Thursday, July 27, 2006

زندگانی و قتل فجيع احمد کسروی مورخ مشروطهء ايران، پرويز داورپناه

زندگانی و قتل فجيع احمد کسروی مورخ مشروطهء ايران، پرويز داورپناه
جامعهء روحانيت و علماء و ملايان که در برابر انديشه های منطقی و مستند کسروی پاسخی نداشتند، همانگونه که شيوه کهن آنان است، چماق تکفير را بر داشتند و او را متهم کردند که به اسلام توهين می کند و قرآن می سوزاند و مهدورالدم است و از اين رو کمر به کشتن او بستند

از حشمت اهل جهل به کيوان رسيده اند جز آه اهل فضل به کيوان نمی رسد...خواجه حافظ شيرازی
در صدمين سالگرد مشروطيت ايران نميتوان يادی از نامدارترين مورخ و محقـق تاريخ مشروطهء ايران سيد احمد کسروی تبريزی نکرد که نامردانه به دستور ارتجاع و تروريستهای فدائيان اسلام در کاخ دادگستری تهران به قتل رسيد و نامش چنان با تاريخ مشروطيت ايران عجين شده است که هيچ مورخ ومحققی نيست که بدون استفاده ازآثار وی در باره تاريخ مشروطيت ايران فلم زده باشد.احمد کسروی در هشتم مهرماه ۱۲۶۹ خورشيدی در محلهء همکاوار تبريز چشم به جهان گشود. پدرش مير قاسم فرزند ميراحمد ، به کار بازرگانی اشتغال داشت.سيد احمد در شش سالگی به مکتب گذاشته شد و در يازده سالگی بر اثر مرگ پدر ناگزير مکتب را ترک گفت.شانزده ساله بود که جنبش مشروطه در آذربايجان رونق گرفت.کسروی جوان به اين جنبش گرويد و با روحانيان ضد مشروطه در افتاد.در سال ۱۲۹۶ که خيابانی حزب دموکرات را در آذربايجان بنياد نهاد ، کسروی به اين حزب پيوست. ليکن پس از چندی از خيابانی رنجيد و از حزب کناره گرفت و به تهران آمد. کسروی در تهران ابتدا به خدمت وزارت معارف در آمد ، سپس به وزارت عدليه رفت و سالها عهده دار رياست عدليه در شهرهای دماوند ، زنجان وخوزستان گرديد. در اين هنگام شيخ خزعل که عملا" در خوزستان حکومت می کرد و با حکومت مرکزی مخالفت داشت، با کسروی نيز مخالفت ورزيد و حتی عدليه را محاصره کرد و فقط با مداخلهء نيروی دولتی ، کسروی وماًموران عدليهء محل نجات يافتند. پس از رهايی از چنگ شيخ خزعل به تهران بازگشت.احمد کسروی پس از چند سمت ديگر در عدليه بالاخره در سال ۱۳۱۱ از ادامه خدمت در مشاغل قضائی دست کشيد و به وکالت پرداخت.کسروی آثار فراوانی در زمينه های اجتماعی ، دينی ، تاريخی ، زبان و ادبيات دارد. او کوشش فرهنگی و دانشی خود را از زبانشناسی و تاريخ نويسی آغاز کرد و تا سال ۱۳۱۲ استعداد فوق العاده خود را بيشتر در اين دو رشته به کار انداخت. وی زبان عربی را خوب می دانست و در اين زبان ، چنان توانايی داشت که نوشته هايش در مطبوعات عربی چاپ می شد و فصحای عرب را به تحسين وا ميداشت. کسروی زبان پهلوی و ارمنی قديم و جديد را به خوبی فرا گرفت و با لهجه ها و نيمزبانهای فارسی نيز آشنا شد ، و با اين آمادگی در تواريخ ارمنستان و نوشته های پهلوی و در کتب مولفين عربی زبان غور و بررسی کرد و در شهرها و دهستانهای ايران به مسافرت پرداخت و به اسناد و مدارک تازه ای دست يافت و تاليفاتی پديد آورد که وی را نزد دانشمندان ايران و خاورشناسان جهان مقامی ارجمند بخشيد.