می کنند با مراجعه مداوم به گذشته نظام برای محافظه کاران، به تحول مشروعيت بخشند. مثلاً تکيه اصلاح طلبان بر اصول قوانين بازی نظام که هانتيگتون آنرا «مشروعيت رو به گذشته» می نامد. و بالاخره در فاز نهايی که موافقت حذب اپوزيسيون را از طريق مذاکره و قرارداد بستن انجام می دهد.اين نوع گذار را در اسپانيای ۱۹۷۶-۷۹، در شيلی ۱۹۸۹ و برزيل ۱۹۸۵-۸۸ شاهد بوديم.
گذار حجاريانبه دلايل متعددی رهبری استراتژيک غالب در جناح اصلاح طلبان جمهوری اسلامی گذار به دموکراسی ايران را از اين نوع سوم می ديد. آقای حجاريان می گويد: «به نظر من، دوم خرداد آغاز حاکميت دوگانه در ايران است و شقگی حاکميت از آن مقطع شروع شد. در دوم خرداد تمام حاکميت به دنبال فردی رفتند که مردم، عليرغم آن، به طرف ديگر متمايل شدند. بنابراين دولت جديد به صورت دوگانه بوجود آمد.» (اصلاحات در اصلاحات ص۱۲۴)
از نظر حجاريان، پايگاه اصلی محافظه کاران «قوه قهريه» است. يعنی که آنها با تحميل خود از طريق سپاه، پليس، بسيج و نيروهای امنيتی و ضد شورش موازنۀ قوا را به سود خود نگاه می دارند و مانع از پيشرفت روند «آزادسازی» می شوند. در چنين حالی، از نگاه حجاريان، «حاکميت دوگانه کارآمد نيست.» به عبارت ديگر، از ديدگاه او، می بايست «حاکميت دوگانه را به هر قيمتی حفظ کرد» (اصلاحات در اصلاحات ص۱۲۶) و آنگاه چاره ای برای کارآمد کردنش انديشيد. اين چاره نيز در سرپيچی قوای قهريه و شکاف در اين قواست. به عبارت ديگر اگر «هر دو پایه حاکميت قوه قهريه داشت، توازن وحشت بر قرار می شد» و اگر بخشی از سپاه، بسيج، وزارت اطلاعات و پليس طرفدار اصلاح طلبان بشوند، نوعی توازن قوا بر قرار می شود. حجاريان می نويسد: «به نظر من نقطه عزيمت کار کردی کردن حاکميت اينجاست و توازن قوا در اينجا می تواند حاکميت دوگانه را کارآمد کند. در چنين شرايطی نهادهای مخالف و موانع ظاهری اصلاحات همه مرتفع خواهند شد.» حجاريان خطرات اين حاکميت دوگانه را در امکان پيروزی محافظه کاران و حذف اصلاح طلبان، بناپارتيسم، انقلاب و جنگ داخلی می داند و تاکتيک معروف اين استراتژی چانه زنی در بالا و فشار در پايين است. اما پس از چهار سال رياست جمهوری خاتمی و پيروزی اصلاح طلبان در همه انتخابات و حمايت گسترده مردم از برنامه اصلاحات، دولت اصلاح طلبان قادر به انجام برنامه های خود نبود و روزنامه های مستقل تعطيل شده بودند. جناح محافظه کار با حفظ اهرمهای اصلی قدرت سياست خلع يد از رقيب و خرد کردن پايه های سياسی او را گام به گام تعقيب می کرد. با وجوديکه «حاکميت دوگانه» شده بود و قوه مقننه و مجريه در دست اصلاح طلبان قرار داشت، حاکميت دوگانه انگونه که مورد نظر حجاريان بود «کارآمد» نشده بود. در اين مرحله حجاريان می توانست به بازنگری در استراتژی خود بپردازد. آيا امکان اين پرسش برای حجاريان و دوستانش وجود داشت که شايد در «دوگانه بودن حاکميت» اشتباه محاسبه کرده بودند. شايد حاکميت هنوز «يگانه» بود و برای دوگانه کردن نيازی به جنبشی وسيع و سازماندهی شده در صحنه جامعه مدنی بود. شايد برای دوگانه کردن حاکميت نياز به تضعيف نظام و قوای قهريه آن بود. اما حجاريان و يارانش نمی توانستند به سادگی چنين بيانديشند. وابستگی عاطفی آنها به نظامی که خود خلق کرده بودند و سابقه انجام وظيفه آنها در «قوای قهريه» نظام در گذشته مانع می شد تا نسبت به درست بودن استراتژی خود دچار ترديد شوند. اين احساس آنها را بهزاد نبوی به بهترين وجه بيان کرده بود: «ما احساس وابستگی به اين انقلاب و نظام داريم. به هر حال روی اين انقلاب سرمايه گذاری کرديم و هزينه داديم. معتقديم کسانی پيدا شده اند که می خواهند واقعيت انقلاب ما را دگرگون کنند. به هر حال چون ما می دانيم اصل اين انقلاب چه می خواست، ما نمی توانيم با جوانی که اصلاً انقلاب را درک نکرده، امام را نمی شناسد و ... و حالا خواهان برخورد با ارکان نظام است هماهنگ شويم.» (بهزاد نبوی – مصاحبه روز – ۲۲ شهريور ۱۳۸۴)
اصلاح طلبان به جای پرداختن به استراتژی تازه، ترجيح می دادند دلايل شکست خود را در عرصه سياسی نخبگان و بازی بازيگران سياسی بيابند. گذشته از اين برای برخی از رهبران جنبش اصلاح طلبی، گذار موفقيت آميز به دموکراسی مشکل اصلی نبود.آنها فضای سياسی جمهوری اسلامی را زمين بازی ورزش عادلانه ای می دانستند که می توانستند در آن با کوشش بيشتر بر رقيب فايق بيايند و سهم شايسته خود از قدرت را بدست آورند. بنابراين طبيعی می نمود تئوری توجيه کنندۀ استراتژی نادرست به بررسی عدم موفقيت در رقابت سياسی و تنگ بودن عرصه سياسی محدود باشد. حجاريان در صدد اين توجيه نوشت: «می دانيم که فضای سياسی (Polity) عرصه بازی «بازيگران» سياسی است و داوران (نهادهای حل منازعه) بايد از اين سطح ارتفاع داشته باشند. مثل داور واليبال که هر چه بالاتر باشد، دو طرف را يکسان می بيند و با تسلط بر اوضاع، بهتر می تواند داوری کند. قبل از دوم خردادف داوران از زمين بازی فاصله ای نداشتند. اما فشار عظيم مردم در دوم خرداد آنها را وادار به ارتفاع گرفتن کرد.» اشاره های حجاريان به داور، مسابقه واليبال، پايه دموکراتيک حاکميت و پايه غير دموکراتيک حاکميت، نياز به توضيح بيشتر دارد. حجاريان معتقد است که در برابر «حاکميت دوگانه» به طور کلی، «سه استراتژی می توان اتخاذ کرد. يک استراتژی جمهوريخواهی است که عرصه Polity را پايه دموکراتيک حاکميت می پوشاند و پايه ديگر آن جايی در Polity نخواهد داشت. استراتژی ديگر سلطنت طلبی است که بر عکس جمهوری خواهی، عرصه Polity را پايه تماميت گرا می پوشاند و پايه دموکراتيک حاکميت در Polity جايی نخواهد داشت. استراتژی سوم مشروطه طلبی است که حضور هر دو پايه حاکميت در Polity به رسميت شناخته می شود، اما مرز هر کدام کاملاً مشخص است و تقسيم کار سياسی در Polity انجام می شود.» (اصلاحات در اصلاحات ص ۱۲۹) اين استراتژی سوم، استراتژی آقای حجاريان بوده و هست. منظور حجاريان از داور، نهاد ولايت فقيه و شخص خامنه ای است. مسابقه واليبال، رقابت بين دو جناح جمهوری اسلامی است. تيم ايشان، «پايه دموکراتيک حاکميت»، اصلاح طلبان بازی هستند و پايه غير دموکراتيک محافظه کارانند و قوای قهريه آنان. پيش از هر چيز بايد توجه کرد که اين نگاه ورزشی به ميدان سياسی جمهوری اسلامی مختص حجاريان نيست و ديگر رهبران مشارکت نيز همين گونه به ميدان می نگرند. آقای خاتمی در مصاحبه با روز در توضيح شکست در انتخابات گفته بود: «درست است که اصلاح طلبان شکست خوردند، اما طرف مقابل هم با دوپينگ پيروز شد.» به عبارت ديگر اصلاح طلبان معتقدند اگر تقلبهای انتخاباتی که منجر به پيروزی احمدی نژاد شدند در کار نبودند ما با يک ميدان ورزشی رقابتی با امکانات برابر در حضور داوری بيطرف روبرو بوديم. روشن است که عرصه سياسی جمهوری اسلامی با حذف کانديداهای غير خودی و کنترل انتخابات، هرگز ميدانی با فرصتهای مساوی برای شرکت کنندگان نبود. از آن گذشته، رهبر جمهوری اسلامی و نهاد وابسته به او، هرگز نقش داوری بی طرف را چه قبل و چه بعد از دوم خرداد بازی نکرد. داور علناً خواستار پيروزی يک طرف بازی بود و وقتی نتيجه را متفاوت ديد از همان اول بازی با کمک قوای قهريه به سرکوب پرداخت.