کسروی نخستين کسی بود که در زبان باستان آذربايجان به تحقيق پرداخت و زبان آذری را که تا آن روز ناشناخته نبود با اسناد و مدارک مهمی که به دست آورد ، در رسالهء آذری يا زبان باستان آذربايگان به نام يکی از لهجه های فارسی معرفی کرد.دو دفتر بسيار گرانبهای نامهای شهرها و ديه های ايران اولين تحقيق عالمانه ای بود که از طرف خود ايرانيان در بارهء تاريخ و جغرافيا و لغت اين سرزمين انجام گرفت.شهرياران گمنام که عبارت ازيک رشته تحقيقات عميق و مستند در باره چند سلسله از شهرياران گمنام و ناشناس ايرانی بود که بر آذربايجان و اران و نواحی مجاور فرمانروايی داشتند.در تاريخچه شير و خورشيد که به پيشاهنگان ايران هديه کرده است از چگونگی پيدايش شير تنها و خورشيد تنها بر روی درفشها ، از سکه های ايران ، از بهم پيوستن آن دو ، و همچنين از اين بابت که شير و خورشيد از کی نشان رسمی دولت ايران شده است ، به استناد سنگ نبشته ها و سکه ها و کتابهای فارسی و عربی و اشعار شعرا بحث فاضلانه کرده و به نتايج سودمندی رسيده است.تاريخ مشروطهء ايران از نوشته های برجستهء احمد کسروی است. اين اثر گرانقدر و مستند که دارای ارزش تحقيقی فراوانی است ، سهم قهرمانان اين جنبش را که از ميان تودهء مردم برخاسته بودند ، معين می کند و نماهايی از جنبش مشروطه را که با اهميت اساسی در سايه مانده بود ، آشکار می سازد. قضاوتهای نويسنده منصفانه ، دقيق و مستند است.تحقيقات تاريخی کسروی که طی کتابها و رساله های متعدد از جمله تاريخ پانصد سالهء خوزستان ، تاريخ هجده سالهء آذربايجان و تاريخ مشروطهء ايران انتشار يافته ، از نظر اصالت و روح انتقادی و روش علمی حاکم بر آنها ، ممتاز است.آشنايان با آثار کسروی می دانند که در بيش از هفتاد اثر او همه جا به ايران و سربلندی ايران پرداخته است.احمد کسروی در پيرامون تاريخ مشروطه می نويسد :" آنچه مرا به نوشتن اين کتاب واداشت اين بود که ديدم در سی سال کسی به نوشتن تاريخ مشروطه برنخاست و اگر کسانی چيزهايی نوشتند بسيار نارسا بود.پاره ای نيز راستی را فدای خشنودی اين و آن کردند و کسانی را که در جنبش آزاديخواهی در رده ی دشمنان توده بودند به مشروطه خواهی ستودند و جانبازيهای مردان غيرتمند را گذارده به رويه کارهای اين و آن پرداختند. چاپلوسی و پستی نگذاشت تاريخ درستی از آب در آورند.کسی که خويشتن آلوده پستی هاست در پستی های ديگران با نگاه ساده نگرد و آنها را عيب نشمارد. بلکه اگر کسی به آنها خرده گرفت او را تند رو بشناسد وتاريخنگاری که جزخوشی و آسايش خويش در بند چيز ديگری نيست و نيک و بد را جز در ترازوی خوشی های خود نمی سنجد. در زندگی بيش از اين نشناخته که سری توی سرها در آورد و با چاپلوسی و شيرين زبانی ها و نکته سنجی های ادبی راه به انجمن توانگران و زورمندان پيدا کند و تاريخ را نيز از بهر آن می نويسد که از اين توانا و از آن توانگر ستايشهای چاپلوسانه کند و هواداری ايشان را از برای خود ذخيره نمايد ؛ چنين کسی چگونه تواند پستی های ديگران را دريابد و در تاريخ خود بنگارد ؟!