اما گذشته از همه اينها، واقعيت اين است که استراتژی حجاريان به خاطر يک نتاقض درونی نمی توانست به پيروزی منجر شود. چرا که برای پيروزی و رسيدن به هدف، يعنی کارآمد کردن حکومت دوگانه، حضور هر دو پايه، يعنی هم پايه دموکراتيک و هم پايه تماميت گرا را، در عرصه سياسی می خواست و «تقسيم کاری» بين اين دو را لازم می ديد. کار پايه دموکراتيک مشخص بود، که بايد ترويج دموکراسی و توسعه سياسی باشد. اما کار پايه تماميت گرا، مگر جز سرکوب و ايجاد محدوديت های سياسی، اجتماعی، و فرهنگی بود؟ اين پايه تماميت گرا برای شرکت در تقسيم کار عادلانه آقای حجاريان چه بايست می کرد؟ به طورحتم، پايه تماميت گرا در تقسيم کار آقای حجاريان سهم خود را به خوبی ايفا کرد. تا پايان دوره اول رياست جمهوری خاتمی برخی از چهره های فعال سياسی مخالف به قتل رسيدند. خود حجاريان هدف ترور قرار گرفت. بسياری در زندان و زير فشار و شکنجه قرار گرفتند و تقريباً تمامی روزنامه های مستقل تعطيل شدند. به عبارت ديگر مشخص شد که به رسميت شناختن پايه سرکوب نظام درنهايت سرکوب را گسترش می دهد و دامنه آن، فعالان «پايه دموکراتيک» را نيز در بر می گيرد. اگر منظور و هدف استراتژی حجاريان اين بود که «پايه تماميت گرا» تنها به سرکوب غير خوديها بپردازد و اجازه دهد «پايه دموکراتيک» نظام در صحنه بين المللی برای جمهوری اسلامی اعتبار و آبرو کسب کند و در داخل گام به گام به سوی گسترش آزاديهای سياسی حرکت نمايد باز هم استراتژی واقع بينانه ای نبود. مطالعه گذار به دموکراسی در کشورهای ديگر نشان می دهد که نيروهای محافظه کار حاکم، هرگز به ميل و رغبت تسلط خود بر اهرمهای سياسی و منابع مالی مردم را تسليم نمی کنند. در هر سه مدل دوران گذار، هيئت حاکمه محافظه کار با اپوزيسيونی روبروست که در حال گسترش روز افزون و اعمال فشار برای مطالبه حقوق خويش است. در ايران آنگاه که «پايه تماميت گرا» اطمينان پيدا کرد از سوی جامعه مدنی مورد تهديد واقع نمی شود و زير فشار نيست به قلع و قمع «پايه دموکراتيک» مورد نظر حجاريان پرداخت. با وجوديکه در پايان چهارسال اول رياست جمهوری خاتمی شکست اصلاح طلبان و استراتژی فشار از پايين و چانه زنی در بالا در چارچوب مدل «گذار از طريق چانه زنی» محرز بود حجاريان در جستجوی تاکتيک تازه بود و نه استراتژی جديد. جز پايه عاطفی وابستگی حجاريان به استراتژی شکست خورده، می توان به پايه اعتقادی و ايدئولوژيک نيز اشاره کرد. حجاريان جزو روشنفکران مسلمان بود. علاوه بر دلبستگی ايدئولوژيک، اعتقاد سياسی او به ضعف جامعه مدنی ايران، («جامعه مدنی ضعيف»)و نتيجه اين اعتقاد کليد انتخاب استراتژی اوست. به اعتقاد حجاريان، جامعه مدنی ايران ضعيف است و دولت مرکزی با تکيه بر نيروی قاهره (سپاه، بسيج، پليس، اطلاعات و ...) مناسبات استبدادی را باز توليد می کند و مانع از نهادينه شدن قانون است. در چنين حالی، «قانون گرايی» برای حجاريان اهميت چندانی ندارد. بلکه مهم تر اين است که کسانی که خواهان تحول هستند در بازی قدرت وارد شوند و معادله را به نفع جامعه مدنی تغيير دهند. حجاريان می گويد:
«ببينيد، برای اينکه در جامعه قانون نهادينه شود و حقوق شهروندی جا بيافتد، همه نيازمند وجود يک جامعه مدنی قدرتمند است، يعنی پاشنه آشيل ما. پس ما بايد جامعه مدنی را تقويت کنيم. اما به دليل ساخت قدرت در ايران، اين کار تنها در زمانی به درستی انجام می شود که شما بتوانيد در قدرت هم اثر گذار باشيد. يعنی ناچار بايد پايی در قدرت داشته باشيد.» (حجاريان – مصاحبه با روز) و در جای ديگر باز تأييد می کند: « ... بنابراين اصلاح طلبان هم در بالا بايد فعالانه حضور داشته باشند و هم در پايين. جنبش نيز هم در بالا ستاد می خواهند هم در پايين. فشار و چانه زنی هر دو ستاد می خواهد.» (ص ١٣١ اصلاحات در اصلاحات) اساس مخالفت حجاريان با تز «خروح از حاکميت» نيز در همين نکته بود.
استراتژی حجاريان مشکلات متعددی داشت. اول اينکه تأثير و مقام اصلاح طلبان در نهاد رياست جمهوری، مجلس و شوراها فقط برای خود آنان نشان حضور در حاکميت بود. آنها نظام و حاکميت را مجموعه ای از نهادهای انتخابی (مردمی- پايه دموکراتيک) و نهادهای انتصابی (رهبری، ارگانهای سرکوب - پايه تماميت گرا)می ديدند و بنابراين حضور خود را در نهادهای انتخابی به حضور خود در حاکميت و حکومت تعبير می کردند. تجربه عملی اصلاحات به آنها آموخت که هم در برآورد نيروی واقعی خود و هم در شناخت ساختار حکومت دچار توهم بودند. در طول دوران هشت ساله رياست جمهوری خاتمی موارد بسيار نادری وجود داشت که اصلاح طلبان به خاطر حضور خود در حاکميت از سبعيت و سرکوب ارگانهای رژيم کاسته باشند. قتلهای زنجيره ای، سرکوب دانشجويان، تعطيل کردن روزنامه ها، شکنجه و آزار فعالان سياسی و در نهايت حتی ترور خود حجاريان نمونه های فراوان و متعددی از سرکوبی بودند که عليرغم حضور اصلاح طلبان و گاه با استفاده از حضور آنان صورت می گرفت. در اينجا ارزيابی منطقی می بايست از اين پله آغاز می کرد که شايد حاکميت تنها بر همان پايه تماميت گرا استوار است و نهادهای انتخابی کارکردی تزئينی برای تحميق مردم و باز توليد نظام استبدادی دارند و بنابراين حضور در نهادهای انتخابی حضور در مالکيت نيست. مشکل دوم استراتژی حجاريان اين بود که از حريف (رقيب و دشمن)۸ ارزيابی درستی نداشت. لطف الله مبثمی می نويسد: «در دوران اصلاحات، اصلاح طلبان مافيای دولت و قدرت را جدی نگرفتند.» واقعيت اين بود که حجاريان و ياران اصلاح طلبش، فضای سياسی ايران را ميدان ورزشی و محافظه کاران را رقيب و مقام رهبری را داور بازی می دانستند. «ارتفاع گرفتن داوران از زمين بازی» در ديدگاه حجاريان به سبب فشار درخواستهای توده ها و در نهايت باعث بی طرفی داوران می شد. واقعيت اما چيزی ديگر بود. ارتفاع گرفتن داور به خاطر آن بود که بتواند پشت ظاهر انتخابی نظام مخفی شود و در مقابل صادر کردن فرمان سرکوب از پاسخگويی و مسئوليت مصون باشد. در ماجرای سرکوب دانشجويان يا بستن مطبوعات و يا حتی ترور حجاريان هيچ کس از اصلاح طلبان انگشت اتهام را متوجه شخص خامنه ای نکرد در حاليکه بر همه روشن بود که در هر سه مورد فرمان سرکوب از سوی رهبر صادر شده بود. حجاريان و اصلاح طلبان گرد او نه از خود رهبر، نه از ظرفيت نيروهای سرکوبش و نه از ميزان خشونتی که او و نيروهای سرکوب قادر بودندعليه آنها به کار گيرند ارزيابی واقع بينانه ای نداشتند. ترور حجاريان آنها را مبهوت کرد. برای انها به اعتراف خودشان ماهها بعد از ترور هرگز حتی تصور اينکه حريف به چنين عملی دست بزند وجود نداشت.