روزی گفتگو از چاپلوسی ها و گزاف بافيها و دروغ نويسی های يک تاريخنگار زمان قاجار می داشتم ، شنوندگان همگی چنين پاسخ دادند : « بيچاره مجبور بوده ، اگر آنها را نمی نوشت از دربار بيرونش می کردند.» ديدم اينان همگی بر آنند که در راه روزی طلبيدن به هر پستی و زشتی توان بر خاست ، و آنگاه چاپلوسی از يک توانا و دروغ نويسی در تاريخ را چندان گناه بزرگی نمی شناسند.بلکه خود ايشان هر کدام به اين پستی ها آلوده اند و انها را يک گونه زيرکی و هنرمندی می شناسند.سخن کوتاه می کنم ، من يقين دارم که اگر کتابهايی در تاريخ مشروطه نوشته شود بيش از همه ستايش توانگران و توانايان خواهد بود و از جانبازان دلير کمتر گفتگويی خواهد شد.خاندانهايی در ايران با دارايی بزرگی به مشروطه خواهی برخاستند و در نتيجه کوششهای چندين ساله دارايی خود را از دست داده بينوا گرديدند. از اين سوی کسانی نيز با دست تهی به کار بر خاستند و در اندک زمانی دارايی بسيار اندوختند. هر دوی اينها چشم دارند نامشان در تاريخ بماند. ولی پيداست که آن يکی چگونه خواهد ماند.و اين يکی چگونه خواهد ماند.دوباره می گوييم : ما به نوشتن اين تاريخ برخاستيم که اين نيکی ها و بدی ها را از هم جدا گردانيم و پيداست که اين گله ها را پيش بينی کرده بوديم و زيان آن را به خود هموار ساخته ايم." کسروی در بارهء تاريخ هجده ساله می نويسد : " در آن روزها که من به اين کار برخاستم ، يک دسته بزرگی ، چون در آن جنبش پا در ميان نداشته و يا اگر داشته شايستگی از خود نشان نداده بودند ؛ از اين رو هميشه به کاستن از ارج آن می کوشيدند و همين که گفتگو به ميان می آمد ، چنين می گفتند : " چيزی بود و ديگران پيش آورده بودند و هم خودشان از ميان بردند..." روزی يکی می گفت " تبريز که يک سال ايستادگی در برابر دولت نمود ، پول از لندن برای ايشان فرستاده می شد. " يک سخنی را که هم دروغ آشکار و هم سراپا ننگ است. به اين دليری می گفت و روی آن پافشاری نشان می داد. يازده ماه ايستادگی تبريز را که سراپا مايه گردن فرازی از ايرانيان بوده ، زبان بريده بدين سان آلوده می گردانيد. آن ايستادگی تبريز از ستارخان و همراهانش آغاز يافت و اينان تا يک ماه بيشتر نيازی به پول نداشتند."کسروی می نويسد : " جنبش مشروطه در تاريخ ايران کمتر مانند دارد. کسانی که در آن روز برخاستند و آن جانفشانی های گرانبها را کردند ، چه در آذربايجان و چه در گيلان و ديگر جاها ، مردان ارجداری هستند و بايد هميشه نامهای ايشان را به نيکی و ارجمندی ياد کرد.اين خود بسيار نادانی بود که کسانی از ارج آنان کاستند و نام تاراجگر به روی آنان گذاردند و در ديده ها خوارشان ساختند. بسيار نادانی بود که دغلکارانی به ميدان ريختند و با روباه بازيهای خود آن مردان دلير را به گوشه و کنار انداختند ؛ از کشتگانشان يادی نکردند و بر زندگانشان زندگی را تنگ کردند. اين کارها همه به خواست دشمنان ايران بود و اين آوازها در نهان از گلوهای ايشان بيرون می آمد."احمد کسروی در انتهای تاريخ هجده ساله را چرا نوشتم ؟ چنين سخن گفته است :" در جنبش مشروطه بيش از همه درس ناخواندگان و کم دانشان کوشيدند و بيشتر آنان کشته شده و يا پراکنده افتادند و چون کسانی نبودند که در پی نام و آوازه باشند و به خودنمايی پردازند، بيشترشان شناخته نشدند و به جای ايشان دروغگويان و لافزنان به شناسانيدن خود برخاستند و چون کسی در برابر ايشان نبود و پاسخی به ايشان داده نمی شد دروغهاشان ريشه می دوانيد و در آينده کمتر کسی دروغ بودن آنها را خواستی شناخت.گذشته از اينها در ايران آلودگيها فراوان گرديده ، از يک سو چاپلوسی و گراييدن به توانگران و زورمندان در دلها ريشه دوانيده ، از يک سو در سالهای آخر مايه ها بسيار کم شده و جوانان درس می خوانند و دانشهايی فرا می گيرندولی اين جربزه که يک کار گرانبهايی را انجام دهند بسيار کم ديده می شود. پس از همه اينها ، امروز کتاب نويسی يک پيشه ای شده و تنها برای پول درآوردن به آن برمی خيزند. من می ديدم که اين تاريخ بماند و در آينده نزديک ، کسانی به آن برخيزند ، گذشته از آنکه از بسياری آگاهيها بی بهره خواهند ماند ، عيبهای ديگری در کار خواهد بود. زيرا از يک سوی خوی چاپلوسی آزادشان نگذارده ، ناگزيرشان خواهد گردانيد که از جانفشانيهای مردان گمنام و کم زور چشم پوشند و به ستايشهای بيجا از ديگران پردازند ، از يک سو کسی مايه نخواهد گذاشت چيز درستی از آب درآورند. پس از همه ، چون خواستشان پول درآوردن خواهد بود ، هيچ يکی اين نخواهد کرد که چند سالی رنج کشد وخود جستجوهايی کند و چنان که شيوه بيشتری از نويسندگان است خواهند کوشيد که کتابی را از اروپائيان در اين زمينه به دست آورند و نوشته های نادرست او را کتابی سازند. چنانکه در همه زمينه ها اين رفتار را کرده اند و جغرافی کشور خود را هم از زبانهای اروپايی ترجمه کرده و نامهای آباديها را چنان می نويسند که پيداست از يک زبان اروپايی برداشته شده!
گذشته از اينها ، سود تاريخ در داوری آن است. تاريخ برای اين سودمند است که نيک را از بد و درست را از نادرست جدا گرداند و بدين سان درسی به خوانندگان تاريخ دهد ، و اين داوری بسزاست که نيک را از بد بشناسد و جدايی ميانه درستکار و نادرستکار گذارد.اين کسان که ما می شناسيم ، آشکار می بينيم به غيرت و گردن فرازی و جانفشانی و درستکاری ارج نمی گذارند و مردانی را که دارای ای خويها باشند خوار می شمارند و پيداست که چه داوری در تاريخ توانند کرد. من اگر بخواهم اندازه درماندگی اينان را در شناختن نيک و بد باز نمايم بايد از زمينه سخن خود بيرون روم ، اين است که به آن نمی پردازم. درماندگانی که دوست از دشمن باز نمی شناسند و هميشه به ترانه ديگران می رقصند و مردان جانفشان و بزرگی را که در تاريخ خود می دارند کنار نهاده و يک مشت ياوه بافان زمان مغول را با ننگين کاريهايی که از هر يک از آنان می شناسند به آسمان بر می دارند و تنها دستاويزشان گفته فلان شرقشناس و بهمان پروفسور می باشد. از چنين درماندگی چه چشم توان داشت که تاريخ مشروطه را چنانکه سزاست بنويسند و داوری در ميان جانفشانان و فريبکاران کنند ؟ ..."" من در تاريخ مشروطه نشان داده ام که چند تنی از درباريان ، از ناصرالملک و مستوفی و مشيرالدوله و موتمن الملک و فرمانفرما و ديگران در زمان خرده خود کامگی ( استبداد صغير ) در باغشاه نزد محمد علی ميرزا می زيستند و در کابينه مشيرالسلطنه وزير بودند ، که در کشتن مشروطه خواهان و فرستادن بر سر تبريز و در گفتگو با روسيان و بستن پيمان به زيان کشور همدستی داشتند. ولی همينکه محمد علی ميرزا برافتاد ، به ميان مشروطه خواهان آمدند و از راهی که ما می دانيم چه بود ، جا برای خود باز کردند و ساليان دراز رشته کارهای دولت مشروطه را به دست گرفتند. من می ديدم که به اين کار آنان کسی ايراد نمی گرفت و بارها ديدم که چون گفتگو به ميان آمد و من ايراد گرفتم ، در زمان پاسخ داده گفتند : « مگر آنان نمی خواستند نان بخورند؟! » کسانی که در سستی خرد تا به اينجا رسيده اند که جدايی ميان نان خوردن و به کار توده پرداختن نمی گذارند چه توانستندی که در تاريخ داوری کنند و نيکان را از بدان جدا گردانند؟!..." کسروی می گويد : " بزرگترين کانون شورش آزاديخواهی تبريز بود و در آن روزها که جنگ و شورش در آن شهر برپا بود ، من جوان هفده هجده ساله بودم و آن پيشامدها را از نزديک تماشا ميکردم و با چشم خود می ديدم که مردان غيرتمند و گردن فرازی با چه شوری می کوشيدند و جوانان دلير و جنگجوبا چه خون گرمی جانفشانی می نمودند. خود ايرانيان بمانند آن جانفشانی ها و مردانگی ها که از گرجيان و قفقازيان ديده ام ، فراموش شدنی نيست ، و اين اندوهی در دل من شده بود که اين کوششهای مردانه نوشته نشود و از ميان رود و يا بيمايگان سود جويی به نام تاريخنويس برخيزند و به يکبار پرده بر روی اين سرگذشتها و داستانها بکشند و يا اگر نکشند آنها را سبک و بی ارج نشان دهند ، و به جای همه چيز به ستايش از رويه کاران و ميوه چينان پردازند."قتل فجيع احمد کسروی به دست فدائيان اسلام
" دنيا بايد بداند که خط انقلاب همان مسيری است که شهيد نواب صفوی دنبال کردو اکنون کسانی در صحنه انقلاب حاضرند که خط نواب را دنبال کنند"رئيس جمهوری اسلامی دکتر محمود احمدی نژاد
جنبش مشروطه خواهی بگفته احمد کسروی با پاکدلی ها آغازيد ولی با ناپاکی ها به پايان رسيد و دستهايی از درون و بيرون به ميان آمد و آن را بهم زد و نا انجام گذاشت و کار به آشفتگی کشور و ناتوانی دولت و از هم گسيختن رشته ها انجاميد و مردم ندانستند ، آن چگونه آمد و چگونه رفت.زنده ياد احمد کسروی از سال ۱۳۱۱ در باره ی خردگرائی و تجدد نوشت و پس از شهريور ۱۳۲۰ در مسير نقد اعتقادات مذهبی و تدوين آنچه او پاکدينی نام نهاد در " آئين " بيان کرد. او در اين زمينه کتاب ورجاوند بنياد را نوشت . در نخستين نوشنه های انتقادی به صوفيان و بهائيان پرداخت و سومين نوشته " شيعيگری " بود و مقاله ها و کتابهايی در نقد قشری گری دينی نوشت که خشم اهل تشيع را بر انگيخت. جامعهء روحانيت و علماء و ملايان که در برابر انديشه های منطقی و مستند کسروی پاسخی نداشتند، همانگونه که شيوه کهن آنان است، چماق تکفير را بر داشتند و او را متهم کردند که به اسلام توهين می کند و قرآن می سوزاند و مهدورالدم است و از اين رو کمر به کشتن او بستند.