سوم، چنانچه در بالا نيز به کوتاهی اشاره شد، اعتقاد حجاريان به حفظ چارچوب نظام با تقويت جامعه مدنی و حضور در «پايين» تضادی بنيادی داشت که پيشبرد اين استراتژی را عملاً ناممکن می شاخت. و بالاخره داشتن «ستاد در پايين» نيازمند شناخت واقع بينانۀ جامعه و حضور موثر در آن بود. اصلاح طلبان از همان آغاز و پس از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری دوم خرداد درباره همايت جامعه دچار توهمات متعددی بودند. بسياری رأی به خاتمی را رای به نظام و قبول چارچوب حمهوری اسلامی می پنداشتند و برخی آنرا حمايت مردم از برنامه اصلاحات می خواندند. معدودی از روشنفکران ملی – مذهبی، (از جمله عزت الله سحابی) در همان روزها هشدار دادند که اين رأی مردم بيشتر يک رأی منفی («نه» بزرگ) بود تا رأی مثبت به خاتمی يا اصلاحات. اما شادی و هيجان پيروزی بزرگ، مجال تأمل و هيجان را از اصلاح طلبان گرفته بود. ديگر انکه در جهان بينی اصلاح طلبانه حجاريان با اعتقاد راسخ به حفظ نظام، دوگانگی حاکميت و حضور در بالا و پايين، نقش خارجی و فشارهای خارجی تفريباً ناديده گرفته می شد و اين در حالی بود که پس از جهار سال اول اصلاحات و شکست های بعدی در داخل برخی از اصلاح طلبان به طور جدی به تحليل اين عامل پرداخته بودند. مثلاً علوی تبار «جهت گيری نيروهای بين المللی و سمت و سوی فشارهای وارد شده از جانب آنها» را عامل مهمی در آينده سياسی کشور ارزيابی می کرد و می نوشت: « منظور از نيروهای بين المللی تنها دولت ها نيستند بلکه افکار عمومی و نهاد های مدنی بين المللی نيز بايستی به حساب آمده و جدی تلقی شوند.» او بين «جهت گيری عليه نظام سياسی حاکم بر کشور» و جهت گيری برای «تقويت فرآيند های مردم سالارانه» تفاوت قائل می شود. اين ديدگاه از «فشارهای بين المللی» بر آوردی واقع بينانه نداشت. واقعيت اين بود که فشار افکار عمومی سالها سبب سقوط آپارتايد نشد و يا مانعی در راه قتل عام مردم بوسنی و تيمور شرقی بوجود نياورد. فشار اقتصادی و سياسی دولتها و شرکتهای چند مليتی بر آفريقای جنوبی و مداخله در بوسنی و تيمور شرقی از سوی دولتها اما نه تنها موثر بود، بلکه در مورد تيمور شرقی جان مردم اين کشور را از کشتا رجمعی ديگری نجات داد.