احمد کسروی در واپسين سالهای زندگی پر بارش سه اثر سياسی بر روی مسائل روز نوشت. او در نخستين اثر زير عنوان «از سازمان ملل متحد چه تواند بود؟» به اين امر پرداخت. سپس مسئله آذربايجان در شمال و شورش عشاير خوزستان در جنوب را با موقعيت آن روز ايران با اثر ديگر خود « سرنوشت ايران چه خواهد شد » نوشت و سرانجام با سومين کتاب زير عنوان « امروز چاره چيست » به يک رشته دردهای اجتماعی و راه چارهء آنها پرداخت.کسروی در کتابی به نام " دادگاه " از " کمپانی خيانت " نام می برد و پيوند نامقدس گروههای گوناگون دشمنان خود را که دشمنان ايران بودند برملا ميکند. دشمنان کسروی تنها سازمانهای مذهبی ، مانند گروه فدائيان اسلام و ملايان و مراجع تقليد نبودند ، بلکه گروهی از سياست پيشگان و پژوهشگران ادبی نيز که از " نيش قلم او آسوده نبودند " با ملايان همراه و همگام بودند.مجتبی مير لوحی معروف به نواب صفوی موًسس بعدی گروه فدائيا ن اسلام به تهران نزد احمد کسروی می رود و با وی در جلسات متعددی به مباحثه و مجادله می پردازد. مباحث ساده لوحانه نواب صفوی با دانشمندی چون کسروی نتيجه دلخواه را به بار نمی آورد و سيد مير لوحی با خشم ، کسروی را در حضور ديگران به مرگ تهديد می کند.در تاريخ هشت ارديبهشت ماه ۱۳۲۴ احمد کسروی مورد سوء قصد نا فرجام نواب صفوی و احمد خورشيدی قرار می گيرد. نواب صفوی از پشت به کسروی تيراندازی کرده و بعد با چاقو به او حمل آورده و او را به شدت زخمی می کند.در اطلاعات همان روز ۸ / ۲ /۱۳۲۴ شرح واقعه چنين آمده است. " ساعت ۹ صبح امروز هنگامی که آقای کسروی وکيل دادگستری و مدير روزنامهء پرچم از منزل به قصد اداره حرکت می کند سر چهار راه حشمت الدوله شخصی از پشت سر به او حمله نموده و دو تير با طپانچه به طرف او رها می کند...به طوری که می گويند رها کنندهء گلوله جوانی به نام نواب صفوی بوده..."در خاطرات حاج مهدی عراقی از نخستين اعضاء فدائيان اسلام و از سران سازمان تروريستی « هيئت های موتلفه اسلامی » و دوست نزديک آقای خمينی آمده است که : « سيد مجتبی مير لوحی وقتی از زندان بيرون می آيد به فکر اين می افتد که يک محفلی ، يک سازمانی ، يک گروهی ، يک جمعيتی را به وجود بياورد برای مبارزه ، اين فکر به نظرش می آيد که از وجود افرادی بايد استفاده بکنم که تا الان اين افراد مخل آسايش محلات بوده اند ، مثل اوباش ها که توی محلات هستند ، گردن کلفت ها ، لات ها به حساب آنها که عربده کشی های محلات بوده اند... اين ها بودند دوستانی که به دور مرحوم نواب جمع شده بودند ، اکثر آنها مرحله اول از اينجور افراد بودند...» روز ۲۰ اسفند ماه ۱۳۲۴ زمانی که بليغ ، بازپرس دادسرای تهران به شکايت عليه کسروی رسيدگی می کند ، گروهی از فدائيان اسلام به سرکردگی برادران سيد حسين و سيد علی امامی به دادسرا ريخته و احمد کسروی و منشی او سيد محمد تقی حداد پور را در کاخ دادگستری ترور می کنند.نشريه « ايران ما »در تاريخ ۲۱ اسفند ۱۳۲۴ می نويسد : " ديروز بازپرس کسروی را برای استماع آخرين دفاع احضار کرده بود. کسروی دردايرهء بازپرسی حاضر می شود. قريب يک ساعت به ظهر موقعی که آقای بازپرس مشغول تحقيقات بودند چند نفر وارد اتاق می شوند. دو نفر از آنها افسر ارتش بودند و اين عده که بنا به اظهار آقای بليغ بازپرس شعبه ء هفت چها نفر و بنا به اظهار اشخاص ديگر بيشتر بودند به قصد قتل کسروی با کارد و هفت تير به او حمله می کنند. بازپرس و چند نفر ديگر که در آنجا ( دايرهء بازپرسی ) حاضر بودند ( آقای امين امينی وکيل دادگستری و بانو نورالهدی منگنه و يک نفر ديگر به نام نهاوندی ) فرار می کنند و آقای قرچرلومنشی استنطاق بيهوش می شود.حمله کنندگان پس از آنکه دقايقی چند به عمل جنايت آميز خود ادامه می دهند ، از اتاق خارج شده و فرار می نمايند. افسران ارتش در دادگستری گم شدند ولی سه نفر غير نظامی که کارد خونين خود را به هوا بلند کرده و داد می زدند « يا علی يا محمد...»از کاخ و از مقابل افسران ارتش و شهربانی و سربازان محافظ زندانيان و چند نفر پاسبانان کاخ که در کريدورها بودند عبور کرده و بيرون رفتند.در داخل اتاق و در سمت راست در ورودی نعش يکنفر جوان افتاده بود و جسد مرحوم کسروی در سمت مقابل و در فاصلهء بين ديوار و ميز بازپرسی که به پهلوی چپ غلتيده بود قرار داشت.