در درجه دوم ديدگاه علوی تبار بر اين پيش فرض استوار بود که می توان بدون فشار بر نظام سياسی حاکم بر کشور فرآيند های مردم سالارانه را از بيرون کشور تقويت کرد. بی اعتباری اين فرضيه هم در پايال چهار سال اول رياست جمهوری خاتمی و هم امروز آنقدر اشکار است که از استدلال و نمونه های تاريخی بی نياز باشد. از سوی ديگر عباس عبدی تأثير عنصر خارجی را تنها در صورت فروپاشی عاملی مهم می دانست. او می نويسد: « امروز ايران با تهديد جدی سستی بنيانهای داخلی اش روبروست و هر آن ممکن است با کمترين فشار خارجی اين بنيان از هم بپاشد. وقتی بنيانهای داخلی قوی است فشار های خارجی کمترين تغيير شکل را ايجاد می کنند. نگرانی من از زمانی است که عنصر خارجی تعيين کننده شود، آن گاه اصلاحات موضوعاً منتفی است.» عبدی توجه بيشتری در تحليل خود به عنصر فشار خارجی داشت اما نمی توانست به استراتژی مشخصی فکر کند که ازاين فشار خارجی برای پيشبرد اصلاحات بهره برداری کند. پارانويای «ضد خارجی» او که شايد از دوران اشغال سفارت آمريکا با او باقی مانده بود چشم او را بر تحليل واقع بينانه تری از عامل فشار خارجی می بست. واقعيت اين بود که در اغلب گذارهای موفق به دموکراسی و اصلاحات سياسی در نظامهای اقتدار گر فشارهای خارجی نقش موثر و سازنده داشتند و ايران بيرون اين تاريخ معاصر و در خلاء قرار نگرفته بود. تحليل عبدی مبتنی بر گذشته تاريخی ايران و دخالت قدرت های خارجی از جمله آمريکا، در جهت تحکيم ديکتاتوری بود و نه دوران معاصر و گذار های موفق دو دهه اخير. نگاه حجاريان چندان جدی تر با عميق تر از عبدی نبود. می نويسد: « آمريکا و انگليس به دنبال قدرت فائقه در ايران هستند. البته به نظر من آمريکا چندان روی خوش به محافظه کاران نشان نخواهد داد. به هر حال بهتر است فاکتور خارجی را در بحث نياوريد. آمريکا نه اصلاح طلب را تحمل می کند نه اقتدار گرا را.» نتيجه اين تحليل در پايان چهار سال اول رياست جمهوری خاتمی اين بود که در عمل اصلاح ظلبان از فشار خارجی برای پيشبرد برنامه اصلاحات کمترين استفاده ای نکردند و دست جناح محافظه کار و اقتدار گرا را در تماس، مذاکره و به توافق رسيدن با خارجيان باز گذاشتند. از سويی در بالا، در کسب بخشی از سکوهای قدرت هرگز توفيقی نداشتند. رژيم هميشه يکدست بود و هرگز دچار شقگی نشده بود. آنگاه که موج هيجان مردم فرو نشست و جامعه از دوره بسيج و هيجان عمومی به دوره رکود و دلسردی رجعت کرد، همه آنها از قدرت خارج شدند و چون بر سر حقوق مردم ايستادگی به خرج نداده بودند هرگز چون مصدق و ملیّون به مشروعيتی نيز در قبال شکست خود دست نيافتند. در حوزه جامعه نيز در تقويت جامعه مدنی شکست خوردند. دل مشغولی اصلی آنها داشتن انحصار و کنترل رهبری جنبش نارضايتی بود. اما به دلايل متعددی، توانايی اعمال اين رهبری را نيز نداشتند. حاتم قادری به درستی اشاره می کند که: « کليت اصلاح طلبان امکان بسيج و سازماندهی نيروهای جذب شده را نداشتند.» از سوی ديگر اصلاح طلبان نمی فهميدند که موفقيت انها در گرو نيرومندی و گستردگی جنبشی راديکال، برانداز و توده ای است. از مقابله اين جنبش با قوای سرکوب رژيم بود که دست انها در پيشبرد برنامه اصلاحات باز می شد و رژيم مجبوربه دادن امتياز و عقب نشينی می