جنازه احمد کسروی
اين جنايت عظيم که نتيجه تحريکات يک عده مفتخوار و متظاهر به روحانيت است ، نبايد کوچک شمرده شود و در اين ميان مسئوليت دستگاههای شهربانی و دادگستری نيز نبايد پوشيده بماند. ، وقتی که برای اولين بار قصد جان کسروی را کردند و نواب صفوی ماجراجويانه به او حمله کرده و او را مجروح ساخت ، دستگاه دادگستری و شهربانی ما بر اثر تحريکات اين موضوع را با خونسردی تلقی کرد و بعد هم به جای اينکه آن جنايتکاران را مورد تعقيب و دادرسی قرار دهد ، پرونده مسخرهء و ننگين کتابهای کسروی را به جريان انداخت." اين نخستين ترورسياسی دوران معاصربود که با شتاب و تردستی سروته قضيه را هم آوردند و قاتلين کسروی و حدادپور را از زندان آزاد کردند. يکی از آنان حسين امامی چندی بعد هژير را ترور کرد وبعد رزم آرا را ترور کردند. سپس دکتر حسين فاطمی معاون نخست وزير و وزير امور خارجه ی دکتر محمد مصدق مورد سوء قصد نافرجام محمد مهدی عبدخدايی دبير کل فعلی جمعيت فدائيان اسلام قرار گرفت. فدائيان اسلام در کودتای آمريکايی ـ انگليسی ۲۸ مرداد ، طبق اسناد موجود ، همراه با سازمان جاسوسی سيا و خاندان پهلوی و ابوالفضل زاهدی ، دولت قانونی دکتر محمد مصدق ، پيشوای آزادی ملت ايران را ساقط کردند و ننگ تاريخ را برخود خريدند و بيست و پنج سال پس از آن ، خمينی و فدائيان اسلام توانستند انقلاب ملت ايران عليه ظلم و استبداد را منحرف کنند و اکنون نزديک به سه دهه است که فدائيان اسلام با استبداد دينی در ايران حکومت می کنند و ملت قهرمان ايران اسير و دربند است.امروز آن دسته از " نويسندگان و ناقدين و پژوهشگران و محققينی" که در بارهء احمد کسروی قلم می زنند ولی يک کلمه از قتل فجيع او بدست فدائيان اسلام سخن نمی گويند ، خود فروختگانی هستند که نه تنها قلب واقعيتهای تاريخی را پيشه خود قرار داده اند و مهر سکوت بر لب زده اند و با ملت خود روراست نيستند و مردم را به مسخره و استهزاء گرفته اند بلکه فقط شهوت نويسندگی و خود شيفتگی و خود مطرح بودن در نشريات جمهوری اسلامی و سايت های برون مرزی را دارند و می خواهند همه جا نقش "آقا خوبه" را بازی کنند و چه خوب بود ، اقلا" به سايت نواب صفوی می رفتند و از آن نقل قول می کردند. اين افراد مطمئن باشند که روزی مشتشان بازخواهد شد و عرض خود می برند و زحمت ما ميدارند. سايت نواب صفوی نحوه انجام "اعدام انقلابی" کسروی را چنين شرح می دهد : " جلسات بازپرسی کسروی ، از طرف حکومت وقت به جهت توضيح ادعاهايش در مقابل اعتراضات مردم مسلمان ، بوسيله وزارت عدليه تشکيل شد. فدائيان در جلسه اضطراری آقايان سيد حسين امامی ، سيد علی محمد امامی ، مظفری ، قوام ، فدايی ، الماسيان ، گنج بخش ، صادقی و يک درجه دار ارتشی را برای اعدام انقلابی کسروی انتخاب کردند.صبح روز بيستم اسفند ماه ۱۳۲۴ در حاليکه آقای بليغ مشغول بازپرسی بود ، کسروی و دوستانش مضطرب و نگران به اطراف نگاه می کردند. سربازان زيادی در کنار در ايستادند. ناگهان با مهارت عجيبی در اتاق باز شد و آقای مظفری قدم به درون اتاق گذاشت. قبل از اينکه ماموران بتوانند اقدامی عليه آنان انجام دهند ، سيد حسين امامی و سيد علی امامی وارد اتاق شدند.ماموران سرآسيمه به طرف آنها رفتند. در اين هنگام فرد ارتشی با عصبانيت به ماموران دستور داد هر چه زود تر از اتاق پراکنده شوند.صدای شليک تيرها سربازان را به وحشت انداخت ، نفسهای همه در سينه حبس شد ، کارمندان عدليه از ترس از اتاق هايشان بيرون نيامدند. سکوت سنگينی در فضای دادگاه حاکم گشت. فدائيان اسلام کسروی را که در زير ميز پنهان شده بود ، به کيفر اعمالش رساندند.چند لحظه بعد نوای دلنشين « الله اکبر » به نشانهء پيروزی برای اولين مرتبه در ساختمان دادگستری پيچيد. اعدام انقلابی کسروی به فاصلهء ۱۰ روز بعد از صدور اولين اعلاميه فدائيان اسلام انجام شد."درسايت نواب صفوی همچنين درباره ترور نافرجام دکتر سيد حسين فاطمی وزير خارجه دکتر محمد مصدق آمده است :" روز بيست و ششم بهمن ماه ( ۱۳۳۰ ) دکتر فاطمی برای انجام مراسم سالگرد محمد مسعود ( مدير روزنامه مرد امروز ) به قبرستان ظهيرالدوله رفت ، عبد خدايی نيز برای انجام مقاصدش وارد قبرستان شد و در بالای قبر محمد مسعود ايستاد و در ساعت سه بعد از ظهر به طرف دکتر فاطمی شليک نمود. عبد خدايی اسلحه را انداخت و فرياد زد « الله اکبر ، الله اکبر ......» اين اعدام انقلابی بدليل سن کم عبد خدايی و عدم تسلط او در استفاده از سلاح نافرجام ماند و وی روانه زندان گرديد. "امروز محمد مهدی عبدخدايی ضارب دکتر فاطمی دبير کل جمعيت فدائيان اسلام و از دوستان و همکاران محمود احمدی نژاد رئيس جمهوری اسلامی ايران است. ماهنامه سخن در شماره فروردين ماه ۱۳۲۵ می نويسد: "يکی از فجيع ترين حوادثی که در ايام اخير اتفاق افتاد قتل مرحوم احمد کسروی در کاخ دادگستری است. شرح فاجغه را اکثر روزنامه ها نوشته اند و خلاصه آن اين است که مرحوم احمد کسروی را بامنشی او حدادپور در حالی که برای تحقيقات از طرف مستنطق احضار شده بود در کاخ دادگستری به وضعی مدهش به قتل رسانيدند و قاتلان او که در اثر زد و خورد مجروح شده بودند آزادانه و با فراغ خاطر از کاخ بيرون آمده فرار کردند و فقط وقتی که برای بستن زخم خود به بيمارستان رجوع کرده بودند دو تن از اينان دستگير شدند و يکی ديگر بعد دستگير شد.... قتل کسروی به آن وضع فجيع يکی از لکه های ننگی است که به دامان اجتماع ما افتاده است و ايرانيان را در نظر جهانيان بد نام می کند.."از زمانی که فرمان مشروطه گرفته شد ، دو نهاد قديمی در ايران با آن شديدا" مخالف بودند. نهاد سلطنت و نهاد علما و رهبران مذهبی و هر يک از اين نهادها ، به نوعی با حاکميت مردم و آزادی و دموکراسی مخالف کردند. اکنون تنها ملت قهرمان ايران است که می تواند با عزمی راسخ راه نجات خود را از اين تنگنای تاريخی بيابد و خود را بدون دخالت اجنبی ها از دست شيخ و شاه آزاد کند وبه آرزوی يکصد ساله اهداف مشروطيت نائل آيد. به اميد آن روز.
دکتر پرويز داورپناه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home