گرديد. اصلاح طلبان اما در برابر هر حرکت راديکال در جامعه موضع دشمنانه می گرفتند و به سرعت به تخريب آن می پرداختند. نمونه بارز اين سياست، جبهه گيری سرآسيمه آنان در برابر دفتر تحکيم وحدت بود. ثمينا رستگاری در ادوارنيوز هوشمندانه می نويسد: «در پرونده ۸ ساله اصلاحات، نيز فاجعه ۱۸ تير و عدم پيگيری جدی شخص خاتمی و اصلاح طلبان موجود در حکومت، يکسال حبس انفرادی علی افشاری و پخش اعترافات وی از صفحه سيما، وجود دارد. همچنين نبايد فراموش کرد که دوتکه شدن دفتر تحکيم وحدت با ياری شورای نظارت دولت خاتمی صورت گرفت. ان روز که دکتر معين به دفتر تحکيم وحدت طيف شيراز موجوديت بخشيد...» اگر اصلاح طلبان از جايگاه خود در جامعه آگاه بودند، به جای همکاری و مشارکت در سرکوب نيروهای راديکال به دفاع از حقوق آنها می پرداختند.فعال ديگرجنبش دانشجويی مهدی امينی زاده می نويسد: «چون همين اصلاح طلب ها که مدعی هم بودند در جنبش دانشجويی اخلال می کردند. در ايجاد طيف شيراز تحکيم، اصلاح طلب ها نقش داشتند. بهزاد نبوی اجازه نشست طيف شيراز را در دانشگاه ساری گرفت و برای اين نشست پيام فرستاد؛ همانطور که رهبری پيام فرستاده بود». فعال جوان ديگری در داخل ايران می نويسد: « واقعاً نسبت اصلاح طلبان با اخلاق و اخلاق گرايی و مروت با دوستان، امروز کاملاً مشخص و معين است. اصلاح طلبانی که جر به منافع خويش به هيچ چيز نيانديشيدند، با هر گامی که حريف در نقض حقوق اوليه مردم به جلو برداشت، ده گام به عقب نشستند و در نهايت پشتوانه بيست مليونی خود را به شغل شريف تدارکاتچی اقتدارگرايان تقليل دادند. عدم اعطای مجوز به نشست های دفتر تحکيم وحدت و در مقابل به رسميت شناختن گروه اقليت مطلق طيف شيراز تحکيم و اعطای مجوز و فرستادن بيغام و پسغام برای ايشان، سکوت در برابر به زندان افکنده شدن دانشجويان و روشنفکران، عدم ايستادگی در مقابل يکه تازی اقتدار گرايان در مجلس هفتم و رياست جمهوری نهم... ۹»
بر خلاف توهمات اصلاح طلبان، «شعار گذار از خاتمی» مطالبه تغييرات اساسی و راديکال و بوجود آمدن نهادهای کارگری، دفاع از حقوق زنان، دانشجويی و سياسی خواستار تغييرات بنيادی در جامعه تنها شانس موفقيت انها در برابر اقتدار گرايان بود. اما برای حجاريان و اصلاح طلبان ديگر حفظ انحصار و قدرت خود در جنبش ناراضيان در داخل کشور بسيار مهم تر از پيروزی اصلاحات بود. هر چه که پايه های نظام سياسی خود ساخته آنان را تهديدی بود آنها را به سرعت از جامعه دور و شتابان به صفوف حاکمان نزديک می کرد. حتی حملاتی که تا امروز از سوی جبهه مشارکت و رهبرانش متوجه دفتر تحکيم، تحريمی ها، جبهه رفراندوم، اکبر گنجی و«براندازان» و همه کسانی که خواستار تغييرات اساسی و راديکال هستند، می شود از همين استراتژی اشتباه «يکی بر سر شاخ و بن می بريد» نشأت می گيرد.خلاصه کنيم، استراتژی اصلاحات حجاريان و جبهه مشارکت در عمل به مشارکت در سرکوب جامعه مدنی و نيروهای آزاديخواه جامعه، دلسردی و افسردگی مردم و رکود جنبش دمکراسی ايران منجر شد. نتيجه مشارکت در سرکوب اين بود که اصلاح طلبان پس از حذف از قدرت مورد حمايت معنوی مردم نيز قرار نگرفتند. اخراج از حاکميت با اخراج از دل مردم ايران همراه بود. استراتژی حجاريان هم در بالا و هم در پايين خرد و وضعيت سياسی ايران از "فشار در پايين و مذاکره در بالا" به "فشار از خارج و مذاکره در خارج" تبديل شد. رضا خجسته رحيمی در گفتگو با مراد ثقفی يکی از نظريه پردازان اصلاح طلب و طرفدار خاتمی، به درستی و تيزهوشانه می گويد: "واقعيت آن است که اکنون اصلاح طلبانی در حالی که خارج از دايره قدرت به سر می برند با يک افت اعتبار سياسی نيز روبرو هستند" و مراد ثقفی به ناچار در اين گفتگو از "افت اعتبار منزلتی"۱۰ نيروهای اصلاح طلب ياد می کند: "بايد دو مسئله را مد نظر داشت و بيش از هر جيز مورد توجه قرار داد. اول اينکه ما با افت جايگاه انتخابات رياست جمهوری روبرو شديم. اين اتفاق از دومين دوره انتخابات شورای شهر آغاز شد و در انخابات رياست جمهوری به اوج خود رسيد. مسئله دوم هم در شرايط فعلی مسئله مداخله خارجی است. نه اينکه ما تجربۀ مداخله خارجی نداشته باشيم که اين مسئله دائمی برای ما بوده است. اما اکنون در شرايطی قرار داريم که عنصر خارجی به اندازه عنصر داخلی در شرايط کشور تأثير گذار شده ... "
مشکل اينجا بود که اصلاح طلبان از صحنه سياست بين المللی و عنصر خارجی و تأثير آن نيز بر آورد صحيحی نداشتند و زمام خود و مردم را برای رويارويی با اين عامل به کف اقتدار گرايان سپرده بودند. برای اقتدار گرايان اين انحصار اهميت بسياری داشت. معدودی که تلاش کردند اين انحصار حاکمان را در گفتگو با دولتمردان خارجی بر هم بزنند و تصويری جز آنچه مأموران حکومتی برای خارج از کشور ترسيم می کردند، به چشم دولتها و مردم خارجی برسانند زير فشار تبليغات منفی و جنگ روانی، توهين و بر چسب و اتهام بيگانه گرايی گرفتند. در اين جنگ روانی نيز مانند جنگ هيئت حاکمه با آزاديخواهان در درون کشور، مشارکت همراه با حکومت شد و به مشارکت در جنگ روانی با آزاديخواهان پرداخت. نتيجه نهايی جز اين نبود که در اين کارزار نيز اصلاح طلبان ميدان را به رقيب واگذار کردند و خود به آلت دست تبليغاتی اقتدار گرايان تبديل شدند. حاصل اين تحول سياسی در صحنه بين المللی اين بود که فشار خارجی تا حدودی کاهش يافت و پيروز ميدان "فشار از خارج، مذاکره در خارج" نيز اقتدار گرايان بودند.
امروز جنبش دمکراسی ايران به پايان استراتژی گذار از طريق چانه زنی، استراتژی حجاريان – مشارکت رسيده است. با اقبال روز افزون گنجی و "تحريميان" ديگر، با تحرک و استقلال دفاتر تحکيم وحدت و جنبش های اجتماعی حقوق زنان، کارگران و اقليت ها از اصلاح طلبان آبرو باخته، جنبش به استراتژی تازه ای برای گذار به دمکراسی نيازمند است. پایه تئوريک و عناصر مهم برای استراتژی تازه موضوع بحث آينده اين قلم خواهند بود.
رامين احمدی
*****
۱ مصطفی تاج زاده – مصاحبه با روز- ۲ شهريور ماه ۱۳۸۴۲ شکوری راد- ۳۱ فروردين ۱۳۸۵۳ Procedural Continuity۴ Backward Legitimacy۵ عباس عبدی۶ حميد رضا جلايی پور۷ عليرضا علوی تبار۸ حجاريان حريف را رقيب می ديد و نه دشمن. اما رقيبی که برای متوقف کردن تو گلوله بصورت تو شليک می کند ميی تواند با کلمه دشمن نيز مشخص شود. ۹ عباس حکيم زاده – سردبير نشريه دانشجويی واژه – پلی تکنيک تهران – ۱۸ تيرماه ۱۳۸۵ - گويا۱۰ منظور از "افت اعتبار منزلتی" محترمانه گفتن "رسوايی و بی آبرويی" است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home